در تانترا، هدف حیات است، هدف توست
تو علیه زندگی حرکتی نمی کنی،
تو هیچ چیزی از خودت علیه زندگی نداری، بنابراین زندگی هم چیزی علیه تو نخواهد داشت
#اشو
@oshoi
#سوال_از_اشو
باگوان، آيا انسان هدف تکامل است؟
#پاسخ
تکامل هدفی نیست
خود مفهوم هدف میان حال است، از بازار می آید.
هستی بازیگوش است، نه هدفمند
هستی کار نیست. ولی ما از جنبه اقتصادی و تجارب می پنداریم،
ما بازاری می اندیشیم. همه چیز باید هدف داشته باشد.
مردم نزد من می آیند و می پرسند،منظور از مراقبه چیست؟
آنان این پیش فرض را دارند که منظوری باید در پشت آن باشد.
چنین نیست. مراقبه پایانی براي خودش است، پایانی در ورای آن نیست.
هدف عشق چیست؟
آیا وسیله ای است برای چیزی دیگر؟
و یا عشق نهایتی برای خودش است؟
هدف یعنی تقسیم، تقسیم بین وسیله و هدف نهایی
هدف این درختان سبز چیست؟
و هدف این پرندگان از خواندن چیست؟
و هدف طلوع خورشید چیست؟
و هدف شبی پر ستاره چیست؟
هدف چيست؟
اگر هدف بود هستی بسیار زشتی می داشتید.
و آن وقت این پرسش پا بر جا می ماند.
اگر بگویی الف هدف است، پرسشی بر می خیزد ، هدف الف چیست؟
و آن گاه این را پایانی نیست
ابدا هدفی در کار نیست.
برای همین است که زندگی این قدر زیباست.
#اشو
@oshoi
موسیقی بی کلام
چشم اندازی از تو
A Vision of You
اثری از Omar Akram
@oshoi
تفکر پلی است که تو را از خودت دور کرده و در افکار و ذهنیات گم میکند.
وقتی فکری در کار نباشد.
تو در لحظه حال هستی، در اینک و اینجا
تنها زمان واقعی، همین لحظه حال است.
#اشو
@oshoi
تشنگی برای شناخت حقیقت:
مردم به طور معمول فقط میخواهند همدیگر را کشف کنند
مرد میخواهد زن را کشف کند، زن میخواهد مرد را کشف کند. به نظر میرسد که تمام زندگی آنان فقط اکتشاف وجود دیگران است.
حقیقت یعنی که:
فرد بخواهد وجود تمامی جهان هستی را کشف کند، این یک اشتیاق عظیم است، بزرگترین اشتیاق و تشنگی است.
مردمان بسیاری نزد من میآیند و میگویند که مایلند حقیقت را جستجو کنند و بشناسند ولی تشنگی در آنان تولید نمیشود
من فقط یک چیز را از آنان میپرسم،
آیا زندگی شما که تاکنون زندگی کردهاید ثابت کرده که یک توهم بوده؟
اگر اثبات نشده باشد که یک توهم بوده آنگاه فقط وقتی که توهمات زندگی خود را دیده باشی یک تشنگی واقعی میتواند برخیزد. تشنگی برای شناخت حقیقت.....
شما نمیتوانید صرفا با شنیدن من، یا مطالعه کتابهایی که در مورد حقیقت میگویند به حقیقت برسید
حقیقت را نمیتوان قرض گرفت.
اگر هنوز در توهمات زندگی میکنی،
اگر هنوز مسحور آن توهمات باشی،
اگر اسیر رویاها و توهمات خودت باشی،
اگر هنوز تحت هیپنوتیزم خواستهها و رویاها قرار داشته باشی،
آنگاه صحبت کردن و مطالعه در مورد حقیقت باز هم یک توهم دیگر و یک خواسته دیگر در تو برمیانگیزد و این کمکی به تو نخواهد کرد
حقیقت نمیتواند یکی از خواسته های تو باشد، حقیقت فقط وقتی میتواند وجود داشته باشد که:
تمام خواستهها عبث بودنشان را اثبات کرده باشند و تمام انرژی تو در دسترس باشد و اینک ندانی که کجا بروی.....
اینک تمام زندگی به نظرت بیمعنی میرسد. گیر افتادهای و شدیداً ناکام شدهای، شکست خوردهای و تمام رویاهایت ناپدید شده است و تا خود ریشههایت در هم شکسته شدهای، آنجا ایستاده و پر از انرژی هستی و نمیدانی کجا بروی و چه کنی....
آن وقت است که این انرژی جمع شده که دیگر در مسیر توهمات و شهوات هدر نمیشود، یک تشنگی جدید در تو خلق میکند، تشنگی برای شناخت حقیقت. فقط وقتی که دنیا خودش را به عنوان یک توهم اثبات کرد، فقط آن وقت.....
پس دنیا را تا جایی که ممکن است عمیقاً تجربه کن، از هیچ کجا فرار نکن، حتی از سکس...
از هیچ روزنهای فرار نکن، فقط یک کار بکن، هر کجا که هستی و هر کجا که رویاهایت حرکت میکنند با هوشیاری و گوش به زنگ با آن برو،
در مورد آنچه رخ میدهد هوشیار و تماشاگر باش و رفته رفته قادر خواهی بود تا توهمی بودن آن را... بیهودگی آن را... و بیمعنی بودن آن تکرارها را ببینی. آنگاه قادر خواهی بود تا کسالت و گنگی و مرگی را که با آن نزدیک میشود را ببینی. هرچه بیشتر انرژی هدر بدهی به مرگ نزدیکتر هستی
به این داستان گوش بده...
یک فروشنده ی همیشه در سفر از یک شهر کوچک و عقب مانده در غرب کشور عبور میکرد. پیرمردی را دید که روی صندلی راحتی خود در ایوان منزلش نشسته بود.
این پیرمرد چنان راحت و راضی به نظر میرسید که این فروشنده نتوانست مقاومت کند. جلو رفت تا با آن پیرمرد صحبت کند. از او پرسید به نظر میرسد که شما هیچ نگرانی در این دنیا ندارید، راز این زندگی طولانی و شاد شما چیست؟
پیرمرد لبخندی زد و پاسخ داد، خُب... من روزی ۶ پاکت سیگار میکشم، هر چهار ساعت یکبار نیم لیتر ویسکی مینوشم و هر هفته ۶ بسته آب جو مینوشم. هرگز حمام نمیگیرم و هر شب بیرون میروم و تا صبح با زنان هستم. مرد فروشنده که بسیار تعجب کرده بود و گفت خدای من... باور نکردنی است... خب.... شما چند سال دارید؟ پیرمرد گفت ۲۵ سال...!!!
آری... میتوانید این چنین به هدر دادن انرژی خود ادامه بدهید. هر قدم که در توهم و ناهشیاری برداری گامیست به سوی مرگ. هر حرکتی که در شهوت انجام دهی تو را به سوی مرگ هدایت میکند
پس هر قدم خود را با هوشیاری و هر حرکت را با احتیاط انجام بده و هوشیار باش که توسط این حرکات واقعاً چه میخواهی؟
ایا فقط یک عادت است؟
آیا فقط یک هیپنوتیزم طبیعی است؟
آیا فقط انجامش میدهی چون نمیدانی چه کار دیگری بکنی؟
آیا فقط یک مشغولیت است؟
آیا فقط برای فراموش کردن نگرانیهای زندگی است؟ یا اینکه چه چیز دیگر است؟؟
و هیچ تعصبی نسبت به آن نداشته باش.... به گفته قدیسان و مذهبیون گوش نده که این کار بدی است، شاید حق با آنان باشد، ولی تو باید با تجربه خودت به بدی آن پی ببری، فقط آن وقت است که شروع میکنی به حرکت به سمت حقیقت، فقط تجربه خودت است که میتواند تو را به حقیقت برساند و نه تجربه هیچ کس دیگر....
وقتی که حقیقت آن را دیدی، که چیزی در آن نیست، وقتی بیهودگی آن را دیدی، آنگاه انرژی از الگوهای قدیمی آزاد میشود و دیگر احساس گرانباری نداری و سپس انرژی شروع میکند به جمع شدن در درونت و حرکت به سمت ارتفاعات بالاتری از زندگی....
#اشو
@oshoi
انسان #مقایسه را خلق می کند
زیرا نفس فقط وقتی ممکن هست که:
پیوسته توسط مقایسه تغذیه شود
ولی آنوقت دو نتیجه وجود دارد:
گاهی احساس برتر بودن می کنی و گاهی احساس کهتربودن و امکان احساس کهتری بیش از احساس برتری است، زیرا میلیون ها انسان وجود دارند، کسی از تو زیباتر است، کسی ازتو بلندقد تر است، کسی از تو قوی تر است، کسی به نظر هوشمندتر از تو می رسد، کسی بیشتر از تو دانش گردآوری کرده است، کسی موفق تر است، کسی مشهورتر است، کسی چنان است و دیگری چنین است
عقده ی حقارت بزرگی گردآوری می کنی
ولی این ها واقعاٌ وجود ندارد، مخلوق خودت است.
آنان که دیوانه تر هستند از عقده ی خودبرتربینی رنج می کشند.
آنان چنان دیوانه هستند که نمی توانند ببینند که میلیون ها انسان دیگر به راه های مختلف از آنان برتر هستند.
آنان چنان وسواس نفسشان را دارند که نسبت به هرچه که از آنان برتر باشد بسته باقی مانده اند، همیشه به پایین تر و کوچک تر نگاه می کنند.
چنین گفته شده که مردم دوست دارند با کسانی ملاقات کنند که به نوعی از آنان فرودست تر باشند؛ این برایشان بسیار تغذیه کننده است.
مردم از کسانی خوششان می آید که از نفسشان حمایت کنند.
شخص دیوانه تر دچار عقده ی خود برتربینی است، زیرا او همیشه چیزهایی را انتخاب می کند که به او احساس برتری بدهد. ولی او می داند که کلک می زند.
چگونه می تواند خودش را فریب بدهد؟
او می داند که فقط نکاتی را انتخاب کرده است که به او احساس برتربودن بدهد، او از چیزهایی که انتخاب نکرده است آگاه است
او حاشیه و مرز را می شناسد و از آن بخوبی باخبر است. بنابراین عقده ی برتربینی او همیشه متزلزل است و روی ماسه بنا شده است، آن خانه هرلحظه می تواند فروبریزد.
او از تشویش رنج می برد زیرا خانه ای روی ماسه ساخته است.
انسان سالم تر از عقده ی حقارت رنج می برد زیرا او به اطراف نگاه می کند، در دسترس هرآنچه که در اطراف می گذرد هست و شروع می کند به گردآوری این فکر که او حقیرتر است
ولی این هردو سایه های نفس هستند،
دو روی سکه ی نفس....
انسان خودبرتربین در ژرفای وجود عقده ی کهتری دارد و انسانی که از عقده ی کهتری رنج می برد، در ژرفای وجودش یک عقده ی برتری حمل می کند؛ می خواهد برتر باشد.
به جز سیاست بازهاpoliticians ، من فکر نمی کنم هیچکس حقیر باشد. من برای سیاست بازها استثنا قایل می شوم. درواقع، اگر کسی از عقده ی حقارت در رنج نباشد، ابداٌ وارد سیاست نمی شود. سیاست حیطه ای است برای کسانی که از عقده ی حقارت رنج می برند، زیرا آنان می خواهند به خودشان و به دنیا ثابت کنند که حقیر نیستند:
"ببینید، من نخست وزیر شده ام، یا رییس جمهور! حالا چطور می توانید بگویید که من حقیر هستم؟ من ثابت کرده ام که حقیر نیستم."
سیاست مردمانی را جذب می کند که بسیار نفسانی هستند و از عقده ی حقارت رنج می برند.
هنرمندان درست در قطب دیگر قرار دارند:
آنان از عقده ی خودبزرگ بینی رنج می برند. آنان می دانند که آفریننده هستند، می دانند که با کیفیتی زاده شده اند تا چیزی در دنیا خلق کنند
سیاست بازها از عقده ی حقارت رنج می کشند و سعی دارند به مقام های بالاتر و بالاتر برسند، برای اینکه به خودشان و دیگران اثبات کنند که چنین نیست. هنرمندان از عقده ی خودبزرگ بینی رنج می کشند، برای همین است که هنرمندان پیوسته میان خودشان نزاع می کنند. هیچ هنرمندی هیچگاه نمی پذیرد که هنرمندی دیگر چیزی را به این دنیا پیشکش کرده است. آنان پیوسته از همدیگر انتقاد می کنند؛ نمی توانند باهم دوست باشند، همگی مردمانی برتر هستند!!!!
عارف کسی است که:
دیده است تمام این مقایسه ها کاذب است و بی معنی، او دست از مقایسه برداشته است. لحظه ای که از مقایسه کردن بازبایستی، فقط خودت هستی، نه برتر و نه کهتر
عارف کسی است که فقط می داند که او خودش است. او بر اساس نور خویشتن زندگی می کند، او فضای خودش را خلق می کند، او وجود خودش را دارد. او کاملاٌ از خودش رضایت دارد، زیرا بدون مقایسه نمی توانی ناراضی باشی
و او یک انسان نفسانی نیست، نمی تواند باشد نفس به مقایسه نیاز دارد، نفس از مقایسه تغذیه می شود
او فقط خودش است و کار خودش را می کند. گل سرخ، گل سرخ است و نیلوفرآبی، نیلوفرآبی، و برخی درختان بسیار بلندقامت هستند و برخی درختان بسیار کوتاه ولی همه چیز همانی است که هست.
فقط سعی کن لحظه ای بدون مقایسه ببینی،
و آنوقت عقده ی خودبرتربینی کجاست و عقده ی حقارت کجاست؟
و نفس کجاست که منبع این دو است؟
#اشو
#كتاب_خرد/فصل نوزدهم
@oshoi
همه هستي را نيرويي فرا گرفته است
كه تو را نيز حمايت مي كند
اين نيرو، نگران توست
اين نيرو همواره در دسترس است
اگر اين نيرو را از دست بدهي ، خودت مقصري
اگر درها و پنجره هاي اتاقت را ببندي،
خورشيد بيرون را نپوشانده اي،
بلكه خودت را در تاريكي محبوس كرده اي.
حتي اگر درها را بگشايي ،
پنجره ها را باز كني
و پرده ها را هم كنار بزني ،
باز اگر چشمانت را بسته نگه داري،
جز تاريكي نصيبي نخواهي برد
نسبت ما نيز با خدا چنين است:
عشق او همواره در دسترس است،
اما دل ما گشوده نيست
دلت را به خدا بسپار
بگذار خداوند، تپشهاي هماهنگ با هستي را به آن الهام كند
دلي كه هماهنگ با نبض هستي نامتناهي نمي تپد ، دل نيست ، پاره ي گِل است
#اشو
#عشق_پرنده_آزاد_و_رها
@oshoi
معنی تسلیم یعنی:
تسخیر شدن، اجازه دادن به خود برای تسخیر شدن توسط چیزی عظیم تر از خود،
آنوقت تو در كنترل نیستی.
آنوقت نیرویی، عظیم تر از تو خواهد بود.
آنوقت جهت مال تو نیست.
آنوقت نمیتوانی مقصد را انتخاب كنی
آنوقت آینده نامعلوم است؛
نمیتوانی هم اكنون خاطرجمع باشی،
با حركت همراه نیرویی بزرگتر از خود،
تو هراسان و نا امن خواهی بود.
اگر نمیخواهی هراسان و نا امن باشی، بهتر است كه همراه نیروهای عظیم تر حركت نكنی. فقط با نیروهایی پست تر از خودت حركت كن؛
آنوقت میتوانی ارباب باشی،
میتوانی مقصد و هدف را پیشاپیش تعیین كنی،
آنوقت میتوانی به مقصد برسی،
ولی چیزی از آن كسب نخواهی كرد
فقط عمرت را هدر داده ای.
راز عشق و راز نیایش و راز هر آنچه تو را ارضا كند، #تسلیم است.
ظرفیت تسخیر شدن.
مشكل عشق در این است كه این ظرفیت تسلیم وجود ندارد.
نخستین دلیل، تأكید بیش از حد روی تعقل و برهان است.
پس انسان یكسویه گشته است.
سرت رشد كرده و از قلبت مطلقا غافل گشته ای،
و عشق ظرفیت تعقل نیست.
عشق مركزی دیگر دارد؛
توجه اش و منبعش چیز دیگری است
عشق در قلبت تو است، در احساسات تو است، ربطی به تعقل ندارد
ولی تمام آموزشهای امروزی از برهان، منطق، تعقل و ذهن تشكیل شده است.
حتی در مورد قلب سخن نیز گفته نمیشود.
قلب را منكر شده اند،
فقط یك افسانه ی شاعرانه شده است.
#اشو
#اسرار_علم_مراقبه_جلد۵
@oshoi
Meditation is surrender, it is not a demand. It is not forcing existence your way, it is relaxing into the way existence wants you to be. It is a let – go.
مراقبه #تسلیم است، #نه_تقاضا، مراقبه تحمیل کردن مسیر خود به هستی نیست، بلکه آرام گرفتن در مسیری است که هستی می خواهد در آن باشی.
مراقبه با دنده خلاص رفتن است.
#اشو
#الماسهای_آگاهی
@oshoi
ادامه👇
میگویی، والدین یهودی من خوشحال نیستند که من یک سانیاسین شدهام. چه باید بکنم؟
اول اینکه آنان یهودی هستند؛ این یکی از باستانیترین ادیان در دنیاست. تنها دو مذهب باستانی در دنیا وجود دارند: یهودیت Judaic و هندو Hindu. یک مذهب هرچه قدیمیتر باشد وزن آن بیشتر است؛ مردم را بیشتر خُرد و لِه میکند. هرچیز جدید، سبک است.
یهودیان مردمانی بسیار دنیایی هستند. این تنها دینی است که بسیار دنیایی است. دو نوع دین وجود دارد: ادیان دنیایی ـــ یهودیان نمایندهی این نوع دین هستند ـــ و سپس ادیان آندنیایی هستند، مانند بودیسم. بوداییان با من مخالف هستند زیرا به نظرشان من بسیار دنیایی هستم و برای یهودیان من بسیار آندنیایی بهنظر میرسم
من هردو هستم: من یک پل هستم. سانیاس من یک ترکیب است زیرا من “این دنیا” و “آن دنیا” را ازهم جدا نمیکنم. برای من هردو زیبا هستند. و فرد باید هردو دنیا را زندگی کند، زیرا اینها از هم جدا نیستند، غیرقابل جداشدن هستند. خودِ همین فکر جدایی سبب مصیبت بسیاری شده است.
پس گاریمو؛ هرگاه به خانه بازگشتی، بگذار نخست آنها تخلیه شوند. و یادت باشد که آنها والدین آلمانی هستند، پس تخلیهشدن آنان بیشتر از پدر بودا طول خواهد کشید!
در سکوت گوش بده. خشمگین نشو. مراقبهگون باقی بمان، آرام و ساکت؛ و همین خنکای تو آنان را دگرگون خواهد کرد. اگر واقعاً مایلی به آنان کمک کنی….
و هر سانیاسین باید که به والدینش کمک کند، زیرا آنها شما را به دنیا آوردهاند. آنان شما را به نوعی بارآوردهاند، به روشی که میتوانستند، برایشان ممکن نبوده که طور دیگری عمل کنند. هرآنچه را که میتوانستهاند انجام دادهاند و به صلاح تو انجام داده اند. اینکه آیا به خیر و صلاح تو بوده یا نه، موضوع دیگری است، ولی نیّت آنان خیر بوده. پس اگر بازگشتی، یادت باشد که به آنان کمک کنی
#اشو
تائو: دروازهی طلایی جلد اول
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
مراقبه دو چیز برای تو دارد:
نخست تو را از زیبایی ای که در همه جا هست آگاه میسازد. تو را به آن حساس میسازد.
سپس تو را زیبا می سازد،
به تو جذابیتی ویژه می بخشد.
چشمان تو از زیبایی آکنده میشود،
زیرا هستی همه زیبایی است.
ما فقط باید از این زیبایی جرعه ای بنوشیم و بگذاریم وارد ما شود.
انسان معمولا از زیبایی که هستی را فرا گرفته آگاه نیست.
او بیشتر از زشتی ها آگاه است زیرا ذهنش همیشه به دنبال یافتن چیزهای منفی است. چشمش به خار می افتد، گل را نمی بیند
رنج و درد را میبیند و از شادی غافل است
راه و روش ذهن این گونه است.
همین که به سوی مراقبه گام برداری همین که اندکی ساکت تر، آرام تر؛ رها تر شوی ؛
همین که در درون وجودت بیارامی،
ناگهان از زیبایی درختان ، از زیبایی ابرها، از زیبایی انسان ها و هر چیزی که هست آگاه میشوی
همه چیز زیباست زیرا همه چیز سرشار از خداست.
و آن گاه که تو از تمام این زیبایی ها آگاه شوی نتیجه نهایی این می شود که از راه موسیقی، شعر،رقص، بزم شادی و عشق به این زیبایی ها می افزایی و خود زیبا می شوی.
پیامد طبیعی آن این است که در وجود تو جذابیتی به پا می خیزد و شروع به پرتو افشانی می کند.
هرکسی میتواند آن را ببیند مگر این که خودش نخواهد. این موضوع دیگری است.
اگر کسی بخواهد آن را ببیند میتواند.
اما کسانی که تصمیم گرفته اند چشمشان را بسته نگاه دارند،
البته که نمی توانند آن را ببینند.
#اشو
@oshoi
هرگاه انساني پاي به عرصه وجود مي گذارد و در راه كشف حقيقت تلاش مي كند
جامعه بي درنگ دشمن او مي شود
شروع به انتقام گرفتن مي كند
نمي تواند با او مدارا كند، زيرا پايه جامعه بر دروغ استوار است و انساني كه اهل حقيقت است خطري براي مصلحتهاي دروغين است:
بايد او را كشت. انسان از دير باز به اين كار مشغول بوده است. ذره اي تغيير نيافته و حتي امروز نيز همانگونه است
انسان در ساير زمينه ها – از نظر فني و علمي پيشرفتهاي زيادي كرده است
انسان امروز بسيار پيشرفته است اما از نظر رواني مبتدي تر از هر زمان ديگري است
اما تو هر قدر در راه حقيقت آزار و اذيت بيشتري ببيني، بيشتر عاشق حقيقت مي شوي. منسجم تر و يكپارچه تر مي شوي. يك روح مي شوي. هرقدر بيشتر شكنجه شوي و آزار و اذيت ببيني، بيشتر سرسپرده حقيقت مي شوي، در آن عميق تر ريشه مي دواني
از راست بودن آن مطمئي مي شوي، زيرا اگر راست نبود، تو را به سبب آن آزار و اذيت نمي كردند
اينكه اشخاص زيادي از تو عصباني هستند و نمي توانند با تو مدارا كنند، نشاندهنده آن است كه تو به چيزي مهم دست يافته اي
مردم فقط از حقيقت مي ترسند و نه از هيچ چيز ديگر
#اشو
@oshoi
از موسیقی، شعر و طبیعت لذت ببرید، ولی آنها را تجزیه و تحلیل و مقایسه نکنید
مقایسه کاری بیهوده است
یک گل سرخ را با میخک مقایسه نکنید
هر دوی آنها گل هستند قطعا شباهت هایی نیز با هم دارند، ولی در عین حال هریک از آنها منحصر به فرد است و همین منحصر به فرد بودن آنها زیباست
افرادی مدام در حال یافتن شباهت ها هستند؛ آنها فقط وقت خود و دیگران را به هدر میدهند
همیشه به منحصر به فرد بودن پدیده ها توجه کنید و از وسوسه برای مقایسه بپرهیزید.
#اشو
#در_هوای_اشراق
@oshoi
Just watch what you are doing, why you are doing it, what you are saying, why you are saying it… and then you can see all the games that you have been playing with others, and not only with others but with yourself too.
ببين چه مي كني و چرا ...
چه مي گويي و چرا.....
آن وقت تمام بازيهايي را كه با ديگران،
و نه فقط با ديگران كه با خودت كرده اي را خواهي ديد.
#اشو
@oshoi
مردم همیشه به یکدیگر نگاه میکنند
هیچکس به خودش نگاه نمیکند
لحظهای که شروع کنی به نگاه کردن به خودت، یک جوینده حقیقت شدهای.
خانم کانتون به شوهرش و مری که مستخدم خانه بود مشکوک شده بود. وقتی مجبور شد چند روز برای مراقبت از مادر بیمارش به مسافرت برود، به پسر کوچکش هاروی گفت که مراقب پدرش و مستخدم خانه باشد.
به محض که خانم کانتون از مسافرت برگشت از پسرش پرسید خب هاروی چه خبر شد؟
هاروی گفت پاپا و مری به اتاق خواب رفتند و لباسهایشان را درآوردند و.....
مادرش فریاد زد کافیه کافیه... صبر میکنیم تا پاپا به خانه برگردد. وقتی آقای کانتون وارد خانه شد با زن خشمگین و مستخدم که گریه میکرد و پسرش که گیج شده بود روبرو شد.
خانم کانتون فریاد زد هاروی، بگو که پاپا و مری با هم چه کردند؟
هاروی کوچولو گفت: بهت که گفتم ماما، پاپا و مری به اتاق خواب رفتن و لباسهایشان را درآوردند....
خانم کانتون بیصبرانه گفت: خب خب... ادامه بده بعدش چه کار کردند؟
پسرک جواب داد: خب مامان، همان کاری را کردند که وقتی پاپا به شیکاگو رفته بود تو و عمو جورج با هم کردید!!!
آری... اینچنین است
همه به حماقتها، خطاها و نقایص دیگران نگاه میکنند، ولی هیچکس به خودش نگاه نمیکند.
روزی که شروع کنی به خودت نگاه کردن، یک تغییر بزرگ در راه است. آنگاه نخستین گام را برداشتهای...
نگاه کردن به دیگران فقط راهی است برای پرهیز از نگاه کردن به خودت
هرگاه از کسی انتقاد میکنی تماشا کن...
این یک حقه ذهنیست تا خودت را ببخشی، مردم همیشه از دیگران انتقاد میکنند، زیرا با این کار احساس خوبی پیدا میکنند، آنان اینگونه فکر میکنند که در مقایسه با دیگران از آنها بدتر نیستند، در واقع بهتر هم هستند.
برای همین است که وقتی از دیگران انتقاد میکنی بزرگنمایی میکنی، افراط میکنی، از کاه کوه میسازی و آن کوه را همواره بزرگتر و بزرگتر جلوه میدهی تا کوه خودت کوچک به نظر برسد. آنگاه احساس خوشحالی میکنی
این را متوقف کن....
این کمکی به تو نمیکند و بسیار خطرناک است. وقتی در اینجا هستی نباید به دیگران فکر کنی، زندگی تو مال خودت است، و رندگی آنها مال آنهاست، فکر کردن به دیگران فایدهای برای تو ندارد، در مورد خودت فکر کن، روی خودت مراقبه کن... از کارهایی که در اینجا میکنی بیشتر هوشیار شو.
آیا در ناهشیاری فقط وِل میگردی....؟
یا که واقعاً کاری میکنی؟
و تنها چیزی که میتوانی به آن تکیه کنی هوشیاری خودت است، تنها چیزی که میتوانی آن را تا مرگ و بعد از دروازههای مرگ همراه خود ببری هشیاری است نه هیچ چیز دیگر....
#اشو
@oshoi
موسیقی بی کلام
آزاد و رها همچون پرنده
Free as a Bird
اثری از Omar Akram
@oshoi
راه معرفت برای هر کسی که بگوید:
"من نمی دانم " باز می شود
چنین شخصی قدم اول را بسوی دانش و معرفت برداشته است
و کسی که می گوید:
"من می دانم، من انسانی دانا هستم"، برچند سوراخی هم که ممکن بود به او امکان ورود به معبد را بدهند، مهر می زند.
دعا، نه تنها قبول جهل بلکه بی پناهی است. هیچ ساحلی، هیچ قایقی دیده نمی شود، فقط اقیانوس نامتناهی قابل مشاهده است، و عمقش نیز بی انتها است. شهامت مان رفته. چشمان مان را می بندیم و تصور می کنیم که ما در یک قایق هستیم، اما حقیقتأ تمام قایقها، قایق کاغذی می باشند. وضع ما نیز چنین است - کاملا بی پناه.
در یک دعای واقعی، تصدیقی از بی پناهی و جهل و نادانی خویش است
کسی که ادعا می کند: "من بی یاورم" درمان و راه چاره را پیدا می کند. راه چاره همان اعلام بر بی پناهی است
فقط در قبول کامل بر بی پناهی است که بزرگترین کمک و یاری وجود دارد.
کسی که خود را تسلیم می کند، به ملاقات خدا نایل می شود
کسی که می گوید: "از حالا به بعد اگر تو مرا وادار کنی، قدم بر می دارم، اگر تو مرا بلند کنی، برمی خیزم، هر کجا که تو بروی، تو را دنبال خواهم کرد." این فرد می بیند که درهای درونش باز می شود، زیرا او با لايتناهی چنان با خلوص و صافی و بی قید و شرط ارتباط یافته است، که خود را کنار خداوند می یابد.
این دعاها کلیدهایی برای باز کردن در می باشند. این دعاهای کوتاه، دارای معانی ژرفی هستند و ما را با خود به دوردست می کشانند. این دعا را به هنگام اجرای برنامه روزانه خود به خاطر داشته باشید، و هر زمان که فرصتی پیدا کردید، به خود یادآور شوید:
"من هیچ چیز نمی دانم. بی پناهم. خداوندا، هدایتم کن."
بازهم تأکید می کنم که هیچ کس دیگری برای هدایت شما نخواهد آمد
خود این دعا شما را هدایت خواهد نمود
لذا در دعاست که می توانید خود را هدایت کنید. دعا یک قدرت است یک نیروی بسیار عظیم
در یک اتم، انرژی عظیمی نهفته است،
اما انرژی نهفته در این دعاهای کوچک در بسیاری اوقات قدرتمندتر از انرژی درون بی شمار اتم هاست دعا کنید و بعد ببینید؛ امتحانش کنید!
نتیجه اش فی الفور است
در کمتر از لحظه، سبک خواهید شد و با بالهای باز شده آماده پرواز به سوی بالا
همانطور که بار سنگین انانیت فرو می ریزد، سنگینی وزن ما نیز محو می گردد
اما آنقدر با هوش هستیم که دعا را از انانیت خود پر می کنیم. به شخصی که بعد از خواندن دعا از معبد خارج می شود نگاه کنید. او با غرور به اطراف می نگرد، انگار که به تمام گناهکاران دور خود از تقوای حاصل از عبارتهایش در معبد سخن می گوید
باید انانیت با دعاها از بین بروند، اما در تو قوی تر شده است؟"
آیا راه رفتن مردی که علامت خمیر صندل زعفرانی بر پیشانی دارد را دیده اید؟
طوری راه می رود که انگار خداوند به او جواز مخصوص داده است
چنین مردی فکر می کند که از بستگان خداوند می باشد، خانواده خدا، برگزیدگان خدا. حالا تا وقتی که همه مردم دنیا را متهم به جهنم نکنند، آرام و قرار نمی گیرند
وقتی انسان می تواند در طول دعا سرشار از انانیت شود باید او را حیوان بسیار عجیبی قلمداد کرد. زیرا مکرو حیله اش حدی ندارد.
ویژگی اصلی دعا، دل کندن و مرگ انانیت است. یک شخص مذهبی واقعی حتی نمی تواند بگوید: "من یک مذهبی هستم.
انانیت= خود خواهی، طمع، همه چیز را برای خود خواستن
#اشو
کتاب: ضربان قلب، حقیقت مطلق
@oshoi
هر وقت مراقبه کردی و به فضاهای زیبا رسیدی،
فورا به هستی نیایش کن و بگو :
« بگذار شادی ام بر تمام موجودات باریده شود ، چه آگاه باشند و چه نباشند ، نمی خواهم هیچ ادعای شخصی در این باره داشته باشم .»
#اشو
#سخت_نگیر
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشو، والدین یهودی من خوشحال نیستند که من یک سانیاسین شدهام. چه باید بکنم؟
#پاسخ
گاریمو Garimo؛ مسیح گفته تا از والدین خود متنفر نباشید نمیتوانید مرا دنبال کنید
حالا این کلمات خیلی عجیب هستند
دستکم نه از مسیح؛ زیرا او میگوید: دشمنانت را مانند خودت دوست داشته باش نهتنها این، بلکه میگوید: همسایهات را مانند خودت دوست داشته باش، ولی وقتی نوبت والدین میرسد، او بسیار روشن است؛ میگوید: تا وقتی از آنان متنفر نباشید، نمیتوانید مرا دنبال کنید.
ولی این در برابر گوتام بودا چیزی نیست. او از بیکوها Bhikkus، مریدان، سانیاسینهایش میپرسید: آیا والدینت را کشتهای یا نه؟ مردی مانند بودا، که مطلقاً غیرخشن است!
بودا یک گیاهخوارِ مطلق است؛ او بزرگترین مروّج گیاهخواری در دنیا بوده است. و او بارها و بارها از مریدانش سوال میکرد:
آیا والدینت را کشتهای یا نه؟
البته منظور آنها، نه مسیح و نه بودا، کشتن واقعی و فیزیکی نبوده، ولی کلماتشان اهمیت دارد
منظور آنان درواقع یک پیام بزرگ و یک تمثیل است. باید این تمثیل را درک کنید. آنان توجهی به والدین بیرونی: پدر و مادر، ندارند؛ منظور آنان آموزههای درونی هستند که توسط پدر و مادر در شما حکّ شده است
گاریمو، این والدین بیرونی نیستند که بر تو سلطه دارند. آنان چه میتوانند بکنند؟
تو اینجایی و آنان هزاران مایل دورتر جایی در آلمان هستند. چه میتوانند بکنند؟ نمیتواند بر تو سلطه داشته باشند. ولی تو چیزی در درونت داری؛ مفاهیم درونی داری، بازتابها، تاثیرات حکّ شده از والدینت را داری و این مفاهیم بر تو مسلط هستند. اگر آنان از سانیاسین بودن تو راضی نیستند، وجدانت احساس گناه میکند. احساس میکنی که والدینت را آزرده کردهای: “خوب نیست، نباید چنین باشد، باید کاری کرد!”
ولی والدین همیشه با هرچیز جدیدی مخالف هستند
پدر بودا از او راضی نبود؛ بسیار ناراضی و خشمگین بود. بودا مجبور بود از سرزمین پادشاهی خودش فرار کند، زیرا میترسید که دستگیر شود، زیرا کارآگاههایی را فرستاده بودند تا او را پیدا و دستگیر کنند
والدین مسیح هم از او راضی نبودند. آنان یهودیان سنّتی بودند، چطور میتوانستند از پسری که چیزهای عجیبی موعظه میکرد و طوری صحبت میکرد که گویی از موسی بیشتر میداند راضی باشند؟
زیرا مسیح بارها و بارها میگفت:
در گذشته به شما گفته شده….. ولی من به شما میگویم که این اشتباه است
(به شما گفته شده که اگر کسی به شما کلوخی انداخت، با انداختن سنگ به او پاسخ دهید. ولی من به شما میگویم که اگر کسی به صورت شما سیلی زد، طرف دیگر صورت خود را به او بدهید)
حالا این مطلقاً با مفهوم عدالت یهودی مخالف است؛ تقریباً ضدیهودی بهنظر میرسد
زیرا حتی خدای یهود در کتاب تلمود میگوید: من خدایی حسود هستم. اگر با من مخالفت کنید شما را نابود خواهم کرد
من به شما نمیگویم که به پدر و مادرتان احترام نگذارید، میگویم:
فقط وقتی میتوانید به آنان احترام بگذارید که از تاثیرات درونی آنان آزاد شده باشید؛ وگرنه احترام شما تقلبی و دروغین است
فقط وقتی میتوانید پدر و مادر خود را دوست داشته باشید که تماماً از تاثیرات آنان رها شده باشید، وگرنه نمیتوانید آنان را دوست داشته باشید، از آنان خشمگین خواهید ماند
هیچکس نمیتواند کسی را دوست داشته باشد مگر اینکه از آن شخص آزاد شده باشد
اگر هرنوع وابستگی وجود داشته باشد، عشق فقط یک سر در و نما است، در عمق نفرت وجود دارد. و هرکودکی از پدر و مادرش نفرت دارد هر کودک، بدون استثناء
ولی احترام از بیرون تحمیل میشود
مایلم از این نکته هشیار شوی تا بتوانی آن را بیندازی، زیرا هرآنچه که آنان کردهاند از روی ناآگاهی بوده است. نیاز است که بخشوده شوند. آنان را ببخش
والدین تو واقعاً مسئول نیستند. یک انسان ناآگاه نمیتواند مسئول شمرده شود؛ او از روی ناهشیاری عمل میکند، نمیداند که چه میکند
گاریمو؛ باید به درون خودت بروی و خودت را از تمام تاثیراتی که پدرومادرت در تو گذاشتهاند پاک کنی، چه مثبت و چه منفی،
آنگاه مهری عظیم برای آنان در تو برمیخیزد؛ یک مهربانی اصیل و همچنین احساس سپاسگزاری؛ زیرا هرآنچه که کردهاند، دستکم در تفکرات خودشان، به صلاح تو انجامش دادهاند. آنان عمداً عمل خطایی با تو انجام ندادهاند. حتی حالا، اگر با سانیاس تو مخالف هستند، اگر از این انتخاب تو راضی نیستند، فکر میکنند که تو در دستهایی اشتباه افتادهای، از سنّتهای موروثی خودت سقوط کردهای! آنان میترسند که تو گمراه شوی و بعدها رنج ببری و شاید روزی توبه کنی. آنان احساس خوبی به تو دارند
ولی عشق آنان ناهشیارانه است، پس نیازی نیست به آنان گوش بدهی، ولی نباید از آنان خمشگین باشی؛ باید آنان را درک کنی
ادامه👇
@oshoi