﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si
امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد
وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهی یابد؟
ای عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب
کان یار بهانه جو بر تو گنهی یابد
من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق
کز چستی و شبخیزی از مه کلهی یابد
بر زلف شب آن غازی چون دلو رسن بازی
آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد
آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو
میگردد در خرمن تا مشت کهی یابد
بالش چو نمییابد از اطلس روی تو
باشد ز شب قدرت شال سیهی یابد
زان نعل تو در آتش کردند در این سودا
تا هر دل سودایی در خود شرهی یابد
اندر پی خورشیدش شب رو پی امیدش
تا ماه بلند تو با مه شبهی یابد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟
یکی نصیحتِ من گوش دار جانِ عزیز
به دوست گرچه عزیزست رازِ دل مگشای
که دوست نیــز بگوید به دوستانِ عزیز
#پادوشاه_سخن
#خواجهیشیراز
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
هر که مشهور شد به بیادبی
دگر از وی امیدِ خیر مدار
آب کز سرگذشت در جیحـون
چه به دستی چه نیزهای چه هزار
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
گله از سختی ایام بگذار
که سختی ناکشیده کم عیار است
نمیدانی کهبِ جویباران
اگر بر سنگ غلطد خوشگوار است
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
بسا کس اندوه فردا کشیدند
که دی مُردند و فردا را ندیدند
خُنُک مَردان که در دامانِ امروز
هــزاران تازهتر هنگامه چیدند
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
سعادتجو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
ندارد پای عشق او کسی کِش عشق سر باشد
مراد دل کجا جوید بقای جان کجا خواهد؟
دو چشم عشق پرآتش که در خونجگر باشد
ز بدحالی نمینالد دو چشم از غم نمیمالد
که او خواهد که هرلحظه ز حال بد بتر باشد
نه روز بخت میخواهد نه شب آرام میجوید
میان روز و شب پنهان دلش همچون سحر باشد
دو کاشانهست در عالم یکی دولت یکی محنت
به ذات حق که آن عاشق از این هر دو به درباشد
ز دریا نیست جوش او که در بس یتیمست او
از این کان نیست روی او اگر چه همچو زر باشد
دل از سودای شاه جان شهنشاهی کجا جوید
قبا کی جوید آن جانی که کشته آن کمر باشد
اگر عالم هما گیرد نجوید سایهاش عاشق
که او سرمست عشق آن همای نام ور باشد
اگر عالم شکر گیرد دلش نالان چو نی باشد
وگر معشوق نی گوید گدازان چون شکر باشد
ز شمس الدین تبریزی مقیم عشق میگویم
خداوندا چرا چندین شهی اندر سفر باشد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور
قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
هزار شربت شیرین و میوهی مشموم
چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
یکی نصیحتِ درویشوار خواهم کرد
اگر موافقِ شاهِ زمانه میآید
اگرچه غالبی از دشمن ضعیف بترس
که تیرِ آهِ سحر با نشانه میآید
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
به ضرب تیشه بشکن بیستون را
که فرصت اندک و گردون دو رنگ است
حکیمان را در این اندیشه بگذار
شرر از تیشه خیزد یا ز سنگ است؟
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
تا شدم خویگر به رفتنِ راست
چرخ کجرو به کُشتنم برخاست
راست نتوان سوی بلندی رفت
راستی مانعِ ترقی ماست
کوهرو بین که پشتِ خَم دارد
گه ز چپ میرود گهی از راست
باید ار قصدِ برشدن داری :
هر زمان اوفتاد و برپا خاست
نیست فرقی میانِ دشمن و دوست
کاندر آن ره خروش وانفساست
اندر آن ره دو تن ز پهلوی هم
نگذرد بس که راه کم پهناست
کس در این راه پر خطر از کس
دستگیری نمیکند که خطاست
دوستان پای دوستان گیرند
از پی پاس جان خویش و رواست
سنگها پیشِ پایت اندازد
آنکه بالاتر از تو ره پیماست
هر قدم زین مشاجرات مخوف
طرفه جنگ و کشاکشی برپاست
هر که برگشت یا که عجز آورد
در تک درهی عمیقش جاست
همه آنجای را طمع دارند
مقصد جملگی همان یکجاست
هر که او بر درِ نیاز نشست
از سر امن و عافیت برخاست
به حقیقت غنی، کسی باشد
کِش ازین رفت و آمد استغناست
جاه حاصل شده ز خونِ جگر
بازی کودکانهی سفهاست
دولتی پر ز بیم و باک و هلاک
نیست دولت که کام اژدرهاست
کوه پیما نهایم و خرسندیم
گر چه رهوار ما جهان پیماست
ما جهان را به راستی سپریم
کس ندیدم که گم شد از ره راست
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
مرغ جایی که علف بیند و چیند گردد
مَردِ صاحبنظر آنجا که وفا بیند و جود
سُفله گو روی مگردان که اگر قارون است
کس از او چشم ندارد کرمِ نامعهود
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
هر که بگویدت بگو کُشتهی عشق چون بوَد
عرضه بده به پیشِ او جانِ مرا که همچنین
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
جوانمردی که دل با خویشتن بست
رود در بحر و دریا ایمن از شست
نگه را جلوه مستی ها حلال است
ولی باید نگه داری دل و دست
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
عشـق درآمد از درم دست نهاد بر سرم
دید مرا که بیتوام گفت مرا که وای تو
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
از آن غم ها دلِ ما دردمند است
که اصل او ازین خاکِ نَژند است
من و تو زان غمِ شیرین ندانیم
که اصــلِ او ز افکارِ بلند است
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
آن را که درونِ دل عشق و طلبی باشد
چون دل نگشاید در آن را سببی باشد
رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی
وقت سحری آید یا نیم شبی باشد
جانی که جدا گردد جویای خدا گردد
او نادرهای باشد او بوالعجبی باشد
آن دیده کز این ایوان ایوان دگر بیند
صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد
آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد
در ساعت جان دادن او را طربی باشد
پایش چو به سنگ آید دریش به چنگ آید
جانش چو به لب آید با قندلبی باشد
چون تاج ملوکاتش در چشم نمیآید
او بیپدر و مادر عالی نسبی باشد
خاموش کن و هر جا اسرار مکن پیدا
در جمع سبک روحان هم بولهبی باشد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
دل مَنهِ بر جهان که دورِ بقا
میرود همچو سیل سر در زیر
پیر دیگر جوان نخواهد شد
پیریش نیـــز هم نماند دیر
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
به ناخن سینه کاویدن بیاموز
اگر خواهی خدا را فاش بینی؟
خودی را فاشتر دیدن بیاموز
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
برون شو ای غم از سینه که بوی یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرطِ عشــقِ او ز شادی عار میآید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید
برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار میآید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید
در و دیوار این سینه همیدرد ز انبوهی
که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
گویی علامتِ بشر اندر جهان، غم است
آن کس که غم نداشت نه فرزندِ آدم است
شاعر پیمبریست خداوندِ او شعور
کو از خدای خویش همه روزه ملهم است
بر گردن حیات بپیچیده عقل و عشق
این هر دو مار با همه کس یار و همدم است
ماریست عقل یکدم و چندین هزار سر
یعنی که عقل با غم بسیار توام است
ماریست عشق یکسر و چندین هزار دم
یعنی غمی که بر همه غمها مقدم است
هر زندهای که نیست گرفتار این دوبند
او آدمی نه بل حیوان مسلم است
نزدیک من حیات بجز رنج و درد نیست
رنج است و غصه زندگی ار بیش و ار کم است
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
مرا دلبر چنان باید که جان فتراکِ او گیرد
مرا مطرب چنان باید که زَهره پیش او میرد
یکی پیمانهای دارم که بر دریا همیخندد
دل دیوانهای دارم که بند و پند نپذیرد
خداوندا تو میدانی که جانم از تو نشکیبد
ازیرا هیچ ماهی را دمی از آب نگزیرد
زهی هستی که تو داری زهی مستی که من دارم
تو را هستی همیزیبد مرا مستی همیزیبد
الا بس کن لا بس کن که این عشقی که بگزیدی
نشاطی میدهد بیغم قبولی میکند بیرد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
همین نصیحتِ سعدی به آبِ زر بنویس
که خانه را کس از این خوبتر نیاراید
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
تو هم مثلِ من از خود در حجابی
خُنُک روزی که خود را بازیابی
مرا کافر کند اندیشهی رزق
تو را کافـــر کند علم کتابی
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
دو گیتی را به خود باید کشیدن
نباید از حضـــورِ خود رمیدن
به نورِ دوش بین امروزِ خود را
ز دوش امروز را نتــوان ربودن
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
نه آدمیست که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب میبرد شاید
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد؟
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
پریشان هر دمِ ما از غمی چند
شریکِ هر غمی نامحرمی چند
ولیکن طرح فردایی توان ریخت
اگر دانی بهای این دمی چند
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
گفتم غمت مرا کُشت
گفتا چه زَهره دارد؟
غم این قدر نداند کآخر تو یارِ مایی؟
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی؟
گفت حیاتِ باقیَم عُمـــرِ خوشِ مُکررم
گفتمش ای برون ز جا خانه تو کجاست؟ گفت
همرهِ آتشِ دلم پهلـــوی دیدهی ترم
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
مگو با من خدای ما چنین کرد
که شُستن میتوان از دامنش گرد
تو بالا کن این عالم که در وی :
قماری میبرد نامــــــرد از مرد
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori