﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
قیامتهای پُر آتش ز هر ســویی برانگیزد
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد
دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد
ملکها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد
چراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزد
چو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آید
بجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد
چو هفت صد پرده دل را به نور خود بدراند
ز عرشش این ندا آید بنامیزد بنامیزد
چو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرد
از آن دریا چه گوهرها کنار خاک درریزد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
من که در این دایره دهربند
چون گره نقطه شدم شهربند
دسترس پای گشاییم نیست
سایه ولی فَرِ هُماییم نیست
گشته ز بس روشنی روی من
آیینهی دل سرِ زانوی من
من که به این آیینه پرداختم
آیینهی دیده درانداختم
تا ز کدام آیینه تابی رسد
یا ز کدام آتشم آبی رسد
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد
چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد
دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
از این صلح پر از کینش وز این صبح دروغینش
همیشه این چنین صبحی هلاک کاروان باشد
بجو آن صبح صادق را که جان بخشد خلایق را
هزاران مست عاشق را صبوحی و امان باشد
هر آن آتش که میزاید غم و اندیشه را سوزد
به هر جایی که گل کاری نهالش گلستان باشد
یکی یاری نکوکاری ز هر آفت نگهداری
ظریفی ماه رخساری به صد جان رایگان باشد
یکی خوبی شکرریزی چو باده رقص انگیزی
یکی مستی خوش آمیزی که وصلش جاودان باشد
اگر با نقش گرمابه شود یک لحظه همخوابه
همان دم نقش گیرد جان چو من دستک زنان باشد
کسی کو یار صبر آمد سوار ماه و ابر آمد
مکن باور که ابر تر گدای ناودان باشد
بسی خرگه سیه باشد در او تُرکی چو مه باشد
چه غم داری تو از پیری چو اقبالت جوان باشد
بریزد صورت پیرت بزاید صورت بختت
ز ابر تیره زاید او که خورشید جهان باشد
کسی کو خواب میبیند که با ماهست بر گردون
چه غم گر این تن خفته میان کاهدان باشد
دهان بربند و خامش کن که نطق جاودان داری
سخن با گوش و هوشی گو که او هم جاودان باشد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
تو میگویی که دل از خاک و خون است
گرفتارِ طلسمِ کاف و نون است
دل ما گر چه اندر سینهی ماست
ولیکن از جــهانِ ما برون است
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
ز دورِ چرخ چه نالی ز فعلِ خویش بنال؟
که از گزندِ تو مَردم هنوز مینالند !!
نگفتمت که چو زنبور زشتخوی مباش
که چون پرت نبوَد پای در سرت مالند
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
تو میگویی مرا از من خبر کن ؟
چه معنی دارد اندر خود سفر کن!
ترا گفتم که ربط جان و تن چیست
سفر در خود کن و بنگر که من چیست
چراغی در میان سینهی توست
چه نور است این که در آئینهی توست
مشــو غافل که تو او را امینی
چه نادانی که سوی خود نبینی !
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
نباشد عیب پرسیدن ترا خانه کجا باشد؟
نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد
تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی
تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد؟
نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم
ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد
بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب
دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد
در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من
چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد
دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان
بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد
بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین
حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد
فروبستهست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم
بپرس از شاه کشمیرم کسی را کآشنا باشد
خروش و جوش هر مستی ز جوش خُم می باشد
سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد
خریدی خانه دل را دل آن توست میدانی
هر آنچه هست در خانه از آن کدخدا باشد
قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه
درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد
مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم
مسلم گشت جان بخشی ترا وان دم ترا باشد
برآرد عشق یک فتنه که مردم راه کی گیرد؟
به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد
زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران
ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد
خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر
بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
محبت چیست؟ تاثیرِ نگاهیست
چه شیرین زخمی، از تیرِ نگاهیست
به صیدِ دل رَوی؟ تَرکِش بینداز
که این نخچیر، نخچیرِ نگاهیست
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
چو دولت خواهد آمد بندهای را
همه بیگانگانش خویش گردند
چو برگردید روز نیکبختی
در و دیوار بر وی نیش گردند
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
نگر جز خوبِ صد در صد نبینی
که گر بدبین شوی جز بد نبینی
چو نیکو بنگری در ملکِ هستی
به غیر از جلوهی ایزد نبینی
ز نابخرد جهان را روز تیره است
نگر تا روی نابخرد نبینی
حقایق را ز چشم دیگران بین
که گر خودبین شوی جز خود نبینی
مسلم شد مرا کز حُسنِ نیت
به غیر از حُسنِ پیشامد نبینی
دد و دیوند خودبینانِ مغرور
همان بهتر که دیو و دد نبینی
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
🔷برگردان سرودهی "حافظ" به پارسی پاک
🔹به فارسی:
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
حافظ
🔹به پارسی:
پگه با باد می گفتم سخن از آرزومندی
سروش آمد که برجا شو، به مهران خداوندی
نیایش بام و آه شب، کلید گنج آماج است
بدین راه و روش می رو، که با دلدار پیوندی
به خامه آن زبان نبود، که راز شور گوید باز
فراسوی نوشتار است، بگفتن آرزومندی
هان ای یوسف مسری، که کردت شاهی ات پرباد
پدر را بازپرس فرجام، کجا شد مهر فرزندی؟
جهان پیر زیبا را، به دلسوزی سرشتش نیست
ز مهر او چه می پرسی، در او کوشش چه می بندی؟
همایی چون تو والا ارج، به آز استخوان تا کی؟
دریغ آن سایه ی کوشش، که بر ناکس بیفکندی
در این بازار اگر سودیست، با درویش خرسند است
خدایا روزی ام گردان، به درویشی و خرسندی
به چامه حافظ شیراز، پایکوبند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرغندی
فرستنده و برگرداننده به پارسی پاک: ناصر کرامت
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
@Istga_Parsi
عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بوَد
چونکه جمال این بوَد رسم وفا چرا بوَد
این همه لطف و سرکشی قسمت خلق چون شود
این همه حسن و دلبری بر بت ما چرا بود
درد فراق من کشم ناله به نای چون رسد
آتش عشق من برم چنگ دوتا چرا بود
لذت بیکرانه ایست عشق شدست نام او
قاعده خود شکایتست ور نه جفا چرا بود
از سر ناز و غنج خود روی چنان ترش کند
آن ترشی روی او روح فزا چرا بود
آن ترشی روی او ابر صفت همیشود
ور نه حیات و خرمی باغ و گیا چرا بود
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
تُندی مکن که رشتهی چهل ساله دوستی
در حال بُگسلد چو شود تُند آدمی
هموار و نرم باش که شیر درنده را
زیرِ قلاده بُرد توان با ملایمی
مَردِ اراده باش که دیوار آهنین
چون نیم جو اراده نباشد به محکمی
رمز است هرچه هست و حقیقت جز این دو نیست
ای نور چشم این دو بود عین مردمی
یا راه خیر خلق سپردن به حسن خلق
یا راه خیر خویش سپردن به خُرّمی
ور زانکه همت تو به آزار مردم است؟
شیری به هر طریق نکوتر ز کژدمی
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
هرکه مقصود و مرادش خور و خوابست از عمر
حیوانیست که بالاش به انسان ماند
هر چه داری بده و دولت معنی بِستان
تا چو این نعمت ظاهر برود آن ماند
#پادوشاه_سخن
#خواجهیشیراز
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
سینهی خویش کن فراخ و سُترگ
وندر آن جای ده دلی، هنری
باز مانی ز کارهای بزرگ
گر به هر کار خُرد درنگری
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
دلم از عشقِ آن بُتِ نوشاد
چند باید شکسته و ناشاد؟
چند باید ستم بر این دل و جور؟
که دل است این، نه آهن و پولاد
آمد آن تیره روز و نامش عشق
خرمنِ صبرِ من به داد به باد
وای ازین عشق و داد از او که مرا
کس ازین عشق مینگیرد داد
عشق دردیست کاندر این گیتی
داروی او حکیم نفرستاد
هر بنایی ز بیخ و بُن برکند !
می ندانم که این بنا که نهاد؟
چشمم از دردِ عشق در زاری
دلم از شورِ عشق در فریاد
گشته این یک چو آذر برزین
گشته آن یک چو دجلهی بغداد
هرکه را عشق زد به دامن دست
بایدش دین و دل ز دست بداد
راست چون من که هم ز روز نخست
دین و دل دادم آنچه بادا باد
گر غمی گشت دل چه غم که شود
از مدیح ولی یزدان شاد
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
شیردلی کن که دلیر افکنی
شیر خطا گفتم شیر افکنی
چرخ ز شیران چنین بیشهای
از تو کند بیشتر اندیشهای
دست نشان هست ترا چند کس
دست نشین تو فرشته است و بس
خاک به اقبال تو زر میشود
زهر به یاد تو شکر میشود
میخور می مطرب و ساقیت هست
غم چه خوری دولت باقیت هست
هفت فلک با گوهرت حقهای
هشت بهشت از عَلَمت شقهای
در همه فن صاحب یک فن تویی
جان دو عالم به یکی تن تویی
گوش سخا را ادب آموز کن
شمع سخن را نفس افروز کن
خَلعتِ گردون به غلامی فرست
بوی قبولی به نظامی فرست
گرچه سخن فربه و جان پرور است
چونکه به خوان تو رسد لاغر است
وانکه حسود است بر او بیدریغ
لعل ز پیکان ده و گوهر ز تیغ
چون فلکت طالع مسعود داد
عاقبتِ کارِ تو محمـــود باد
ساخته و سوخته در راهِ تو
ساخته من سوخته بدخواه تو
فتح تو سر چون عَلَم افراخته
خَصمِ تو سر چون قلم انداخته
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
برون کن کینه را از سینهی خویش
که دود خانه از روزن برون به
ز کِشتِ دل مده کس را خراجی
مشو ای دهخدا غارتگر ده
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش
که خارِ دیــدهی بدبخت نیکبختانند
چو دستِ شان نرسد لاجرم به نیکی خویش
بدی کنند به جای تو هر چه بتــــوانند
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
یاد باد آنکه این سخن بنوشت
سرزنش بهتر از نصیحتِ زشت
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
غم مخور ای دل که خوب و زشتِ عالم بگذرد
شور و ماتم هر دو بر فرزندِ آدم بگذرد
آنچه بگذشتهست وهم است آنچهآیندهست وهم
زندگانی یک دم هست آن هم دمادم بگذرد
زندگی گر بهرِ این ده روز ناچیزست و بس
به که انسان زود از این مطمورهی غم بگذرد
ور کمالی هست نفسِ آدمی را در قفا
خود همان بهتر کز این در شاد و خرم بگذرد
شد ذهاوی زین جهنم سوی فردوس برین
اهل فردوس است هر کس کز جهنم بگذرد
تا که دانا زنده باشد چرخ با او دشمن است
چون که دانا بگذرد آن دشمنی هم بگذرد
مُردنِ شاعر حیاتِ اوست زیرا چون گذشت
رَشک و کین با او اگر بیش است اگر کم بگذرد
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
صبا ز طُرهی جانانِ من چه میخواهی؟
ز روزگارِ پریشانِ من چه میخواهی؟
دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست
به حیرتم که تو از جانِ من چه میخواهی؟
دوباره آمدی ای سیلِ غم، نمیدانم !!
دگر ز کلبهی ویرانِ من چه میخواهی؟
جز آشیانهی بلبل گُلی به شاخ نماند
صبا دگر ز گلستانِ من چه میخواهی؟
کمال یافت نهالت ز آبِ چشم «بهار»
جز اینقدر گُلِ خندانِ من چه میخواهی؟
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
ندانی تا نباشی محرمِ مرد
که دلها زنده گردد از دمِ مرد
نگهدارد زه و نالهی خود را
که خود دار است چون مردان غمِ مرد
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
زینتِ مرد به عقل است و هنر
نی به پوشاک و جلال و فرّهی
دیدهام دانشورانی با خِرَد
در لباسِ ژنده چون عَبدِ رهی
نیز دیدم سُفلگانی بی کمال
کرده بر تن جامهی شاهنشهی
پوشش عالی نشان عقل نیست
فرق باشد از ورم تا فربهی
بیبها باشد لباسی کاندر او
نیست غیر از احمقی و ابلهی
کیسهی کرباس باشد پر بها
چون در او ریزند زرِّ دهدهی
جاهل اندر جامهی فاخر بوَد
کیسهی ابریشمین اما تُهی !
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
آلودهی دنیا جگرش ریشتر است
آسودهترست هر که درویشتر است
هر خر که بر او زنگی و زنجیری هست
چون بهِ نگری بار بر او بیشتر است
#ابوسعید_ابوالخیر
@Molana_EqbalLahori
اگر صد همچو من گردد
هلاک او را چه غم دارد؟
که نی عاشق نمییابد که
نی دلخسته کم دارد
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
سحرگه به راهی یکی پیر دیدم
سوی خاک خَم گشته از ناتوانی
بگفتم چه گم کردهای اندر این ره؟
بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی !!
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
آنچنان کز رفتن گُل خار میماند به جا
از جوانی حسرتِ بسیار میماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبکرفتار میماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کفِ گلچین ز گلشن خار میماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبکرفتار نیست
پیش این سیلاب کی دیوار میماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش کز او آثار میماند به جا
زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار میماند به جا
نیست از کردار ما بیحاصلان را بهرهای
چون قلم از ما همین گفتار میماند به جا
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار میماند به جا
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
وفا با هیچکس کردست گیتی
که با ما بر قرار خود بماند؟
چو میدانی که جاویدان نمانی
روا داری که نام بد بماند؟
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
ما که نظر بر سخن افکندهایم
مُردهی اوئیم و بدو زندهایم
سیمِ سخن زن که دَرَم خاکِ اوست
زر چه سگست؟ آهوی فتراکِ اوست
صدرنشین تر ز سخن نیست کس
دولتِ این ملک سخن راست بس
هرچه نه دل بیخبرست از سخن
شرحِ سخن بیشترست از سخن
تا سخنست از سخن آوازه باد
نامِ نظامی به سخن تازه باد
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori