﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si
با پرده دریدگانِ خــودبین
در خلوتِ هیچ پرده منشین
آن پرده طلب که چون نظامی
معروف شوی به نیکنامی
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
ما مست شدیم و دل جدا شد
از ما بگریخت تا کجا شد
چون دید که بندِ عقل بُگسست
در حالِ دلم گریزپا شد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
دیر آمدهای سفر مکُن زود
ای مایهی هر مراد و هر سود
ای ز آتشِ عزمِ رفتنِ تو
از بینیها برآمده دود
هر عود تلف شود ز آتش
در آتش توست عید هر عود
اومید تو هر دمی بگوید
دستت گیرم به فضل خود زود
اما تو مگو که جهد و کوشش
سودم نکند که بودنی بود
معزول مکن تو قدرتم را
من بسته نیم چو تار در پود
هر لحظه بکاهمت چو خواهم
وز فضل توانمت بیفزود
بربند دهان ز گفت و سر نه
در سجده دوست کوست مسجود
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
خنده از لطفت حکایت میکند
گریه از قهرت شکایت میکند
این دو پیغام مخالف در جهان
از یکی دلبر روایت میکند
غافلی را لطف بفریبد چنان
قهر نندیشد جنایت میکند
کوثر است این عشق یا آب حیات
عمر را بیحد و غایت میکند
بس کن آیت آیت این را برمخوان
عشق خود تفسیر آیت میکند
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
از این آشنایانِ بیگانه خوی
دو رویی نگر یک زبانی مجوی
دو سوراخ چون روبه حیله ساز
یکی سوی شهوت یکی سوی آز
ولیکن چو کژدم به هنگام هوش
نه سوراخ دیده نه سوراخ گوش
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
نفس دارد ولیکن جان ندارد !
کسی کو بر مُرادِ دیگران زیست
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
آن کس که ز جانِ خود نترسد
از کُشتنِ نیک و بد نترسد
وان کس که بدید حُسنِ یوسف
از حاسد و از حسد نترسد
آن کس که هوای شاه دارد
از لشکرِ بی عدد نترسد
آخر حیوان ز ذوق صحبت
از جفته و از لگد نترسد
آن کس که سعادت ازل دید
از عاقبتِ ابد نترسد
چون کوه احد دلی بباید
تا او ز جز احد نترسد
مرغی که ز دام نفس خود رَست
هر جای که برپرد نترسد
هر جای که هست گنجِ گنج است
کُشتهی احد از لحد نترسد
هر جانوری کز اصل آب است
گر غرقه شود عمد نترسد
هر تن که سرشته بهشت است
بر دوزخ برزند نترسد
وان را که مدد از اندرون است
زین عالم بی مدد نترسد
از ابلهیست نی شجاعت
گر جاهل از خِرَد نترسد
خود سر نبُدست آن خسی را
کز عشقِ تو پا کشد نترسد
این مایهی لعنت است کابله
دل های شهان خلد نترسد
هم پردهی خویش میدَرَد کو
پردهی من و تو دَرَد نترسد
پازهر چو نیستش چرا او؟
زهرِ دنیا خورد نترسد !
در حضرتِ آنچنان رقیبی
در شاهدِ بنگرد نترسد
زنهار به سر برو بدان ره
کانجا دلت از رصد نترسد
صراف کمین درست و آن دزد
از کیسه درم بَرَد نترسد
آن جا گرگان همه شبان اند
آن جا مَردی ز صد نترسد
آن جا من و تو و او نباشد
چون وام ز خود ستد نترسد
هرگز دلِ تو ز تو نرنجد
هرگز ذقنت ز خد نترسد
گلشن ز بهار و باغِ سوسن
وز سروِ لطیف قد نترسد
چون گُل بشکفت و روی خود دید
زان پس ز قبول و رد نترسد
بس کن هر چند تا قیامت
این بحر گوهر دهد نترسد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
دل بیلَطَفِ تو جان ندارد
جان بیتو سرِ جهان ندارد
عقل ار چه شگرف کدخداییست
بی خوانِ تو آب و نان ندارد
خورشید چو دید خاکِ کویت
هرگز سرِ آسمان ندارد
گلنار چو دید گلشنِ جان
زین پس سرِ بوستان ندارد
در دولت تو سیه گلیمی
گر سود کند زیان ندارد
بیماه تو شب سیه گلیم است
این دارد و آن و آن ندارد
دارد ز ستارهها هزاران
بی ماه چراغدان ندارد
بیگفتِ تو گوش نیست جان را
بی گوش تو جان زبان ندارد
وان جانِ غریب در تظلم
مینالد و ترجمان ندارد
لیکن رخ زرد او گواه است
و اشکی که غمش نهان ندارد
غماز شوم بود دم سرد
آن دم که دم خران ندارد
اصل دم سرد مهر جان است
کان را مه مهر جان ندارد
چون دل سبکش کند بهارت
صد گونه غمش گران ندارد
آن عشق جوان چو نوبهارت
جز پیران را جوان ندارد
تا چند نشان دهی خمش کن
کان اصل نشان نشان ندارد
بگذار نشان چو شمس تبریز
آن شمس که او کران ندارد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
از مُلکِ ادب حُکم گذاران همه رفتند
شو بارِ سفر بند که یاران همه رفتند
آن گَردِ شتابنده که در دامنِ صحراست
گوید: چه نشینی؟ که سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نیلیست برِ سرو
کز باغِ جهان لالهعذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخِ هنر نادرهکاران همه رفتند
افسوس که افسانهسُرایان همه خفتند
اندوه که اندوهگُساران همه رفتند
فریاد که گنجینهطرازان مُعانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغِ گرفتار در این گلشنِ ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار بهار! از مژه در فُرقَتِ احباب
کز پیشِ تو چون ابرِ بهاران همه رفتند
#ملک_الشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
طمـع در زندگانی بسته بودم
امید اندر جوانی بسته بودم
از آن هر دو کنون نومید گشتم
بلا را خانهی جاوید گشتم
دریغا هر چه در عالم رفیق است
ترا تا وقتِ سختی هم طریق است
گه سختی تن آسانی پذیرند
تو گویی دست و ایشان پای گیرند
چه بد کردم که با من کینهجویی
بد افتد گر بدی کردم نگویی !؟
مکُن با یار یکدل بی وفایی
که کس با کس نکرد این ناخدایی
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
یکی لحظه از او دوری نباید
کز آن دوری خرابیها فزاید
تو میگویی که بازآیم چه باشد
تو بازآیی اگر دل در گشاید؟
بسی این کار را آسان گرفتند
بسی دشوارها آسان نماید
چرا آسان نماید کار دشوار؟
که تقدیر از کمین عقلت رباید
به هر حالی که باشی پیش او باش
که از نزدیک بودن مهر زاید
اگر تو پاک و ناپاکی بمگریز
که پاکیها ز نزدیکی فزاید
چنانکه تن بساید بر تن یار
به دیدن جان او بر جان بساید
چو پا واپس کشد یک روز از دوست
خطر باشد که عمری دست خاید
جدایی را چرا میآزمایی !؟
کسی مر زهر را چون آزماید
گیاهی باش سبز از آب شوقش
میندیش از خری کو ژاژ خاید
سرک بر آستان نِه همچو مسمار
که گردون اینچنین سر را نساید
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم
گره از رشتهی معنی گشادم
به امیدی که اکسیری زند عشق
مسِ این مفلسان را تاب دادم
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
دشمن اگر دوست شود چند بار
صاحب عقلش نشمارد به دوست
مار همان است به سیرت که هست
گر چه به صورت به درآید ز پوست
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
هر که تو بینی ز سپید و سیاه
بر سـرِ کاریست در این کارگاه
جُغد که شوم است به افسانه در
بلبل گنج است به ویرانه در
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
نگارا مُردگان از جان چه دانند؟
کلاغان قدرِ تابستان چه دانند؟
برِ بیگانگان تا چند باشی !؟
بیا جان قدر تو ایشان چه دانند؟
بپوشان قدِ خوبت را از ایشان
که کوران سرو در بوستان چه دانند؟
خرامان جانبِ میدانِ خویش آ
مباش آنجا خران میدان چه دانند؟
بزن چوگان خود را بر درِ ما
که خامان لطفِ آن چوگان چه دانند؟
بِهِل ویرانه بر جغدانِ منکر
که جغدان شهر آبادان چه دانند؟
چه دانند ملکِ دل را تن پرستان؟
گدایان طبع سلطانان چه دانند؟
یکی مشتی از این بیدست و بیپا
حدیث رستم دستان چه دانند؟
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
از دلبرِ ما نشان که دارد؟
در خانه مهی نهان که دارد؟
بی دیده جمال او که بیند؟
بیرون ز جهان جهان که دارد؟
آن تیر که جان شکار آن است
بنمای که آن کمان که دارد؟
در هر طرفی یکی نگاریست
صوفی تو نگر که آن که دارد؟
این صورت خَلق جمله نقش اند
هم جان داند که جان که دارد؟
این جمله گدا و خوشه چین اند
آن دست گوهرفشان که دارد؟
قلاب شدند جمله عالم
آخر خبری ز کان که دارد؟
شادست زمان به شمس تبریز
آخر بنگر زمان که دارد؟
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
هر سینه که سیمبر ندارد
شخصی باشد که سر ندارد
وانکس که ز دام عشق دور است
مرغی باشد که پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم
کز باخبران خبر ندارد
او صید شود به تیر غمزه
کز عشق سر سپر ندارد
آن را که دلیر نیست در راه
خود پنداری جگر ندارد
در راه فکندهاست دری
جز او که فکند برندارد
آن کس که نگشت گرد آن در
بس بیگوهرست و فر ندارد
وقت سحرست هین بخسبید
زیرا شب ما سحر ندارد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
ای کز تو همه جفا وفا شد
آن عهد و وفای تو کجا شد
با روی تو سور شد عزاها
بی روی تو سورها عزا شد
شد بیقدمت سرا خرابه
باز از تو خرابهها سرا شد
از دعوت تو فنا شود هست
وز هجر تو هستها فنا شد
ای کشته مرا به جرم آنکه
از من راضی به جان چرا شد
آن تخم عطای توست در جان
کو را کفِ دست با سخا شد
گر عاشق داد نیست جودت
پس جان ز چه عاشق دعا شد
زد عکس صبوری تو بر کوه
تسکین زمین و متکا شد
زد عکس بلندی تو بر چرخ
معنی تو صورت سما شد
از حسن تو خاک هم خبر یافت
شد یوسف خوب و دلربا شد
از گفت بدار چنگ کز وی
بی گفتِ تو فهم بانوا شد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
بر درِ هر کـس چو صبا درمتاز
با دمِ هر خَس چو هـوا درمساز
این همه چون سایه، تو چون نور باش
گر همه داری؟ ز همه دور باش
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
دوستی هر که تو را روشن است
چون دلت انکار کند دشمن است
تن چه شناسد که ترا یار کیست
دل بوَد آگه که وفادار کیست
یک دل داری و غمِ دل هزار
یک گُلِ پژمرده و صد نیشِ خار
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
در جهان بال و پَرِ خویش گشودن آموز
که پریدن نتـــوان با پر و بالِ دگران !
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
آن کس که ز تو نشان ندارد
گر خورشیدست آن ندارد
ما بر در و بام عشق حیران
آن بام که نردبان ندارد
دل چون چنگست و عشق زخمه
پس دل به چه دل فغان ندارد
امــروز فغان عاشقان را
بشنو که تو را زیان ندارد
هر ذره پر از فغان و نالهست
اما چه کند زیان ندارد
رقص است زبان ذره زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد
هر سو نگران تست دلها
وان سو که تویی گمان ندارد
این عالم را کرانهای هست
عشق من و تو کران ندارد
مانند خیال تو ندیدم
بوسه دهد و دهان ندارد
ماننده غمزهات ندیدم
تیر اندازد کمان ندارد
دادی کمری که بر میان بند
طفل دل من میان ندارد
گفتی که به سوی ما روان شو
بی لطف تو جان روان ندارد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
گرَم خون از جگر
بیرون زند
نبوَد عجب زیرا
که از خون لب به لب
گشته است
این قلبِ فگار امشب
#ملک_الشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
مکُن با هیـچ بد محضر نشستی
که نارد در شکوهت جز شکستی
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
ز خاکِ من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشتهام رقصان نماید
میا بیدف به گور من ای برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت درگشاید
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
مرا حق از می عشق آفریدست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می بجز مستی چه آید
به برج روح شمس الدین تبریز
بپرد روح من یک دم نپاید
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
گهی اُفتم گهی مستانه خیزم
چو خون بیتیغ و شمشیری بریزم
نگاهِ التفاتی بر سرِ بام
که من با عصر خویش اندر ستیزم
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
زخمِ دندانِ دشمنی بتــر است
که نماید به چشمِ مردم دوست
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
دوستانِ سختپیمان را ز دشمن باک نیست
شرطِ یار آن است کز پیوندِ یارش نگسلد
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
صنما تو همچو شیری من اسیرِ تو چو آهـــو
به جهان کی دید صیدی که بترسد از رهایی؟
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
سختگیری مکُن که خاکِ دُرشت
چون تو صد را ز بهرِ نانی کُشت
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori