#بیدار_شو
بیدار شو و ببین چه میکنی و چرا؟
بیدار شو و ببین که حتی در صورت موفقیت در این بازی های
مسخرۀ پول و قدرت و شهرت،
به کجا و تا کجا خواهی رفت؟
انسان دچار تناقضی عظیم است.
کسانی که در این بازیها برد کرده اند، سرانجام دریافته اند که:
بردشان در مقابل بهایی که برای آن پرداخته اند پشیری نمی ارزد.
بهای این برد، زندگی آنها بوده است.
آنهایی که هنوز بازی را نبرده اند،
به بازی ادامه میدهند.
آنهایی که بازی را برده اند
میدانند که زندگی را باخته اند...
از اسکندر بپرس،
از ناپلئون و
از اوناسیس بپرس...
از کسانی بپرس که بر تخت قدرت
و در ظلمت جهل مرده اند.
از کسانی بپرس که بر خروارها طلا نشسته اند و بر بخت بد خویش
گریسته و مرده اند...
#اشو
@oshoi
ادامه 👇👇
من به شما دین شرقی را آموزش نمیدهم، مذهب هندی را آموزش نمیدهم
بلکه یک دیانت بسیار پیشرفتهتر را که به آینده، نه گذشته، تعلق دارد را آموزش میدهم
برای همین است که هندوستان خیلی از من راضی نیست: آنان دوست دارند که من مذهب آنان را، فقرگرایی آنان را آموزس بدهم، آنان مایلند شما چیزی از هندیبودن را از من بیاموزید! آنان از من خشمگین هستند. آنان از ماهاریشی ماهش یوگی راضی هستند! از من رضایت ندارند، نمیتوانند راضی باشند ـــ زیرا من سنّت آنان را به شما آموزش نمیدهم
من اینجا نیستم تا گذشتهها را زنده کنم و نگه بدارم. من اینجا هستم تا دیانتی نوین، آینده را به شما آموزش دهم. و انسان نمیتواند به عقب بازگردد؛ فقط میتواند به جلو برود. برگشت به عقب عملی ارتجاعی است، فقط نوعی تسلیت است ـــ هیچ کمکی نخواهد کرد، رشدی به شما نخواهد داد. رشد امکان دارد: به جلو بروید، ادامه بدهید. شما به فراوانی رسیدهاید؛ ثروتمند هستید؛ حالا مشکلی برخاسته. شما به آنچه میخواستید برسید رسیدهاید
و اینک برای قلبتان اثبات شده که بیهوده بوده است.
حالا به پیش بروید. حالا بیشتر بالغ شوید حالا بیهودگی خواستههای نابالغانه را ببینید، بیهودگی بازیهای بچگانه را که با زندگی خود بازی میکردید ببینید. حالا به درون بروید، حالا به هستهی درونی خودت بروید. نیازی نیست به هیچ فرهنگ عقبماندهای رجوع کنید.
یادتان باشد: من فقط به این دلیل در هندوستان هستم که باید در جایی باشم. چنین اتفاق افتاده که اینجا باشم. وقتی نزد من میآیید، به هندوستان نمیآیید ـــ زیرا من هندوستان را نمایندگی نمیکنم. من یک آیندهی جهانی را نمایندگی میکنم. من به مفاهیم و ایدهها و مرزهای هندوستان محدود نمیشوم. بینش من به اینده تعلق دارد: شما باید به پیش بروید ـــ شما از نظر مادّی غنی شدهاید، اینک باید از نظر معنوی غنی شوید.
من به غنای انسانها در تمام جنبهها احترام میگذارم ـــ حتی غنای مادّی، زیرا این به شما کمک میکند که به سمت غنای معنوی حرکت کنید. من بههیچ وجه فقر را ستایش نمیکنم، چه فقر در بیرون و چه در درون. من کاملاً طرفدار غنا و ثروت هستم ـــ از نظر مادّی غنی باشید
تا یک روز کارتان با آن رویا تمام شود و انرژیهایتان بتواند بدون هیچ مانعی به سمت غنای درون حرکت کند.
آری، دنیای درون همان ملکوت الهی است؛ یک پادشاهی است ـــ شما باید شاهان و امپراطورها بشوید. تاوقتی که در سرزمین درون خودتان یک خدا نشوید، بهمقصد نرسیدهاید. پس این نکته باید کاملاً و روشن درک شود.
دو امکان وجود دارد:
وقتی به ماهاریشی ماهش یوگی گوش میدهید، به گذشته گوش میدهید. او میگوید که پیامی را آورده است: پیام باستانی هندوها که در وداها آورده شده، و او مستقیماً از هیمالیا آمده است
من هرگز به هیمالیا علاقمند نبودهام، به وداها علاقمند نبودهام، من به هیچ پیام باستانی علاقمند نیستم ــــ تمام اینها بچگانه وناپخته است. گذشته و گفتههای آن باید فراموش شوند.
من یک بینش جدید از دیانت به شما میدهم. برای اینکه بادیانت باشید نیازی نیست که فقیر باشید ـــ درواقع، تاوقتیکه ثروتمند نباشید نمیتواند بادیانت باشید. برای نخستین بار در دنیا نوعی جدید از دیانت برخواهد خاست: دیانت مردمان غنی ـــ کسانیکه تمام نیازهایشان برآورده شده و چون همهچیز دارند، میدانند که اینها بیهوده است
بهیاد بسپار: تنش نباید کاسته شود، تنش باید ازبین برود. تنش نباید کمتر شود، باید به ورای تنش بروی ـــ باید به ورای آن بروی و نه زیر آن. از آن فرار نکن؛ از تمام فرصتهای زندگی استفاده کن تا به ورای تنشها بروی.
#اشو
#انقلاب: تفسیر اشو از سرودههای کبیر
فصل چهارم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
خرد چیست؟
روزی از "یوکا دایشی" عارف بزرگ طریقت ذن، پرسیدند:
"دین تو چیست؟"
گفت: خرد عالی...
او نگفت من مسیحی، بودایی، مسلمان یا هندو هستم، بلکه گفت: خرد عالی
میپرسی خرد عالی چیست؟
آن، شاهد بودن، مراقبه گر بودن، و آگاه شدن از واقعیتی است که وجود شماست
آن رسیدن به قلههای الوهیت درون است.
چنین شخصی زندگی میکند، بی آنکه عقیده و باید، نبایدی در مورد چگونه زیستن داشته باشد
معصومانه زندگی میکند. او بدون هیچ قضاوت و خواستهای زندگی را در تمامیتش زندگی میکند و اجازه میدهد زندگی در او و از طریق او جاری شود.
او ترانهای را میخواند که خداوند میخواهد از طریق او خوانده شود و نظر شخصی ندارد.
چنین شخصی دیندار حقیقی است.
#اشو
@oshoi
به الوهیت اجازه بده تمام آنچه را که در تو پنهان است پیش بیاورد
در پی رشد نباش،
تسلیم شو تا رشد اتفاق افتد.
رشد اتفاق خواهد افتاد ،
اما نه از طریق تلاش تو بلکه از طریق وقار خودش
از طریق او اتفاق می افتد.
#اشو
#کیمیاگری_نوین
@oshoi
#زندگی موهبتی الهی است
تلاش من بر آن است که:
به تو کمک کنم خودت را آن گونه که هستی بپذیری و به جست و جوی روح عریانت برخیزی.
روح تو را چنان پندارهای احمقانه ی فراوانی زیر بار خود سنگین ساخته اند که تو باید بارهایت را بر زمین بگذاری
باید خودت را خالی کنی.
فقط با خالی کردن خود از بار تمام مهملاتی که دیگران به روی دوشت گذاشته اند می توانی نخستین تماس را بیابی،
نخستین تماس با وجودت را،
این تماس بسیار رهایی بخش است
رهایی از زمان،
رهایی از ذهن،
رهایی از مرگ،
ناگهان وارد بُعد ابدیت می شوی.
ناگهان قرین خدا می شوی.
کمتر از آن، ارزش ندارد.
#اشو
@oshoi
همهٔ ما، اسیر ذهن خود هستیم.
این تنها مشکل ماست،
و تنها یک راه حل دارد؛
از ذهنِ خود دور شوید،
و به دلِ خود نزدیک گردید.
تا تمامی مشکلات ناپدید شوند.
همهٔ مشکلات ما توسط ذهن به وجود آمدهاند.
در صورتی که در دلِ خود اقامت داشته باشید ناگهان همه چیز آنقدر واضح و شفاف میشود که انسان تعجب میکند که:
چگونه قبلاً در تیرگی و تاریکی
زندگی میکرده است.
#اشو
#اولین_و_آخرین_رهایی
@oshoi
ادامه👇👇
دو راه برای پرهیز از این لحظه وجود دارد
یکی این است که گنگ و بیحس شوی. این چیزی است که مردم انتخاب کردهاند ـــ گنگشدن بسیار آسان است، نیازی به هوشمندی ندارد. آسان است زیرا نوعی سقوط است؛ یک سرازیری است
راه دیگر این است که چنان حسّاس شوی که بتوانی هر روز چیز جدیدی را در زنت پیدا کنی، و چنان هشیار شوی که همان هشیاری تو همه چیز را تازه و جدید نگه دارد و همواره اوضاع را تازه و شاداب نگه دارد
و خودت حرکت کن:
نیازی نیست که برای ابد همان شخصی که هستی باقی بمانی ـــ به حرکت ادامه بده.
حالا، اگر خواسته ای برای سانیاس در تو برخاسته، جهش کن، ریسک کن. این به تو کمک میکند: نوعی تجدید حیات و رستاخیز خواهد بود ـــ کهنه خواهد رفت و تازه متولد خواهد شد. و اگر زنت عاشق تو باشد، او نیز درک کرده و خواهد آمد. اگر او در حال حاضر نیاید، نگران نباش. فقط به این دلیل، خودت را از گرفتن سانیاس منع نکن ـــ زیرا آنوقت ازدواجت حتماً دچار تلاطم و شکست خواهد شد
با سانیاسین شدن تو قدری دردسر خواهد بود ولی بزودی جا میافتد ـــ زیرا من با زندگی مخالف نیستم. همسر تو درک خواهد کرد که ترس او واقعی نبوده.
توسط مراقبه، تو شخص بهتری خواهی شد ـــ بیشتر عاشق و بیشتر مهربان و بامحبّت خواهی شد. او چیزی از دست نمیدهد. و دیر یا زود این ادراک به او کمک خواهد کرد که او نیز این جهش را انجام دهد. اگر او حسّاس و عاشق باشد، همراه تو پرش خواهد کرد.
یادت باشد، عشق میداند که چگونه وارد ناشناخته شود. عشق میداند که چگونه تمام امنیتها را رها کند، عشق میداند که چطور وارد سرزمینهای ناشناخته و ناپیموده شود. عشق شهامت است؛ به عشق اعتماد کن
اگر بخواهی بدانی که سانیاس چیست، هیچ راه مستقیمی وجود ندارد. فقط میتوانی مردمانی را ببینی که سانیاس برایشان اتفاق افتاده ـــ باید چیزهای نورانی را ببینی. نمیتوانی در مورد تائو یا خدا صحبت کنی، بلکه فقط چیزهایی که اینها را آشکار میکنند.
به چشمان من نگاه کنید:
اگر این ژرفا، شما را از قبرهایتان فرا بخواند، آنوقت غوطهور شوید!
وقتی یک سانیاسین شدی، آهستهآهسته احساس خواهی کرد که چیست. حتی آنوقت هم قادر نیستی آن را تعریف کنی، ولی قادر به شناخت آن خواهی بود
سانیاس یک تجربه است ــ درست مانند عشق
#اشو
#انقلاب: تفسیر اشو از سرودههای کبیر
فصل چهارم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
پس از جنگ جهانی دوم میخواستند سن روانی سربازان را اندازه گیری کنند... نتیجه ی تحقیقات تکان دهنده بود، متوسط سن روانی سربازان 13 سال بود!
پس به نظر می آمد که بدن به رشد خودش ادامه میدهد و ذهن،
جایی در 13 - 14 سالگی از رشد کردن باز می ایستد...
هیچکس به خود زحمت نمی دهد که بداند چرا سن روانی در 13 - 14 سالگی متوقف می شود.
بسیار ساده است:
این سنی است که دختران و پسران از نظر جنسی بالغ می شوند؛ زمانی که آنان بالغ میشنود دیگر نیازی به هوشمندی ندارند.
تا زمانی که از خودت هوشمندی نشان ندهی سن روانی ات در همان 13 - 14 سالگی می ماند.
ولی تمام مذاهب مختلف میخواهند که تو هرگز هوشمند نشوی،
زیرا آموزش های آنان بر اساس باور داشتن است.
یک مومن نیازی به هوشمندی ندارد.
تا زمانی که شک کردن را نیاموزی، هوش تو رشد نخواهد کرد،
زیرا تردید یعنی پرسش و جستجو و کاوش.
باور داشتن یعنی که هیچ نیازی به پرسیدن و جستجو کردن وجود ندارد.
به سبب نظام های باورداشتی تحمیلی بر انسان است که سن روانی او در 13 - 14 سالگی باقی مانده است.
#اشو
#مافیای_روح
@oshoi
#سوال_از_اشو
برای تغییر دادن دنیا چه باید کرد؟
#پاسخ
توصیه این است:
برای تغییر دادن دنیا، ابتدا از خود باید شروع کنیم
فكر نكن كه میتوانی از جنگ جلوگیری كنی،
فكر نكن كه میتوانی فقر را از بین ببری.
" فقط می توانی خودت را عوض كنی"
طمع ات را دور بینداز،
آینده را دور بینداز،
ذهن را دور بینداز،
بیشتر عشق بورز،
بیشتر قلبت را بگشا و با دلت زندگی كن
و اگر مردمان زیادی اینگونه زندگی كنند،
این تنها راه تغییردادن دنیاست.
دنیا را نمیتوان مستقیماً تغییر داد،
دنیا یك روح ندارد.
روح در فرد وجود دارد و تنها افراد هستند كه میتوانند تغییر كنند.
اگر یك محتكر باقی بمانی ، طمعكار، خشن، سركوب شده... و این جامعه ادامه خواهد یافت.
تو میتوانی به گدا پول بدهی و او گدا باقی خواهد ماند، زیرا پول هرگز چیزی را عوض نخواهد كرد. میلیونرها را دیدهای كه هنوز گدا هستند، چنان خسیس هستند كه هرچه هم كه داشته باشند هیچ فرقی ندارد.
اگر تو تغییر كنی، آن وقت اوضاع فرق میكند.
هرچه كه میتوانی بخشش كن،
هرچه كه میتوانی سهیم شو،
ولی فقط با عشق ببخش
سیاسی فكر نكن كه دنیا را تغییر بدهی، وگرنه ناكام خواهی شد.
از فكر تغییر دادن دنیا بیرون بیا.
هركاری را كه احساس میكنی انجام بده.
اگر گدایی را در خیابان میبینی و احساسی در تو بر میخیزد، كاری بكن، هركاری كه احساس میكنی، بكن.
نمیگویم كه كاری نكن.
فقط میگویم كه امید نداشته باش كه دنیا را تغییر میدهی.
هیچ چیز تغییر نخواهد كرد.
تنها راه تغییر دادن دنیا،
تغییر دادن سطح آگاهی انسانهاست
و این را تنها میتوانی در خودت انجام بدهی.
این را نمیتوان از بیرون در مورد كسی انجام داد.
آری، اگر سطح آگاهی خودت را تغییر بدهی، ارتعاشی ایجاد خواهی كرد كه:
مردم را تغییر خواهد داد، بدون اینكه از آن باخبر شوند، آنان را تغییر خواهد داد.
دنیا به محیطی متفاوت نیاز دارد،
نه یك جامعهی متفاوت،
بلكه یک محیط متفاوت
نیازی نیست شما خدمتكاران جامعه شوید، ماموران تبلیغ یا چیزهایی مانند آن.
ابتدا شما خودآگاه شوید.
نخست؛ سعی كن بدانی كه كيستی،
این #نخستین گام خودآگاهیست.
سپس سعی كن عشق بورزی،
این #دومین اصل خودآگاهیست.
خودت را دوست بدار،
تا بتوانی دیگران را دوست بداری.
و این #سومین اصل خودآگاهی است
لحظه را با خوشی و شادمانی زندگی كن ، و آنگاه چیزی توسط تو شروع میكند به رخ دادن.
تو یك نقطهی اشتعال تبدیل میشوی، روندی جهانی آغاز میشود.
موجودی بیدار، این تنها كاریست كه میتوانی بكنی.
#اشو
@oshoi
شما موجودی انسانی با تجربه معنوی نیستید،
#بلکه موجودی معنوی با تجربه انسانی هستید .
@oshoi
#سوال_از_اشو
در آمریکا همه به نظر ناکام و پرتنش هستند، درحالیکه در هندوستان حتی گداها نیز بهنظر شاد و راضی میرسند. چرا؟
#پاسخ
زیرا آنها گدا هستند. نمیتوانند از عهدهی ناکامی برآیند. برای ناکام شدن چند لازمه وجود دارد که برآورده شود:
نیاز به فراوانی دارد. فقط یک جامعهی ثروتمند میتواند تنش داشته باشد؛ جامعهی فقیر نمیتواند تنش داشته باشد
این ربطی به مذهب ندارد، یادت باشد ـــ زیرا این نکته بارها و بارها توسط دستفروشهای بهاصطلاح معنوی هندی که به غرب میروند به شما گفته شده. آنها به شما میگویند که مردم هندوستان راضی هستند زیرا مذهبی هستند! این کاملاً مدفوع گاو است! این هیچ ربطی به مذهب ندارد. هندوستان فقط فقیر است، برای همین راضی است. برای تو دشوار است که بفهمی چرا انسان فقیر بهنظر بیشتر راضی هست. دلایل اساسی وجود دارد. نخست: انسان فقیر خیلی چیزها دارد که برایش امیدوار باشد ـــ این امید سبب رضایت میشود. انسان ثروتمند چیزی ندارد که برایش امیدوار باشد ـــ هرآنچه را که امید داشته در دسترس اوست و شکست خورده است. او بهترین خانهها را دارد، بهترین اتوموبیل و بهترین زن و بهترین فرزندان و پول زیاد در بانک…. حالا چه؟!
حالا او میداند که چیزی برای امیدواربودن وجود ندارد؛ آینده تاریک است، آینده چیزی جز ناامیدی نیست؛ نوری نیست که برای آن زندگی کند. او میداند که پول بیشتری انباشته خواهد کرد، ولی این فقط همان تلاش گذشته است
آمریکا از توهم بیرون آمده است ـــ زیرا برای نخستین بار در تاریخ بشر، آمریکا در ثروتمندشدن موفق شده است
تنش به سبب همین رفع اوهام است. زندگی بهنظر بیمعنی میرسد؛ فایدهای در آن نیست ـــ
چرا به زندگی ادامه بدهی؟
تصادفی نیست که آمریکاییها بیش از همه دست به خودکشی میزنند و یا دچار جنون میشوند. آنان بیشتر از هر کشور دیگر نزد روانکاو ها میروند ـــ
اینها فقط پیامدهای موفقیت آنان در کسب ثروت است.
آنان تمام آرزوهای بشریت را محقق کردهاند. انسان برای قرنها در این فکر بوده که چگونه به رفاه و فراوانی برسد ـــ اینک آنان به این آرزو رسیدهاند
این گفته را شنیدهاید که:
“هیچ چیز مانند موفقیت موفق نمیشود.”
من مایلم آن را تغییر دهم: “هیچ چیز مانند موفقیت شکست نمیخورد.”
وقتی موفق شده باشی میدانی که شکست چیست:
تو رسیدهای ولی تمامش پوچ و توخالی است. تو به آن سراب رسیدهای
وقتی که در کویر بودی، آن سراب یک واقعیت بود ـــ یک واحه بود، یک تکه زمین سرسبز! و تو تشنه بودی و میرفتی و میرفتی تا به آن واحه برسی.
آمریکا رسیده است؛ و هیچ واحهای وجود ندارد: فقط یک توهم بوده، یک سراب….
ناکامی از اینجا ناشی میشود
آنان که نرسیدهاند، هنوز امید دارند. گدا به نظر راضی میرسد، زیرا میتواند به فردا امیدوار باشد ـــ او هنوز در توهّم است، هنوز موفق نشده است. این هیچ ربطی به مذهب ندارد؛ این رضایت همیشه با مردمان فقیر بوده است.
ولی آن دستفروشهای مذهبی، آنان از این موقعیت بسیار بهره کشی میکنند؛ میگویند: “هندوستان را ببینید! ما هیچ چیز نداریم؛ بااین وجود رضایت معنوی وجود دارد!”
این معنویت نیست؛ این فقط یعنی که توهمات هنوز زنده هستند
اگر بخواهی جامعهای را در خوشبختی نگه داری، مطمئن بشو که فقیر میمانند! وقتی جامعهای ثروتمند شود، ناراضی میگردد. بهنظر من، انسان فقط وقتی میتواند واقعاً بادیانت شود که: این نارضایتی را در عمق وجودش احساس کرده باشد، نه هرگز قبل از آن.
بهنظر من، آمریکا کشوری است که دیانت در آن ممکن هست؛
نه هندوستان
هندوستان هنوز باید به موفقیت برسد و در آن توفیق شکست بخورد ـــ پس از این. آری،
بودا توانست بادیانت شود ـــ
او ثروتمند بود، همهچیز داشت.
اگر سعی کنی این را بفهمی، همین ناامیدی میتواند به یک انقلاب بزرگ در زندگیت تبدیل شود؛ وگرنه توسط آن غرق خواهی شد، دست به خودکشی خواهی زد
هرگاه انسان تمام فرصتهای ممکن را در اختیار داشته باشد، دو راه برایش باز میشود: یا اینکه باید خودکشی کند
(چه بطور تدریجی و چه سریع، این موضوعی دیگر است)
و یا اینکه باید وجودش را دگرگون سازد. خودکشی و دیانت دو راه جایگزین هستند
دیانت یعنی:
دگرگونسازی وجود، یک انقلاب
خودکشی یعنی:
دیدن این نکته که تو موجودی بیفایده و بیمعنی هستی. چرا به زندگی ادامه بدهی؟ خودت را ازبین ببر!
دیانت نیز ازبینبردنِ خود است، ولی از این نابودی یک خلاقیت وجود دارد. خودکشی فقط نابودکردن تو است و خلاقیتی از آن بیرون نمیآید.
ادامه👇👇
@oshoi
#آگاهی_فقط_در_لحظه_وجود_دارد
ھوشیاری یعنی: در لحظه،
وقتی لحظه میگذرد همه خردمند میشوند.
این را به یاد داشته باش:
خردمندان واقعی کسانی ھستند که در لحظه خردمندند.
وقتی چیزی رخ میدهد و تو عصبانی هستی، این لحظه مناسب برای تماشا کردن است تا از آن خشم فاصله بگیری، با آن خشم قطع ارتباط کنی، خشم آنجاست، تو اینجایی و تماسی با خشم نداری.
ًدیگر ھویت نمی گیری صرفا نگاهش میکنی تو عصبانی نیستی، تو بیننده ای، آنگاه خردمندی.
وقتی خشم می رود بعد فکر میکنی، عصبانی شدن خوب نیست، ابلهانه است، معنی ندارد. دفعه بعد عصبانی نمیشوم،
#این_بیهوده_است.
اما باز عصبانی می شوی، زیرا آگاھی فقط میتواند در لحظه تمرین شود.
این پشیمانی در جای درستش قرار ندارد.
همه پشیمان میشوند و دوباره چیزها به همان شکل تکرار میشود.
چرخه ی معیوبی وجود دارد، که گاھی فکر می کنی داری برعکسش را انجام میدھی، در حالی که در واقع داری ھمان کار را میکنی.
شخص عصبانی تصمیم میگیرد، که ھرگز عصبانی نخواھد شد، و میتواند به سرکوبی خشم ادامه دهد.
سپس با سرکوب کردن خشم، یک روز آنقدر خشم زیادی در او جمع میشود که نمیتواند کنترلش کند، منفجر میشود.
اگر سرکوب نکند، اینقدر زیاد خشمگین نخواهد شد.
#اشو
#سخت_نگیر_جلد2
@oshoi
خرد یک بیداری است ...
انسان یک برده است، او برده زاده نشده
آزاد آفریده شده. او همچون خود آزادی زاده گشته. ولی او در همه جا خودش را زنجیر می یابد
انسان در زنجیره زندگی می کند و در زنجیر می میرد. این بزرگترین فاجعه ای است که در بشریت روی داده است.
لحظهای که کودک زاده میشود، جامعه او را به یک برده تبدیل میکند. جامعه علاقه ای به انسان های آزاد ندارد. جامعه از آزادی وحشت دارد. آزادی به نظر خطرناک می رسد.
یک برده موجودی امن است. و جامعه تنها به بردگان نیاز دارد
زیرا آنان را می توان استعمار کرد
کشیش《Priest》به بردگان علاقه دارد. سیاستمداران به بردگان علاقه دارد
و حکیم 《Pundit》 به بردگان علاقه دارد.
کاری که این سه بشریت کردهاند باید درک شود، زیرا این داستان قصه تو نیز هست، داستان چگونه زندانی شدن تو است
مسئله انسان چگونه یافتن خداوند نیست. مسئله این است که چگونه از این زندان که ذهن تو است و فرهنگ تو است آزاد شوی
نام های زیبا برای چیزهای زشت.
اگر عمیقا بنگری و بدون تعصب نگاه کنی، تعجب خواهی کرد که:
ذهن تو ابداً مال خودت نیست. بلکه از بیرون با شرطی شدگی بر تو تحمیل گشته، که تو آن را از آن خود میدانی، مال تو نیست
از آن استعمارگران است. آنان به تو حقه زده اند. آنان این ذهن را در تو کار گذاشتند و توسط همین ذهن به کنترل تو ادامه میدهند. برای همین است که آنان مخالف افرادی همچون مسیح، بودا، زرتشت و... بوده اند.
اشو
کتاب #راز_بزرگ
ص 75
@oshoi
#تنها_انقلاب_ممکن
مردی خردمند، شگفتی زمان خویش، از یک منبع غیرمتناهی از دانش به مریدانش آموزش می داد.
او تمام خرد خویش را به کتابی قطور منتسب می کرد که در مکانی امن در اتاقش با احترام بسیار نگهداری می شد. آن فرزانه به هیچکس اجازه نمی داد آن کتاب را باز کند.
وقتی که از دنیا رفت، کسانی که در اطرافش بودند و خودشان را وارثان او قلمداد می کردند شتافتند تا آن کتاب قطور را باز کنند و مشتاق تصاحب آن بودند.
آنان از اینکه دیدند فقط یک نوشته در سراسر کتاب وجود دارد متعجب، سردرگم و ناکام شدند.
وقتی که سعی کردند به معنی آن نوشته پی ببرند، تعجب و ناراحتی آنان حتی بیشتر شد.
در آن یک صفحه فقط این جمله به چشم می خورد:
""وقتی که تفاوت بین ظرف و مظروف را دریافتی، به خرد دست یافته ای.""
بگذارید تکرار کنم:
وقتی که تفاوت بین ظرف و مظروف را دریافتی، به خرد دست یافته ای.
ظرف، همان #آگاهی و معرفت تو است،
مظروف، #ذهن_تو_است.
ظرف وجود تو است،
هرآنچه که انباشتهای، مظروف است.
وقتی که تمایز بین ظرف و مظروف را،
بین ذهن و وجود را دریابی، خردمند گشته ای.
در یک آن، وقتی به یاد بیاوری و تشخیص بدهی که تو مظروف نیستی و ظرف هستی،
یک دگردیسی و یک انقلاب به وقوع می پیوندد
و این تنها انقلاب ممکن است.
#اشو
#هنر_مردن
@oshoi
سانیاس آغاز نگریستن به درون است
من مخالف بیرون نیستم
اما فقط زیستن در بیرون، زیستن یک زندگی بسیار معمولی است ، یک زندگی بسیار بی روح و بی لطف است.
تا زمانی که فرد شروع به شیرجه زدن به وجود خودش نکند ، شعر برنمی خیزد ، آواز اتفاق نمی افتد ، زندگی بی رقص می ماند ؛ عصاره ها جاری نمی شوند
و زمانی که شروع به نگریستن به درون می کنی ، برخلاف دنیا نیست . در واقع چشمانت چنان با طعم درون غنی می شوند که:
وقتی به بیرون نگاه می کنی ، بیرون نیز دگرگون می شود زیرا بینش تو دگرگون شده است.
آنگاه دنیا دیگر فقط دنیا نیست ؛ دیگر فقط ماده نیست . خدایی می شود ، آن خداست
اما نخست خدا باید در درون شناخته شود ، تنها آنگاه است که می تواند در بیرون شناخته شود.
#اشو
#سایه_بامبو
@oshoi
#سوال_از_اشو
من میخواهم سانیاس بگیرم ولی زنم مخالف است.
او فکر میکند پس از گرفتن سانیاس دیگر به او علاقهای نخواهم داشت.
من نمیتوانم تردید او را انکار کنم زیرا هیچ تجربهای از سانیاس ندارم. لطفاً به ما کمک کنید.
#پاسخ
این پرسش از پرادیت ج. شاه Pradip J. Shah است
این را باید عمیقاً درک کرد، زیرا دلایل بسیاری برای آن وجود دارد
زن میترسد زیرا این روابط ما روابطی بر اساس مالکیت است. این همه روز اتفاق میافتد
زن میخواهد سانیاس بگیرد، شوهر مخالف است؛ شوهر میخواهد سانیاس بگیرد، زنش مخالف است. بسیار بهندرت یک زوج باهم این جهش را انجام میدهند. و هرگاه زوجها باهم جهش کنند، نشان میدهد که واقعاً عاشق همدیگر هستند
چیزی در این رابطه کسر است، و ترس برای همین است. زن میترسد زیرا سانیاس یک علاقهی جدید در زندگی تو خواهد بود
کسی چه میداند؟ شاید دیگر به او علاقمند نباشی. دستکم مانند سابق علاقمند نخواهی بود، زیرا تضادی بین این دو علاقه وجود خواهد داشت. ولی زن مشکوک است زیرا در عمق وجودش حسود است و میترسد
عشق او قطعی و بااطمینان نیست، لرزان است
اگر او واقعاً عاشق تو باشد، به تو آزادی میدهد. عشق همیشه آزادی میدهد
آزادی برای اینکه خودت باشی، هرتصمیمی که بگیری. تصمیم میگیری که یک شاعر باشی، تصمیم میگیری که یک نقاش باشی، تصمیم میگیری که یک آواره باشی، تصمیم میگیری که یک سانیاسین باشی، هرچه که باشد
عشق آزادی میبخشد، عشق اعتماد میکند اعتماد به تو در زنت کسر است، او میترسد. ترس فقط وقتی برمیخیزد که:
عشق کامل نباشد
وقتی عشق کامل باشد، ترس غیرممکن است
و با دیدن وضعیت اینجا…. زنت باید چشم داشته باشد، میتواند ببیند که مردم من عاشقانهترین مردمی هستند که میتوانی در جایی پیدا کنی. میتوانی سانیاسینهای مرا ببینی
آنها مخالف زندگی نیستند.
من کاملاً طرفدار عشق هستم.
ترس همسر تو وقتی درست میبود که اگر قرار بود تو یک سانیاسین از نوع قدیمی و سنّتی باشی
اگر قرار بود یک راهب بودایی یا هندو بشوی، یا کشیش کاتولیک بشوی…
آنوقت ترس همسرت درست میبود. ولی با من و سانیاسین من، این ترس بیمورد است.
ولی احساس من این است که او واقعاً از این میترسد که تو بیشتر عاشق بشوی
شاید شروع کنی به احساس عشق به دیگران ـــ زیرا من به شما آزادی میدهم. او میخواهد تو را در دستهایش نگه دارد؛ او از اینهمه انرژی عشق در اینجا وحشت کرده. این واقعاً ترس از سانیاس نیست، بلکه ترس از انرژی عشق است که در اینجا آزاد شده، ترس از فضای عشق در اینجاست. این آزادی او را ترسانده است.
ولی او بجای اینکه مانع سانیاس تو شود
باید سعی کند عشق را بیشتر درک کند
این برای او کمککننده خواهد بود. این ترس باید او را وادار کند که روی ترس هایش مراقبه کند، که چرا نمیتواند اعتماد کند؟
عشق همیشه اعتماد میکند
فقط تسلط و مالکیت غیرعاشقانه است که تردید دارد
و یک چیز قطعی است ـــ زیرا من نه مخالف زندگی هستم و نه مخالف عشق
اگر همدیگر را دوست داشته باشید عشق شما رشد خواهد کرد. ژرفای تازهای پیدا خواهد کرد؛ وسعت و غنای تازهای خواهد یافت. و جهش کردن همیشه خوب است زیرا تو خودت تازه میشوی و همه چیز همراه با آن تازه خواهد شد. درغیراینصورت، رفتهرفته انسان کسل خواهد شد. زندگی یکنواخت همیشه کسلکننده است، و نمیتوانی از آن پرهیز کنی ـــ همان زن، همان شوهر، همان شغل، همان خودت، همان فرزندان…. تحمل اینها حدّی دارد، سپس غیرقابل تحمل میشود. مانند این است که یک فیلم را بارها و بارها ببینی، دیوانه خواهی شد. یا اینکه باید راهی پیدا کنی که بتوانی در سینما بنشینی بدون اینکه به پرده نمایش نگاه کنی ـــ این تنها راه حفاظت از دیوانگی است
این چیزی است که در ازدواج رخ میدهد. شوهر دیگر زنش را نمیبیند ـــ نه اینکه به او نگاه نکند، نگاه میکند، ولی نمیبیند
زن دیگر شوهرش را نمیبیند
آیا به یاد میاوری که چه مدت است که به زنت نگاه نکردهای؟ و تو هر روز و هر روز با او زندگی میکنی
ولی آیا به یاد میآوری که چه مدت است که واقعاً به او نگاه نکردهای؟
زنان و شوهران همواره از نگاه کردن به چشمان همدیگر پرهیز میکنند؛ نگاه آنان فقط یک تظاهر است. حتی وقتی به همدیگر نگاه میکنند، در فکر هزار و یک چیز دیگر هستند. این تنها راهی است که از کسالت بیشاز حد پرهیز کنند، بسته میشوند، نمیبینند چه میگذرد. چیزی را که میخوری مزه نکن، آنوقت میتوانی همان چیز را بارها و بارها بخوری.
ولی اگر آن را مزه کرده باشی، دیر یا زود این احساس را خواهی داشت که خیلی زیادهروی کردهای. حتی اگر یک خوراک خاص را خیلی دوست داشته باشی، اگر هر روز آن را بخوری، بزودی وقتی میرسد که خواهی گفت:
“حالا دیگر از آن خسته شدهام.”
مردی را دوست داری، زنی را دوست داری، عاشق او هستی ـــ ولی دیر یا زود آن لحظه فرامیرسد....
ادامه👇👇
@oshoi