﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si
پیدا شود که مرد کدامست و زن کدام
در تنگنای حلقهی مردان به روز جنگ
مردی درونِ شخص چو آتش در آهن است
و آتش برون نیاید از آهن مگر به سنگ
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
تو در دریا نهای او در برِ توست
به توفان در فتادن جوهرِ توست
چو یک دم از تلاطم ها بیاسود
همین دریای تو غارتگرِ توست
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
در خانهی غم بودن از همتِ دون باشد
و اندر دلِ دون همت اسرار تو چون باشد؟
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد
سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد
جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد؟
وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد؟
از رنگِ بلور تو شیرین شده جورِ تو
هر چند که جور تو بس تند قدم دارد
ای نازش حور از تو وی تابش نور از تو
ای آنکه دوصد چون مه شاگرد و حشم دارد
ور خود حشمش نبود خورشید بود تنها
آخر حشم حسنش صد طبل و علم دارد
بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته
در سایه آن زلفی کو حلقه و خم دارد
گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن
گفتا به صدف مانی کو در به شکم دارد
تا نشکنی ای شیدا آن در نشود پیدا
آن در بت من باشد یا شکل بتم دارد
شمس الحق تبریزی بر لوح چو پیدا شد
والله که بسی منت بر لوح و قلم دارد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
آدمیت ، احتــرامِ آدمی
با خبر شو از مقامِ آدمی
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
چو بلبل نالهی زاری نداری
که در تن جانِ بیداری نداری
درین گلشن که گلچینی حلال است
تو زخمی از سرِ خاری نداری
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
آن ستمدیده ندیدی که به خونخواره چه گفت؟
مَلِکا جور مکن چون به جوارِ تو دریم
گله از دستِ ستمکار به سلطان گویند
چون ستمکار تو باشی گله پیش که بریم؟
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
ای که دانش به مردم آموزی
آنچه گویی به خلق خود بنیوش
خویشتن را علاج مینکنی !
باری از عیبِ دیگران خاموش
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
آن را که درونِ دل عشق و طلبی باشد
چون دل نگشاید در آن را سببی باشد
رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی
وقت سحری آید یا نیم شبی باشد
جانی که جدا گردد جویای خدا گردد
او نادرهای باشد او بوالعجبی باشد
آن دیده کز این ایوان ایوان دگر بیند
صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد
آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد
در ساعت جان دادن او را طربی باشد
پایش چو به سنگ آید دریش به چنگ آید
جانش چو به لب آید با قندلبی باشد
چون تاج ملوکاتش در چشم نمیآید
او بیپدر و مادر عالی نسبی باشد
خاموش کن و هر جا اسرار مکن پیدا
در جمع سبک روحان هم بولهبی باشد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
دل مَنهِ بر جهان که دورِ بقا
میرود همچو سیل سر در زیر
پیر دیگر جوان نخواهد شد
پیریش نیـــز هم نماند دیر
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
به ناخن سینه کاویدن بیاموز
اگر خواهی خدا را فاش بینی؟
خودی را فاشتر دیدن بیاموز
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
برون شو ای غم از سینه که بوی یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرطِ عشــقِ او ز شادی عار میآید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید
برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار میآید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید
در و دیوار این سینه همیدرد ز انبوهی
که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
گویی علامتِ بشر اندر جهان، غم است
آن کس که غم نداشت نه فرزندِ آدم است
شاعر پیمبریست خداوندِ او شعور
کو از خدای خویش همه روزه ملهم است
بر گردن حیات بپیچیده عقل و عشق
این هر دو مار با همه کس یار و همدم است
ماریست عقل یکدم و چندین هزار سر
یعنی که عقل با غم بسیار توام است
ماریست عشق یکسر و چندین هزار دم
یعنی غمی که بر همه غمها مقدم است
هر زندهای که نیست گرفتار این دوبند
او آدمی نه بل حیوان مسلم است
نزدیک من حیات بجز رنج و درد نیست
رنج است و غصه زندگی ار بیش و ار کم است
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
مرا دلبر چنان باید که جان فتراکِ او گیرد
مرا مطرب چنان باید که زَهره پیش او میرد
یکی پیمانهای دارم که بر دریا همیخندد
دل دیوانهای دارم که بند و پند نپذیرد
خداوندا تو میدانی که جانم از تو نشکیبد
ازیرا هیچ ماهی را دمی از آب نگزیرد
زهی هستی که تو داری زهی مستی که من دارم
تو را هستی همیزیبد مرا مستی همیزیبد
الا بس کن لا بس کن که این عشقی که بگزیدی
نشاطی میدهد بیغم قبولی میکند بیرد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
همین نصیحتِ سعدی به آبِ زر بنویس
که خانه را کس از این خوبتر نیاراید
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
نهنگی بچهی خود را چه خوش گفت
به دینِ ما حرام آمـــد کرانه
به موج آویز و از ساحل بپرهیز
همــه دریاست ما را آشیانه
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
امروز جمالِ تو سیمای دگر دارد
امروز لبِ نوشت حلوای دگر دارد
امروز گُلِ لعلت از شاخِ دگر رُست است
امروز قدِ سروت بالای دگر دارد
امروز خود آن ماهت در چرخ نمیگنجد
وان سکه چون چرخت پهنای دگر دارد
امروز نمیدانم فتنه ز چه پهلو خاست
دانم که از او عالم غوغای دگر دارد
آن آهوی شیرافکن پیداست در آن چشمش
کو از دو جهان بیرون صحرای دگر دارد
رفت این دل سودایی گم شد دل و هم سودا
کو برتر از این سودا سودای دگر دارد
گر پا نبــــود عاشق با پر ازل پرد
ور سر نبود عاشق سرهای دگر دارد
دریای دو چشم او را میجست و تهی میشد
آگاه نبد کان در دریای دگر دارد
در عشق دو عالم را من زیر و زبر کردم
این جاش چه میجستی کو جای دگر دارد
امروز دلم عشقست فردای دلم معشوق
امروز دلم در دل فردای دگر دارد
گر شاه صلاح الدین پنهانست عجب نبود
کز غیرت حق هر دم لالای دگر دارد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
آدمی خــوار اند اغلب مردمان
از سلام علیک شان کم جو امان
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
آن عشق که از پاکی از روح حَشَم دارد
بشنو که چه میگوید بنگر که چه دم دارد
گر جسم تُنُک دارد جان تو سبک دارد
هر چند که صد لشکر در کتم عدم دارد
گر ماندهای در گل روی آر به صاحب دل
کو ملک ابد بخشد کو تاج قدم دارد
ای دل که جهان دیدی بسیار بگردیدی
بنمای که را دیدی کز عشق رقم دارد
ای مرکب خود کشته وی گرد جهان گشته
بازآی به خورشیدی کز سینه کرم دارد
آن سینه و چون سینه صیقل ده آیینه
آن سینه که اندر خود صد باغ ارم دارد
این عشق همیگوید کان کس که مرا جوید
شرطیست که همچون زر در کوره قدم دارد
من سیمتنی خواهم من همچو منی خواهم
بیزارم از آن زشتی کو سیم و درم دارد
القاب صلاح الدین بر لوح چو پیدا شد
انصاف بسی منت بر لوح و قلم دارد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
به خود باز آی دامانِ دلی گیر
درونِ سینهی خود منزلی گیر
بده این کِشت را خونابهی خویش
فشاندم دانه من تو حاصلی گیر
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
مفریب ای بزرگوار پسر
دختری را ز مادر و ز پدر
زنِ کس را هم ای پسر مفریب
ورت بفریفت زن، از او بشکیب
دزدی عرَض و دزدی ناموس
بتر از دزدی زر است و فلوس
زر چو دزدی به جایش آید زر
زن چو دزدی فنا شود شوهر
هرکه عرض کسی دهد بر باد
دهر عرضش به باد خواهد داد
فیلسوفی عظیم و دانشمند
میشنیدم که گفت با فرزند
بهتر است از برای مرد جوان
یک درم دین ز صد درم وجدان
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
مرا دو بار نوازش کن و کرم فرما
یکی به موجبِ خدمت یکی به حق قدیم
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد
وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهی یابد؟
ای عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب
کان یار بهانه جو بر تو گنهی یابد
من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق
کز چستی و شبخیزی از مه کلهی یابد
بر زلف شب آن غازی چون دلو رسن بازی
آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد
آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو
میگردد در خرمن تا مشت کهی یابد
بالش چو نمییابد از اطلس روی تو
باشد ز شب قدرت شال سیهی یابد
زان نعل تو در آتش کردند در این سودا
تا هر دل سودایی در خود شرهی یابد
اندر پی خورشیدش شب رو پی امیدش
تا ماه بلند تو با مه شبهی یابد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟
یکی نصیحتِ من گوش دار جانِ عزیز
به دوست گرچه عزیزست رازِ دل مگشای
که دوست نیــز بگوید به دوستانِ عزیز
#پادوشاه_سخن
#خواجهیشیراز
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
هر که مشهور شد به بیادبی
دگر از وی امیدِ خیر مدار
آب کز سرگذشت در جیحـون
چه به دستی چه نیزهای چه هزار
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
گله از سختی ایام بگذار
که سختی ناکشیده کم عیار است
نمیدانی کهبِ جویباران
اگر بر سنگ غلطد خوشگوار است
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
بسا کس اندوه فردا کشیدند
که دی مُردند و فردا را ندیدند
خُنُک مَردان که در دامانِ امروز
هــزاران تازهتر هنگامه چیدند
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
سعادتجو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
ندارد پای عشق او کسی کِش عشق سر باشد
مراد دل کجا جوید بقای جان کجا خواهد؟
دو چشم عشق پرآتش که در خونجگر باشد
ز بدحالی نمینالد دو چشم از غم نمیمالد
که او خواهد که هرلحظه ز حال بد بتر باشد
نه روز بخت میخواهد نه شب آرام میجوید
میان روز و شب پنهان دلش همچون سحر باشد
دو کاشانهست در عالم یکی دولت یکی محنت
به ذات حق که آن عاشق از این هر دو به درباشد
ز دریا نیست جوش او که در بس یتیمست او
از این کان نیست روی او اگر چه همچو زر باشد
دل از سودای شاه جان شهنشاهی کجا جوید
قبا کی جوید آن جانی که کشته آن کمر باشد
اگر عالم هما گیرد نجوید سایهاش عاشق
که او سرمست عشق آن همای نام ور باشد
اگر عالم شکر گیرد دلش نالان چو نی باشد
وگر معشوق نی گوید گدازان چون شکر باشد
ز شمس الدین تبریزی مقیم عشق میگویم
خداوندا چرا چندین شهی اندر سفر باشد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور
قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
هزار شربت شیرین و میوهی مشموم
چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
یکی نصیحتِ درویشوار خواهم کرد
اگر موافقِ شاهِ زمانه میآید
اگرچه غالبی از دشمن ضعیف بترس
که تیرِ آهِ سحر با نشانه میآید
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori