کنجکاوی تو، میتواند تو را به چیزهای واقعاً بیمعنی بند کند.
مردمی وجود دارند که کنجکاو هستند
تا بدانند چه کسی دنیا را خلق کرده!
حالا این بسیار بیمعنی است.
بودا بارها و بارها گفت:
"این پرسش چگونه در زندگی تو تأثیر میکند؟
این مراقبه تو را عمیقتر نخواهد کرد.
در رسیدن به روشنبینی به تو کمک نخواهد کرد، به تو آزادی نخواهد بخشید. هیچ نوری را نصیب تو نخواهد کرد؛ چرا میخواهی بدانی که دنیا را که آفریده؟"
چه الف A باشد و چه ب B و چه C
و یا خدای مسیحیان باشد
و یا خدای هندوان برای تو چه اهمیتی دارد؟
حتی اگر قطعاً شناخته شود که الف دنیا را ساخته، آن وقت تو چکار خواهی کرد؟
آن وقت تو پرسشی دیگر خواهی پرسید.
آن پرسش دیگر تمام شده است.
ولی این گونه پرسشها تمامی ندارند
زیرا اینگونه پرسشها کاملاً بیمعنی هستند و مُهمل است و هیچگاه تمام نمیشوند.
شخص میتواند بپرسد و بپرسد و بپرسد. و تمام زندگی میتواند این گونه
به هدر برود.
در ابتدا خوب است که کنجکاو باشی،
ولی تا ابد کنجکاو نمان
برای رشدکردن نیاز به قدری خواستهٔ شدید داری
برای دگرگون ساختن زندگی،
کنجکاوی به اندازهٔ کافی داغ نیست.
سطحی است و توخالی.
برای شناخت حقیقت،تو باید اشتیاق خلق کنی
برای شناخت حقیقت،یک شهوت بزرگ و شدید نیاز است.
این کار به شجاعت نیاز دارد، زیرا مخاطره آمیز است.
مردم به پرسشها فكر میکنند.
این جایگزینی برای طلب و سلوک آنان است.
تفاوت فلسفه و مذهب همین است:
مذهب واقعی، یک طلب کردن است
و فلسفه تنها یک کنجکاوی است.
فیلسوف، هرگز با هر چیزی که پیدا میکند متحول نمیگردد و همان که بود باقی میماند.
برای مثال، اگر با ارسطو ملاقات کنی،
هیچ تاثیری از فلسفه در زندگی او نخواهی دید، ابداً، او همان قدر از فلسفهاش خالی است که تو هستی.
او تنها تفکر میکند، او آن فلسفه را زندگی نمیکند.
ولی اگر با بودا ملاقات کنی،آن وقت هر آنچه او بگوید، آن را زندگی میکند.
او فقط به این سبب میگوید که:
آن را زندگی میکند.
گفتن پس از آن میآید،
زندگی بر گفتارش مقدم است
زندگیات را به یک طلب تبدیل کن.
#اشو
#راز_جلد_اول
#برگردان : محسن خاتمی
#سوال_از_اشو
اﺷﻮ ﻋﺰﻳﺰ، اگر زندگی یک بازی کیهانی مسرورانه است، پس چرا تمام موجودات در رنج هستند؟
#ﭘﺎﺳﺦ:
تو، لطفاً، تمام موجودات را فراموش کن.
تو نمیدانی، من در رنج نیستم
شاید تو در رنج باشی؛
در مورد تمام موجودات صحبت نکن
تو حتی خودت را هم نمیشناسی
چگونه میتوانی دیگری را بشناسی؟
فقط در مورد خودت صحبت کن، زیرا
اوضاع پیشاپیش بسیار پیچیده هست!
وقتی در مورد همگان صحبت میکنی، این را تقریباً برای خودت غیرممکن میکنی تا نکته را درک کنی. فقط خودت کفایت میکنی
فقط این را بگو:
#چرا_من_رنج_میکشم؟
اگر زندگی یک بازی مسرورانهی کیهانی است، پس چرا من در رنج هستم؟
همین مقدار کافی است
تمام موجودات را فراموش کن
این ربطی به تو ندارد.
اگر بخواهند رنج بکشند، بگذار رنج بکشند
تو لطفاً برای خودت تصمیم بگیر. حتی این مقدار هم زیاد است، آسان نیست.
چرا رنج میکشی؟
زیرا که هستی
بودن یعنی رنج بردن
نبودن یعنی رنج نبردن
نفس است که رنج میکشد.
تمامیت یک بازی کیهانی است، زیباست.
یک ضیافت عظیم است.
لحظه به لحظه، به قلههای بالاتر و بالاتر صعود میکند.
تو رنج می بری زیرا بخشی از آن نیستی.
#نفس هرگز بخشی از تمامیت نیست؛
#نفس سعی دارد جدا باشد.
#نفس سعی دارد نقشههای خودش را داشته باشد، مفاهیم خودش را میخواهد داشته باشد؛ اهداف خودش را داشته باشد.
برای همین است که رنج میبری.
اگر بخشی از تمامیت بشوی، رنجی وجود ندارد.
ناگهان با جریان #شناور میشوی
دیگر بر خلاف مسیر حرکت نمیکنی.
دیگر شنا نمیکنی، زیرا آنوقت این هم یک تلاش است،اهداف شخصی را رها کردهای؛
مقصد تمامیت را پذیرفتهای.
آنگاه آسان زندگی میکنی؛
آسان میمیری.
مقاومتی وجود ندارد.
مقاومت یعنی رنج بردن،
و تو نمیتوانی بر علیه تمامیت پیروز شوی
پس هر لحظه که مقاومت کنی، رنج میبری
رنج تو همان ناکامیِ شکست است؛
و آنگاه ناتوان و ناامید میشود و در همه جا این گفتهی مشهور را احساس میکنی که:
”انسان پیشنهاد می دهد و خدا رد میکند!“
و نمیتوانی احمقانهتر از این جمله چیزی را در هیچ کجا پیدا کنی!
خدا هرگز رد نمیکند،
ولی لحظهای که پیشنهاد میدهی برای خودت تولید دردسر کردهای، زیرا تمام پیشنهادات #شخصی هستند.
این یعنی که رود گَنگ میخواهد بجای رفتن به خلیج بنگال به خلیج دریای عرب روانه شود!
رود گنگ باید به خلیج بنگال بریزد،
آن کُل پیشاپیش اینگونه پیشنهاد داده است. حالا گَنگ پیشنهاد می دهد،
”من دوست دارم به دریای عرب بریزم!“ و زمانی که در حرکت به سمت غرب موفق نشد و پیوسته به این احساس رسید که تمام تلاشها بیهوده هستند و به سمت شرق حرکت میکند؛ این فکر در او پیدا میشود که ”انسان پیشنهاد می دهد و خدا رد میکند!“
چرا خدا باید اهمیت بدهد که رد کند؟
خداوند هرگز چیزی را رد نمیکند،
ولی لحظهای که تو پیشنهاد بدهی،
امکان رد شدن را خلق کردهای.
سعی کن بدون یک هدف شخصی زندگی کنی؛
و سپس ببین: رنج ازمیان میرود.
سعی کن بدون نفس زندگی کنی و دیگر رنجی وجود نخواهد داشت
رنجبردن یک نگرش است،
یک واقعیت نیست.
اگر ﺯﻧﺪﮔﻲات را بپذیری،
رنج ناپدید میشود.
#اشو
@oshoi
مدیتیشن و موسیقی
موسیقی مدیتیشن است
مدیتیشن در بُعد خاصی متبلور میشود. مدیتیشن موسیقی است.
موسیقی در بی بُعدی حل میشود.
آنها دو تا نیستند.
اگر عاشق موسیقی باشی، به این دلیل دوستش داری که با آن طوری حس میکنی که انگار مدیتیشن اتفاق می افتد
جذبش میشوی، در آن مست میشوی
چیزی از ناشناخته شروع به نازل شدن بر تو میکند.....
خدا شروع به نجوا میکند
قلب با ریتم متفاوتی میزند،با کیهان کوک میشوی، ناگهان در یک ارگاسم عمیق با کل هستی، رقص ظریفی وارد وجودت میشود و درهایی که تا به حال بسته بوده، شروع به باز شدن میکنند.
نسیم تازه ای از تو میگذرد؛ گرد و خاک قرنها زدوده میشود.
گویی که دوش گرفته باشی، دوش معنوی،
تو زیر دوش بوده ای_تمیز و تازه و بکر شدی
مدیتیشن موسیقی است
موسیقی مدیتیشن است
اینها دو راه برای رسیدن به یک پدیده اند.
#اشو
#کتاب_نارنجی
@oshoi
شما دائماً در حال از دست دادن و گم کردن زندگی هستید.
علتش آن است که ذهنتان را عامل و وسیلهٔ ارتباط با هستی قرار داده اید
حال آنکه ذهن عاملی است که شما را از هستی جدا می کند
به جای آنکه شما را در مسیر درست قرار دهد، از آن منحرفتان می کند
تفکر نوعی حصار است. مانند دیوار چین است.
شما در میان افکارتان کورمال کورمال حرکت می کنید و از درک و لمس حقیقت عاجز می مانید.
حال آنکه حقیقت از شما دور نیست.
خدا در کنار شماست، شاید فاصله اش با شما تنها به اندازهٔ یک نیایش باشد
اما وقتی که به تفکر، تخیل، تجزیه و تحلیل، تعبیر و تفسیر و فلسفه بافی می پردازید
از خداوند هرچه بیشتر و بیشتر فاصله می گیرید و از حقیقت دورتر می شوید.
با این کارها مه غلیظ و سنگینی به وجود می آورید که امکان بینایی را از شما می گیرد.
این بحث یکی از پایه های اساسی تانترا است.
تانترا معتقد است:
ذهنی که دائما درگیر افکار باشد، خودش را گم می کند و حقیقت را از کف می دهد.
برای ایجاد رابطه با حقیقت تقکر مناسب نیست.
در واقع زبان حقیقت عدم تفکر است.
در ارتباط با حقیقت کلمات بی معنا می شوند و سکوت معنا می گیرد.
سکوت، آبستن و بارور است،
کلمات، مرده و بی معنایند.
انسان باید بتواند زبان سکوت را بیاموزد.
#اشو
#کتاب_آوای_شاهانه_جلد2
@oshoi
من هیچ تعالیمی ندارم،
اما هر آنچه که تجربه کردهام، یک پدیدهٔ زنده است که با شما به اشتراک میگذارم
نه کلمه ، نه تئوری و نه فرضیه.
من با شما سهیم می شوم
می توانم هر چقدر بخواهید به
شما نزدیک شوم.
درست همانطور که وقتی یک شمع خاموش را به شمعی روشن نزدیک می کنید. نقطه ای وجود دارد که ناگهان آتش از شمع روشن به شمع خاموش
می پَرد.
شمع روشن هیچ چیزی از دست
نمی دهد و هیچ انتقالِ تعالیمی
در کار نبوده است بلکه انتقال
آتش بوده است.
مایلم بگویم:
که من هیچ تعالیمی ندارم اما
آتش بزرگی در قلبم دارم و
هر کسی به من نزدیک شود مشتعل خواهد شد. این افراد در اینجا پیروان من نیستند آنها فقط
دوستانی هستند که در یک تجربه مشارکت می کنند که می تواند همهٔ چیزهای غلط را در آنها
بسوزاند و میتواند آنچه را که فردیت اساسی و ظرفیت اساسی آنهاست را خالص کند.
این یک مدرسه کیمیاگری است
مدرسهٔ اَسرار است
من یک معلم نیستم هیچ ایده
و مفهومی ندارم.
اما زندگی و عشقی دارم که سهیم
شوم و برای کسانی که آماده اند
حاضرم همهٔ آنچه دارم را بدهم.
و آنها به هیچ طریقی به بردگی
کشیده نخواهند شد.
هر چه به من نزدیکتر شوند، مرا
بیشتر درک خواهند کرد و بیشتر
خودشان خواهند بود
این یک معجزه است.
و من زندان شما را با غل و زنجیرهای جدید جایگزین نمی کنم.
صرفاً شما را در آسمان آبی رها می کنم.
برای مدت کمی با شما پرواز میکنم تا بتوانید شهامت کسب کنید
اینجا مکان کاملاً متفاوتی است
کلیسا ، معبد یا کنیسه نیست.
#من_ناجی_شما_نیستم
#من_پیامآور_هیچ_خدایی_نیستم
یک پیام آور فقط یک پستچی است
و نه بیشتر.
من پیامی ندارم که به شما بدهم
بلکه #آتشی_دارم که به شما برسانم
و اگر این آتش، رادیکال و بنیادین
نباشد هیچ چیز دیگری در کل این جهان نمی تواند بنیادین باشد.
#اشو
@oshoi
لائوتزه میگویند:
هدف تور ماهیگیری،صید ماهی است،
و زمانیکه ماهی صید شد
تور ماهیگیری فراموش می شود.
هدفِ واژه ها، رساندن و فهماندن ایده هاست.
زمانیکه ایده ها درک شد. واژه ها فراموش می شوند.
کجا می توانم انسانی را بیابم
که واژه ها را به دست فراموشی سپرده است؟
او همان کسی است که مایلم همنشین او شوم!
از یاد بردن و فراموش کردن واژه ها دشوار است. کلمات به ذهن آویزان می شوند. به دور انداختن تور ماهیگیری کاری بس دشوار است، زیرا نه تنها ماهی در آن به دام افتاده، بلکه ماهیگیر نیز در آن گرفتار شده است
این موضوع یکی از عمیق ترین مشکلات و معضلات محسوب می گردد
تعامل با واژه ها یعنی بازی کردن با آتش،
زیرا واژها بسیار با اهمیت شده و اینگونه مفاهیم، معانی خود را از دست می دهند.
نماد و نشانه به قدری سنگین می شود که محتوا به تمامی از دست می رود؛ ظاهر، شما را هیپنوتیز می کند
و شما قلب و رستنگاه را فراموش می کنید.
بودا در جایی می گوید:
چند مرد از رودخانه ای عبور می کردند. رودخانه بسیار خطرناک و خروشان بود و قایقی که سوار بر آن بودند، جان آنها را نجات داد. سپس آنها با خود اندیشیدند، "این قایق جان ما را نجات داد، چگونه ما می توانیم آن را در اینجا جا بگذاریم؟ این قایق ناجی ماست و رها کردن آن در اینجا ناسپاسی محسوب می گردد!" بنابراین آنها قایق را بر روی سر خود به سمت شهر حمل کردند.
شخصی از آنها پرسید: "چکار می کنید؟ هیچگاه فردی را ندیده ایم که قایقی با خود حمل کند."
پاسخ دادند: "ما باید این قایق را برای تمام عمر حمل کنیم، زیرا این قایق جان ما را نجات داده است و نمی توانیم در قبال آن ناسپاس باشیم."
آن انسانهای به ظاهر باهوش می بایست نادان باشند
از قایق سپاسگذاری کرده و سپس آن را همانجا رها کنید. آن را با خود حمل نکنید.
شما نیز انواع قایق های گوناگون را در سر خود حمل می کنید - شاید بر روی سرتان حمل نمی کنید اما یقینا در درون سرتان حمل می کنید
به درون نگاهی بیندازید. نردبان ها، قایق ها، مسیرها، واژه ها - اینها محتوای سر و ذهن شما را تشکیل می دهند.
ظرف بسیار مهم تر می شود، وسیله به شدت با اهمیت تر می گردد، بدن بسیار مهمتر می شود و اینگونه شما کور می شوید
وسیله تنها برای انتقال پیامی در آنجا بود -
پیام را دریافت کرده و وسیله را فراموش کنید. پیامبر تنها برای رساندن پیامی آمده بود - پیام را دریافت کرده و پیامبر را فراموش کنید. از آنها قدردانی کنید، اما آنها را در درون سر خود حمل نکنید.
#اشو
@oshoi
کتاب انقلاب فصل پنجم: زائرانِ عشق
تفسیر اشو از سوتراهای کبیر
قسمت سوم
سوتراها:
این منطقی است که تو اینک کاملاً یتیم در اطراف راه بروی؟
حقیقت این است که تو از خودت رویگردان شدی و تصمیم گرفتی بهتنهایی وارد تاریکی شوی
اینک با دیگران درگیر شدهای و آنچه را که زمانی میدانستی ازیاد بردهای.
و همین دلیل آنست که هرکاری میکنی شکستی عجیب در پی دارد
تفسیر اشو:
کبیر میگوید: خداوند از تو دور نشده است، هنوز هم اینجا ایستاده ـــ فقط تو از او دور شدهای؛ تو پشت خود را به خدا نگه داشتهای تو یک مفهوم بسیار مسخره را برگزیدهای:
نفْسٍ تو این فکر را شروع کرده که از جهانهستی جدایی ـــ
دروغ اساسی در همین فکر است
تو فکر میکنی که از جهانهستی جدا هستی، که باید خودت را اثبات کنی، باید به چیزی دست پیدا کنی، باید کاری بکنی. فکر میکنی که جدا هستی!
موجی که فکر کند از اقیانوس جدا هست دیوانه خواهد شد؛ برگی که فکر کند از درخت جدا هست، دیوانه خواهد شد. این چیزی است که برای انسان رخ داده.
تو جدا نیستی، نمیتوانی جدا باشی. حتی برای یک ثانیه هم نمیتوانی بدون اینکه در خداوند باشی، زنده بمانی. حتی وقتی که خدا را انکار میکنی، خداوند زندگی را بر تو میبارد، در تو تنَفّس میکند. خداوند زندگیِ تو است.
ولی این مفهوم دروغین به سبب نفْس در تو ایجاد شده
حیوانات نمیتوانند فکر کنند که جدا هستند؛ درختان نمیتوانند فکر کنند که جدا هستند. فقط انسان میتواند فکر کند که از باقی هستی جدا است، زیرا فقط انسان میتواند فکر کند.
بنابراین، بزرگترین نعمت و برکت خداوند توسط تو به بزرگترین نفرین تبدیل شده است. فقط انسان می تواند بداند که او با خداوند یکی است
هیچ درختی نمیتواند این را بداند. درختان در خداوند زندگی میکنند، ولی نمیتوانند بدانند که با خدا یکی هستند ـــ این آگاهی در آنان کاملاً خفته و ناهشیار است.
فقط انسان است که میتواند بداند با خداوند یگانه است. ولی همراه این، دومین چیز نیز بوجود میآید:
همچنین میتوانی فکر کنی که موجودی جدا از بقیه هستی. تو یکی باقی میمانی
چه فکر کنی یکی هستی یا جدا هستی، تفاوت زیادی ندارد. ولی تاجایی که به ذهن تو مربوط میشود، وقتی فکر کنی که جدا هستی:
نگران میشوی، تنش ایجاد میشود، تشویش و اضطراب بوجود میآید.
فقط روی این مراقبه کن:
لحظهای که فکر کنی با آن کُلّ یکی هستی، آسودگی وجود دارد، یک رهاشدگی ناگهانی رخ میدهد. نیازی نیست که خودت را منقبض کنی، میتوانی رها و آسوده باشی. نیازی به نگرانی نیست، زیرا هیچ هدف خصوصی وجود ندارد که بخواهی به آن دست بیابی. تو خداوند را دنبال میکنی
هدف خداوند هدف توست؛ مقصد او همان مقصد تو است: از خودت یک مقصد خصوصی نداری ــــ داشتن هدف و مقصد شخصی همیشه تولید مشکل میکند.
«حقیقت این است که تو از خودت رویگردان شدی و تصمیم گرفتی بهتنهایی وارد تاریکی شوی.
اینک با دیگران درگیر شدهای و آنچه را که زمانی میدانستی ازیاد بردهای.»
و هر کودکی این را زمانی شناخته است. اگر بتوانی آن نُه ماه در زهدان مادر را دوباره زندگی کنی، زندگیت دگرگون خواهد شد. برای همین است که میگویم “درمان ازلی” Primal Therapy در مسیری درست قرار دارد ـــ هنوز پدیدهای کامل نیست، زیرا تو را فقط به زمان تولد خودت میبرد. آن فریاد ازلی میتواند به تو کمک کند به نقطهای بروی که برای نخستین بار در این زندگی فریاد زدهای. ولی نکتهی واقعی آن “فریاد ازلی” Primal Scream نیست، بلکه آن نُه ماهِ قبل از این فریاد است.
آن نُه ماه، آن روزهای کاملاً آرام و آسوده، آن بهشت؛ آن لحظات بهشتی، بیزمان، آن سکوت مختل نشده ـــ باید به این فضا رسوخ کرد
کار واقعی پس از آن “فریاد ازلی” شروع میشود؛ آنگاه باید شروع کنی به زندگی دوبارهی آن نُه ماه در زهدان. این زمان نخستین طعم اعتماد را به تو خواهند بخشید ـــ مزهای از تائو Tao روی زبانت!
و وقتی این را به یاد آری، وقتی آگاهانه آن را دوباره تجربه کردی، زندگی متحول خواهد شد. آنگاه زندگی آسودهای خواهی داشت؛ آنگاه اعتماد و توکل در تو متولد میشود. آنگاه دیگر مبارزه نخواهی کرد، دیگر در تضاد و نزاع نخواهی بود. کسی برای جنگیدن وجود ندارد
#اشو
#انقلاب: تفسیر اشو از سرودههای کبیر
فصل پنجم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
کل زندگی به شکل سرور انگیزی
بی معناست
هیچ معنا و هیچ مقصودی نمی شناسد.
زندگی یک بازی دائمی است
بگذار این بذر در قلبت فرو برود که زندگی بازی است، حتی مسابقه نیز نیست، زیرا تو در مسابقه جدی میشوی. وقتی بازی جدی شد مسابقه است.
وقتی بازی آنقدر جدی می شود که تمایل به برد پیدا میکنی، بازیگوشی را از دست میدهی.
#زندگی_بازیگوشی_است،
به همین خاطر زیباست.
#اشو
@oshoi
#سوال_از_اشو
من انسان بسیار کنجکاوی هستم.
برای همین است که نزد شما آمدهام
شما دربارهٔ کنجکاوی چه میگویید؟
#پاسخ
کنجکاوی خوب است و زیبا
ولی در همینجا متوقف نشو
کنجکاوی، شروع خوبی است،
ولی پایان نیست.
کنجکاو بودن خوب است، زیرا انسان
سفرش را در طلبِ هستی از کنجکاوی آغاز میکند.
ولی اگر فقط کنجکاو بماند،
آن وقت در آن شدتی نخواهد بود.
در ابتدای کار کنجکاوی خوب است.
ولی سپس، انسان باید عشق بیشتری پیدا کند؛
انسان باید از زندگی
یک مطلب (A quest) بسازد
و نه فقط یک کنجکاوی.
منظورم چیست که میگویم:
از زندگی یک طلب باید ساخت
کنجکاوی، تولید پرسش میکند،
ولی زندگیِ تو یک طلب نخواهد شد.
پرسشها بسیار هستند،
ولی طلب یکی است.
وقتی یک پرسش برایت آن قدر مهم میشود که تو آمادهای تمام زندگیت را
فدای آن کنی، آن وقت طلب است.
وقتی یک پرسش
این قدر اهمیت دارد که تو بتوانی
قمارکنی و هرچه را که داری
به مخاطره افکنی،
آن وقت یک طلب میشود.
برای به کار انداختنِ یک طلب
کنجکاوی شروع خوبی است.
ولی مردمانِ بسیاری هستند که
تمام عمرشان فقط کنجکاو میمانند.
تمام زندگی آنان به هدر رفته است.
آنان همیشه بچه میمانند و هرگز به بلوغ نمیرسند.
آنان هزار و یک پرسش میکنند،
ولی واقعاً به پاسخ علاقهای ندارند.
در واقع، وقتی که مرشد پاسخ میدهد،
اگر مرید فقط کنجکاو باشد،
در فکر پرسش دیگر است تا مطرح کند.
او ابداً به پاسخ گوش نمیدهد.
او علاقهای به پاسخ ندارد،
او فقط از طرح پرسش لذت میبرد.
#اشو
#راز_جلد_اول
#برگردان : محسن خاتمی
@oshoi
همانطور که در مدیتیشن عمیق تر می روی، زمان ناپدید میشود.
وقتی مدیتیشن به راستی شکوفا شود،
هیچ زمانی یافت نمیشود
وقتی ذھن ناپدید می شود،
زمان ناپدید میشود
از این رو، قرنھا است عارفان می گویند که زمان و ذھن چیزی جز دو روی یک سکه نیستند
ذهن بدون زمان نمیتواند زندگی کند و زمان نمیتواند بدون ذهن زندگی کند
زمان راهی است برای زنده ماندن ذهن
از این رو تمام بوداها پافشاری کرده اند که:
"در لحظه زندگی کن"
زیستن در این لحظه مدیتیشن است؛
به سادگی اینک در اینجا بودن مدیتیشن است
کسانی که به سادگی در اینک اینجا با من هستند، در مدیتیشن اند
این مدیتیشن است
کوکو در آن دورها میخواند و هواپیمایی میگذردو کلاغ ها و پرندگان می خوانند و همه جا در سکوت است و هیچ حرکتی در ذهن نیست تو به گذشته و آینده فکر نمیکنی زمان متوقف شده است، دنیا متوقف شده است
متوقف کردن کل دنیا
هنر مدیتیشن است
و زیستن در لحظه
زیستن در ابدیت است
چشیدن طعم لحظه بی هیچ عقیده ای، بی هیچ ذهنی، چشیدن جاودانگی است.
#اشو
#کتاب_نارنجی
@oshoi
~
در زندگیت در جستجوی معانی حقیقی باش.
از طریق زندگی بیاموز ،
زیرا درس دیگری وجود ندارد.
#اشو
@oshoi
#شادمانی_واقعی
ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻟﺸﮑﺮﮐﺸﯽ ﻫﺎﯼ
ﻋﻈﯿﻢ، ﻫﻤﻪ ﺣﺎﺻﻞ ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ دور ماندن
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺍﺳﺖ
جستجوی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ
ﺩﺭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺁﻭﯾﺨﺘﻦ ﺑﻪ چیز های ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ
ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺧﻮﺷﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺴﺒﯽو زود گذر ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻘﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ فنا پذیر و زود ﮔﺬﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺁﻥ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ چیزی جز اندوه ﻧﯿﺴﺖ.
"ﺧﻮﺷﯽ ﻭﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﭼﯿﺰﯼﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ
ﺑﺎ نبود آن ﺷﺨﺺ ﯾﺎ ﺷﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﯿﻦﻣﯽ ﺭﻭﺩ. "
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺠﺮﺑﻪ خوشی و ﺷﺎﺩﯼ
ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻔﺮ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻭ ﯾﺎ ﻣﺮﺍقبه است،
که این ﺧﻮﺷﯽ ﺣﺎﺻﻞ ﺩﺭﻭﻥ ﭘﺮ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﺍﺯ بیرون ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﻥ ﻭﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻧﺶﻧﯿﺴﺖ.
#اشو
#کتاب_سفر_درونی
@oshoi
کتاب انقلاب فصل پنجم: زائرانِ عشق
تفسیر اشو از سوتراهای کبیر
قسمت چهارم
سوتراها:
اینک با دیگران درگیر شدهای و آنچه را که زمانی میدانستی ازیاد بردهای.
و همین دلیل آنست که هرکاری میکنی شکستی عجیب در پی دارد.
تفسیر اشو:
کبیر میگوید: شکست یعنی تو، منهای خدا
این ادراک کبیر است
شکست به معنی وجود تو بدون خداوند است؛ و موفقیت یعنی تو، باضافهی خداوند
بدون خداوند شکست وجود دارد ـــ و نهتنها بدون خدا هستی، بلکه مخالف خدا هستی. آنگاه شکست مطلقاً قطعی است؛ حتی بصورت تصادفی هم نمیتوانی موفق شوی
کسی که بدون خدا باشد شاید گاهی بصورت تصادفی موفق باشد؛ زیرا گاهی شاید فکر کند که بدون خدا هست، ولی نیست ـــ گاهی شاید مسیر او و مسیر خداوند یکی باشه؛ پس موفق میشود. ولی کسی که عمداً برخلاف خدا راه میرود پیوسته شکست میخورد، نمیتواند موفق شود.
موفقیت در درون خدا و با خدا است
و بهیاد داشته باش:
منظورم از “خدا” شخصی نیست که جایی در آسمانها نشسته باشد، بلکه همان روح کیهانی است، تائو یا قانونی که در تمام جهانهستی جاری و نافذ است. همان روح جاودانه که تو از آن زاده شدهای و روزی به سمت او بازمیگردی
وقتی تو نباشی و خداوند باشد، بیدرنگ قدرتمند هستی
وقتی تو باشی و خدا نباشد، ناتوان هستی
کبیر میگوید:
… و همین دلیل آنست که هرکاری میکنی شکستی عجیب در پی دارد.
هرکاری که بکنی به نوعی با شکست روبهرو میشود. آیا این شکست را بارها و بارها در زندگی نچشیدهای؟
با یک زن شکست میخورد، با یک مرد شکست میخورد؛ با زنی دیگر شکست میخورد، با مردی دیگر شکست میخورد. در این شغل شکست میخورد، در آن شغل شکست میخورد…. پیوسته شکست و شکست و شکست…. و بازهم نکته را نمیبینی، درس را نمیآموزی ـــ که اینگونه که پیش میروی محکوم به شکست هستی. تو، آنگونه که هستی، علت ریشهای شکستها هستی.
این “خود” را، این “من” را رها کن و بگذار خداوند کار کند
و آنگاه شکستی وجود ندارد، هیچ امکانی برای شکست وجود ندارد؛ آنوقت ناکامی وجود ندارد
در خداوند زندگی کن و یک زندگی سالم، سلیم و مقدس خواهی داشت
#اشو
#انقلاب: تفسیر اشو از سرودههای کبیر
فصل پنجم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
اگر چیزی در اطرافت تو را آزار میدهد،
دلیلش را در درونت پیداکن
دلیلش تو هستی.
تو باید #انتظاری داشته باشی،
یا باید #خواسته ای داشته باشی،
یا #شرطی گذاشته باشی.
#اشو
@oshoi
#سوال_از_اشو
آیا واقعاً امکان دارد در همه زمانها "اکنون_اینجا" باشیم؟
#اشو
@oshoi
#سبب_رنج
من مردمانی را دیده ام که فرزندانشان،
سبب رنج آنان بوده اند.
و مردمانی را هم دیده ام که،
چون فرزندانی ندارند در رنج هستند!
مردمانی را می بینم که عاشق هستند و بدبخت.
این رابطه ی عاشقانه سبب تشویش و دردسر و آشوب بسیار است!
و مردمی را میبینم که بدبخت هستند زیرا که رابطه ای عاشقانه ندارند.
چون عشقی ندارند، بدبخت هستند!
ولی تو هرگز به درون نگاه نمی کنی.
چیزی باید در درون باشد که سبب رنج می شود
آن نفس است، که می پنداری تو همان هستی!
#مفهوم_خود.
هرچه این مفهوم بزرگتر باشد، بدبختی نیز بزرگتر خواهد بود.
کودکان کمتر در رنج هستند زیرا که نفس آنان هنوز پرورش پیدا نکرده است.
و آنوقت مردم در تمام زندگی فکر می کنند که دوران کودکی یک بهشت بود!
دلیل آن بسیار ساده است:
که نفس برای پرورده شدن نیاز به زمان دارد
کودکان نفس زیادی ندارد.
اگر سعی کنی گذشته ات را به یاد بیاوری در
جایی یک مانع خواهی یافت.
در سن سه یا چهار سالگی ناگهان حافظه در آنجا متوقف می شود.
پس بخاطر داشته باش:
تو با تجربه ی خودت پیش میروی، نه با آنچه که من میگویم.
به آن رنج نگاه کن و همیشه سعی کن که سبب را بیابی، و تو آن سبب را در درون خودت خواهی یافت.
زمانی که سبب را در درونت یافتی،
آن نقطه ی دگرگونی به بلوغ و پختگی خودش رسیده است
اینک می توانی بچرخی، اینک می توانی متحول شوی
تا زمانی که مسئولیت را به دیگران پرتاب کنی، هیچ تغییری ممکن نیست
زمانی که درک کنی که مسئول تمام رنج هایی که تولید کرده ای خودت هستی، خودت جهنم خودت هستی، در همان لحظه یک چرخش عظیم رخ می دهد.
بی درنگ بهشت خودت می شوی.
برای همین است که به شما می گویم که
وارد رابطه شوید، وارد دنیا شوید.
تا تجربه کنید، تا پخته شوید.
تا بالغ شوید، تا معتدل شوید.
فقط آنوقت است که هرآنچه می گویم برای شما بامعنا خواهد بود.
وگرنه، بصورت روشنفکرانه درک خواهید کرد،
ولی بصورت وجودین نکته را ازکف خواهید داد.
#اشو
#کتاب_یوگا_ابتدا_و_انتها
#برگردان : محسن خاتمی
@oshoi
کتاب انقلاب فصل پنجم: زائرانِ عشق
تفسیر اشو از سوتراهای کبیر
قسمت دوم
سوتراها:
احساس میکنیم نوعی روح وجود دارد که عاشق پرندگان و حیوانات و مورچهها است.
شاید همانی که در زهدان مادر به تو درخششی بخشید
تفسیر اشو:
کبیر میگوید: نمیتوانی ببینی؟ یک روح کیهانی وجود دارد که از همهچیز مراقبت میکند ـــ از پرندگان، از زنبودها و درختان و کوهستانها و رودخانهها و از ستارگان
آیا نمیتوانی این هماهنگی را در جهانهستی ببینی؟
آیا نمیتوانی دستی پنهان که مراقب همه چیز است را احساس کنی؟
همهچیز کاملاً باهم سازگار است، نمیتواند یک آشوب باشد. نظم و ترتیبی هست ـــ یک نیروی پنهانی در پشت آن مشغول کار است.
پس چرا اینهمه در مورد خودت نگران هستی که باید برای فردا آماده باشی؟
هیچ درختی برای فردا آماده نمیشود، هیچ پرندهای به فکر فردا نیست، هیچ حیوانی به آینده فرافکن نمیکند
پس چرا تو اینهمه نگران فردا هستی؟
آیا این کائنات اطراف خودت را نمیبینی؟
همه چیز سرجای خودش و محفوظ است
آیا فکر میکنی که آن روح کیهانی (خدا، تائو، دامّا)از تو مراقبت نخواهد کرد؟
آیا میپنداری که آن روح کیهانی تو را طرد کرده است؟
«احساس میکنیم نوعی روح وجود دارد که عاشق پرندگان و حیوانات و مورچهها است.»
به کلمات او گوش بدهید:
کبیر میگوید، “احساس میکنیم…”
نیاز به حسّاسیت هست، حسّاسبودن یک ضرورت است. موضوع دانش در میان نیست
کبیر نمیگوید، “میدانیم…”
فقط میگوید، “احساس میکنیم…”
این یک احساس است که چیزی در کائنات هست که از همه چیز مراقبت میکند. از یک غنچهی گل مراقبت میشود، از کوچکترین موجودات در این کائنات نگهداری میشود ـــ
و انسان بزرگترین شکوفایی کائنات است. خداوند چگونه میتواند تو را طرد کند؟
صبور باش، اعتماد کن. معنی اعتماد همین است: حسّ کردنِ کائنات، احساس اینکه روح کیهانی مادرانه از همهچیز و همهکس مراقبت میکند، آنگاه انسان اعتماد میکند.
«شاید همانی که در زهدان مادر به تو درخششی بخشید.»
آیا فراموش کردهای؟ وقتی در زهدان مادرت بودی چه کسی از تو مراقبت میکرد؟
تو از خودت مراقبت نمیکردی ـــ نگران این نبودی که اکسیژن از کجا تهیه کنی؟
خوراک از کجا بیاوری! چیزی خودش اتفاق میافتاد، به خودِی خود رخ میداد. تو تغذیه میشدی. مادر برای تو نَفَس میکشید، مادر برای تو ورزش میکرد. به مدت نُه ماه هیچ نگرانی و هیچ مسئولیتی در این دنیا نداشتی.
روانشناسها میگویند آن تجربهی نُه ماه در زهدان مادر علت ریشهای مفهوم موکشا و بهشت بوده است. و حق با آنان است ـــ
زیرا همه آن تجربهی ناخودآگاه، آن حافظهی ناخودآگاه را داشتهاند که به مدت نُه ماه هیچ مسئولیتی، هیچ نگرانی وجود نداشت. همهچیز کاملاً زیبا بود؛ اوضاع کامل بود و همه چیز هماهنگ!
آن حافظهی ناخودآگاه شما را وامیدارد که بهدنبال بهشت بگردید. آن گشتن بازهم برای یک زهدان است ـــ
البته یک زهدان کیهانی و جهانی.
«… شاید همانی که در زهدان مادر به تو درخششی بخشید.»
همانی که از درختان و پرندگان و حیوانات مراقبت میکند. چرا اینهمه نگران خودت هستی؟
نیازی نیست نگران باشی، میتوانی صبر کنی. چیزها وقتی رخ میدهند که نیاز به رخدادن وجود داشته باشد؛ وقتی واقعهای مورد نیاز است، حتماً اتفاق خواهد افتاد. همه چیز خوب پیش میرود ـــ فقط اعتماد داشته باش.
این تفاوت را به یاد بسپارید:
اهل الهیات به شما میگویند، “مفهوم خدا را باور کنید!”
عارف میگوید، “نیازی نیست مفهوم خدا را باور داشته باشی، فقط هماهنگی کائنات را احساس کن.”
این یک مفهوم و فکر نیست، یک باور نیست ـــ میتوانی آن را حّس کنی، همه جا هست، تقریباً قابل لمس است.
لحظهای که نوزاد متولد میشود، سینههای مادر پر از شیر است: ناگهان شیر جاری میشود: چیزی هست که مراقب است، یک قانون الهی مراقبت میکند
یک قانون ظریف وجود دارد که همه چیز را در تعادل نگه میدارد
کبیر میگوید این را “احساس کن.”
نمی گوید این را باور کن!
باور به مذهب ربط دارد. این را حّس کن، احساس کن، نسبت به آن باز باش. به اطراف نگاه کن و امضای خداوند را در همه جا خواهی دید.
پرنده قبل از اینکه فصل تخمگذاری برسد شروع میکند به ساختن آشیانه. و پرنده آگاه نیست که چه اتفاقی خواهد افتاد: چیزی او را هدایت میکند، آن را “طبیعت” بخوان، اگر واژهی “خدا” برایت ناراحتکننده است، آن را “طبیعت” بخوان ـــ تفاوت زیادی ندارد، یکی است
ولی یک چیز قطعی است:
همه چیز منظّم است و تحت مراقبت
#اشو
#انقلاب: تفسیر اشو از سرودههای کبیر
فصل پنجم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi