امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیدهام ولی بیرسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
📛 به علت جنگ ممکنه نتها ملی بشه، جوین بشید کانال پروکسی ملیمون و پروکسی بزنید اتصالتون قطع نشه، جدی بگیرید 🔴
@Proxy @Proxy
این جا کسیست پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسیست پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی بهمن نموده ایوان من گرفته
این جا کسیست پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویَش ارکان من گرفته
این جا کسیست پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکّان من گرفته
جادو و چشمبندی چشم کسش نبیند
سوداگریست موزون میزان من گرفته
چون گُلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آنِ من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گِرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دلکبابی درمان ز درد یابی
گر گِرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقیِ غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روحدیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما و آنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار و آنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دلشکسته بر صدر دل نشسته
مستان و میپرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی میکُن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
هر اندیشه که میپوشی ، درون خلوت سینه
نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما
ضمیرهردرخت ای جان زهردانه که مینوشد
شود بر شاخ و برگ او ، نتیجه شرب او پیدا
ز دانه سیب اگر نوشد،بروید برگ سیب از وی
ز دانه تمر اگر نوشد ، بروید بر سرش خرما
چنانک از رنگ رنجوران،طبیب ازعلت آگه شد
ز رنگ و روی چشم تو ، به دینت پی برد بینا
ببیند حال دین تو ، بداند مهر و کین تو
ز رنگت ، لیک پوشاند نگرداند تو را رسوا
نظر در نامه میدارد ولی با لب نمیخواند
همیداندکزاین حامل،چه صورت زایدش فردا
وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده
اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما
وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را
فسانه دیگران دانی حواله میکنی هر جا
#مولانا
اندیشه و افکاری که در دل داریم
بر سیمای ما خود را نشان می دهند
و رفتار و حرکات هر کسی بیانگر
مکنونات قلبی اوست
گیرم کسی با تزویر و ریا مدتی بتواند خود را
ورای آنچه هست نشان بدهد
اما بالاخره آدمهایی هستند
که اسرار را می فهمند
و از رنگ رخساره به راز درون پی می برند
حالِ ما مانند درختان است که میوهٔ آنها
حاصل تخمی است که در خاک دارند
هر درختی میوهٔ خاص خود را دارد
و هر تخمی که بکارید
حاصلی منحصر به خود دارد
و افکار ما نیز چنین اند
مراقب باشیم در دل چگونه افکاری را
می پرورانیم که همان افکار رفتارمان را
شکل می دهند
و شخصیت ما حاصل افکارمان است
و باور کنیم هستند کسانی که در نگاه اول
چهرهٔ واقعی ما را بشناسند
هرچند پرده پوشی کنند
و حقیقت را هویدا نکنند
برگردان آقای شبیر
┄✨❊🌼❊✨┄
تا تو بُودی مَن گلی را ، در گلستان داشتَم
دلبری زیبا میانِ ، ماه روُیان داشتم
با تو هرگز غصه وغم، دردلِ من جا نداشت
مَن شبانگاه در کنارَم ، ماهِ تابان داشتم
خاطراتِ خوب و شیریَنت ،نرفت از یادِ من
با تو هَر جا و هَمیشهِ ، من بَهاران داشتم
در فراقِ تو، دلِ دیوانه ی، عاشق شکست
بعدِ تُو یادِ ترا ، با چَشمِ گریان داشتم
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
به درویشی بیا اندر میانه
مکن شوخی مگو کاندر میانم
میان خانهات همچون ستونم
ز بامت سرفرو چون ناودانم
منم همراز تو در حشر و در نشر
نه چون یاران دنیا میزبانم
میان بزم تو گردان چو خمرم
گه رزم تو سابق چون سنانم
اگر چون برق مردن پیشه سازم
چو برق خوبی تو بیزبانم
همیشه سرخوشم فرقی نباشد
اگر من جان دهم یا جان ستانم
به تو گر جان دهم باشد تجارت
که بدهی به هر جانی صد جهانم
در این خانه هزاران مرده بیش اند
تو بنشسته که اینک خان و مانم
یکی کف خاک گوید زلف بودم
یکی کف خاک گوید استخوانم
شوی حیران و ناگه عشق آید
که پیشم آ که زنده جاودانم
بکش در بر بر سیمین ما را
که از خویشت همین دم وارهانم
خمش کن خسروا هم گو ز شیرین
ز شیرینی همیسوزد دهانم
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
معشوقهاترفتمیخوایباپایخودشبرگرده
توزندگیتبهمشکلخردی⁉️میخوایتماممشکلاتتحلمیشه😍✨
تمامی راهحل ها دسته منه بیا اینجا 👇🏻
👉🏽@Caffe 👉🏽@Caffe
.
الهی ضعیفان را پناهی ؛
قاصدان را بر سر راهی ؛
مومنان را گواهی ؛
چه عزیز است آنکس که تو خواهی!
الهی هر که ترا شناسد ؛ کار او باریک
و هر که ترا نشناسد ؛ راه او تاریک .
الهی توانائی ده که در راه نیفتیم
و بینائی ده که در چاه نیفتیم .
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم ؛
خواست خواست توست ؛ من چه خواهم .
#خواجه_عبدالله_انصاری
┄✨❊🌼❊✨┄
خجول و شرمنده نباش.
دلسرد و تسلیم نشو.
رام و مطیعِ سکوت نشو.
بیرون بمان. خطرناکتر شو.
کاری کن که مردم از گزش نیشت وحشت کنند.
آنچه را دیگران کمبها و بیارزش کردهاند، بازگردان.
اجازه نده مغلوبِ تمسخرِ اشتیاقت به فریاد زدن شوی.
به تعهدت پشت نکن.
تو باید از ناپاکیها،
فقر،
بیعدالتیها
و هزاران شکنجهی روزانهی دیگر
حرف بزنی.
✍#کالوم_مک_کن
📚لذت لگدزدن به آگاهی
┄✨❊🌼❊✨┄
آشیانهٔ تهی
همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا
بی زبانم همزبانی همچو من باید مرا
تا شوم روشنگر دلها به آه آتشین
گرم خویی های شمع انجمن باید مرا
رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو
با تو ای گل جای در یک پیرهن باید مرا
آشیان بی طایر دستانسرا ویرانه به
چند با دلمردگی ها پاس تن باید مرا؟
تا ز خاطر کوه محنت را براندازم رهی
همت مردانه ای چون کوهکن باید مرا
✍رهی معیری
📙 غزلها ،جلد 3
(صفحه : 25/ 19)
📜آشیانهٔ تهی
┄✨❊🌼❊✨┄
چنان زلال شود
آن کسی که تو را یک بار
فقط یک بار نگاه کند
که هیچگاه کسی جز تو را نبیند از آن پس
حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان
اگر آدمهایش بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند.
چگونه جهان به غربتِ ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند.
رضا براهنی
┄✨❊🌼❊✨┄
.
ࢪاست مے گفتے
دلدادگے آنقدࢪها هم ڪہ فڪࢪش
ࢪا مےڪࢪدیم سادہ نبود ..
سادہ نیست .
دل ڪہ مے دهے
انگاࢪ خودت ࢪا دو دستے
تقدیمِ او - یِ قصہ ڪࢪدہ اے
بخندد.. مےخندے
اشڪ بࢪیزد...
اشڪ نمے ࢪیزے... سِیل مے باࢪے
سࢪد باشد
تابستان با همہ ے گࢪمایش
بہ حالت بࢪف مےباࢪد
و انتظاࢪ
امان از این انتظاࢪ ڪہ مے شود
ڪاࢪِ هࢪ ࢪوزہ ڪہ هیچ
ڪاࢪِ هࢪ ثانیہ ات
سادہ نیست ... !
#عادل_دانتیسم
┄✨❊🌼❊✨┄
کودکان دیوانهام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
خانه متروکم از اشباح سرگردان پراست
آسمانی در میان ابرهای عابرم
چون صدف در سینه مروارید پنهان کردهام
در دل خود مؤمنم در چشم مردم کافرم
گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم
چند صد سال است راه از باطنم تا ظاهرم
خلق میگویند: ابری تیره در پراهنیست
شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم
«صبر» درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!
هرچه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم...
✍فاضل_نظری
📙 از کتاب اقلیت
┄✨❊🌼❊✨┄
#سعدی
┄✨❊🌼❊✨┄
مسافر
- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.
- چقدر هم تنها!
- خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.
- دچار يعني
- عاشق.
- و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.
- چه فكر نازك غمناكي !
- و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است.
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست.
- خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممكن نيست ،
هميشه فاصله اي هست .
اگر چه منحني آب بالش خوبي است.
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر،
هميشه فاصله اي هست.
دچار بايد بود
و گرنه زمزمه حيات ميان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشني اهتراز خلوت اشياست.
و عشق
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه
- غرق ابهامند
- نه ،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.
هميشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست.
و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز.
و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند.
و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را
به آب مي بخشند.
و خوب مي دانند
كه هيچ ماهي هرگز
هزار و يك گره رودخانه را نگشود.
و نيمه شب ها ، با زورق قديمي اشراق
در آب هاي هدايت روانه مي گردند
و تا تجلي اعجاب پيش مي رانند.
- هواي حرف تو آدم را
عبور مي دهد از كوچه باغ هاي حكايات
و در عروق چنين لحن
چه خون تازه محزوني!
حياط روشن بود
و باد مي آمد
و خون شب جريان داشت در سكوت دو مرد.
"اتاق خلوت پاكي است.
براي فكر ، چه ابعاد ساده اي دارد!
دلم عجيب گرفته است.
خيال خواب ندارم."
كنار پنجره رفت
و روي صندلي نرم پارچه اي
نشست :
"هنوز در سفرم .
خيال مي كنم
در آب هاي جهان قايقي است
و من - مسافر قايق - هزار ها سال است
سرود زنده دريانوردهاي كهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و پيش مي رانم.
مرا سفر به كجا مي برد؟
كجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند كفش به انگشت هاي نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
كجاست جاي رسيدن ، و پهن كردن يك فرش
و بي خيال نشستن
و گوش دادن به
صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور ؟
و در كدام بهار
درنگ خواهد كرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب بايد خورد
و در جواني يك سايه راه بايد رفت،
همين.
كجاست سمت حيات ؟
من از كدام طرف مي رسم به يك هدهد؟
و گوش كن ، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم ميزند.
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز ؟
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي خواند ؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز؟
چه چيز پلك ترا مي فشرد،
چه وزن گرم دل انگيزي ؟
سفر دارز نبود:
عبور چلچله از حجم وقت كم مي كرد.
و در مصاحبه باد و شيرواني ها
اشاره ها به سر آغاز هوش بر ميگشت.
در آن دقيقه كه از ارتفاع تابستان
به "جاجرود" خروشان نگاه مي كردي ،
چه اتفاق افتاد
كه خواب سبز تار سارها درو كردند ؟
و فصل ؟ فصل درو بود.
و با نشستن يك سار روي شاخه يك سرو
كتاب فصل ورق خورد
و سطر اول اين بود:
حيات ، غفلت رنگين يك دقيقه "حوا" است.
نگاه مي كردي :
ميان گاو و چمن ذهن باد در جريان بود.
به يادگاري شاتوت روي پوست فصل
نگاه مي كردي ،
حضور سبز قبايي ميان شبدرها
خراش صورت احساس را مرمت كرد.
#سهراب_سپهری
بابل_بهار1345
┄✨❊🌼❊✨┄
سؤال کرد که اینها که نمی دانند بسیارند
و آنها که می دانند اندکند
اگر باین مشغول خواهیم شدن که تمیز کنیم میان آنها که نمی دانند و گوهری ندارند
و میان آنها که دارند درازنایی کشد
فرمود که اینها که نمی دانند اگرچه بسیارند اما اندکی را چون بدانی همه را دانسته باشی
همچنانکه مشتی گندم را چون دانستی
همه انبارهای عالم را دانستی
و اگر پارهٔ شکر را چشیدی
اگر صدلون حلوا سازند از شکر
دانی که در آنجا شکرست
چون شکر را دانسته ای
کسی که شاخی از شکر بخورد
چون شکر را نشناسد؟!
مگر « آنکه » او را دو شاخ باشد
📖فیه ما فیه
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
.
دست به جان نمیرسد ..
تا به تو برفشانمش ...
بر که توان نهاد دل ..
تا ز تو واستانمش ...!
#سعدی_جان
#استاد_همایون_شجریان
┄✨❊🌼❊✨┄
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
نان بیتو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی
زهر از تو مرا پازهر شود
قند و شکر ارزان منی
باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی
هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی
خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو
ای باقی و بقای تو بیروز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو
صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو
جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو
#مولانا
#امروز_با_مولانا
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
من از مردی که سعی دارد روح سادهی دختری معصوم را با کلمات فریبنده و اغوا کنندهی خود گمراه سازد متنفرم. من تو را برای این دوست دارم که متملق و گزاف گو نیستی. من تو را برای این دوست دارم که هرگز تا به حال از من تعریفی نکردهای و با این تعریف وسایل انحراف فکر و عقیدهی مرا فراهم ننمودهای.
-از نامههای فروغ فرخزاد
به پرویز شاپور
┄✨❊🌼❊✨┄
#رشید_کاکاوند
┄✨❊🌼❊✨┄
در آرزوی نسیمی ز زلف تو جانم
همیشه منتظر موکب صبا باشد
ولیک زلف ترا، با همه پریشانی
نظر به حال پریشان ما کجا باشد؟
#اوحدی
#صبح_بخیر
┄✨❊🌼❊✨┄
از پس عمر شبی هم نفس یار شدم
خواب بود آن همه گویی تو، چو بیدار شدم
وقتی آن چشمه خورشید بدین سوی نتافت
گر چه در کوی غمش سایه دیوار شدم
موی گشتم ز غم و بار اجل می بندم
ره دراز است، نکو شد که سکیار شدم
توبه ام بود ز شاهد، کنون ای زاهد، دور
که دگر بار ز سر بر سر این کار شدم
طوف کوی تو همه از سر من بیرون رفت
آنکه که گه در چمن و گاه به گلزار شدم
از سگان سر کوی تو مرا شرم گرفت
بس که در گرد سر کوی تو بسیار شدم
رفت شبها و مرا صبح مرادی ندمید
نه ز چشمت به حد زیستن افگار شدم
خسروم، بر سر هر کو شده رسوای جهان
طرفه کاندوه ترا محرم اسرار شدم
#امیر_خسرو_دهلوی
┄✨❊🌼❊✨┄
عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی«فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست
امّا دوست داشتن در اوج معراجاش
از سر حد عقل فراتر میرود
و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد
عشق
زیباییهای دلخواه را در دوست میآفریند
و دوست داشتن
زیباییهای دلخواه را در «دوست» میبیند
و مییابد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است
و دوست داشتن یک صداقت راستین
و صمیمی، بی انتها و مطلق.
عشق بینایی را میگیرد
و دوست داشتن میدهد
عشق در دریا غرق شدن است
و دوست داشتن در دریا شنا کردن
کویر
#علی_شریعتی
┄✨❊🌼❊✨┄
با کاروان تا ماه من محمل به محمل میرود
سرگشته از پی آه من، منزل به منزل میرود
اشکم به دامان میرود، آهم به کیهان میرود
دل از بر جان میرود، جان از پی دل میرود
#مهرداد_اوستا
┄✨❊🌼❊✨┄
بیا با من تو یک خط موازی باش و با من باش
تمام هستیم سهم تو ، راضی باش و با من باش
اگرچه سهمم از دنیا ، همین تنهایی محض است
برایم لااقل ، عشق مجازی باش و با من باش
منم محتاج یک دست نوازشگر ، که تو داری
تو اما در کمال بی نیازی باش و با من باش
بیا ای دلنواز ، ای دختر هم بازی دیروز
بیا و بی خیال از دل نوازی باش و با من باش
مرا با برق چشمانت بسوزان همچو خار و خس
و زین کارت در اوج سرفرازی باش با من باش
خمارم ، نیست نایی در تن رنجور من دیگر
برای حال من چون کشف رازی باش و با من باش
در این شهری که شد بازیچه ے مردم دل عاشق
رقیب من ، تو در این شهر بازی باش و با من باش
اگر در محضر چشم تو من محکوم اعدامم
در این محضر بیا امشب تو قاضی باش و با من باش
ندارم هیچ امیدی به وصل تو ، ولی امشب
بیا با من تو چون خط موازی باش و با من باش
#جمال_پوشیمین
┄✨❊🌼❊✨┄