﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si
بزرگی به ناموس و گفتار نیست
بلندی به دعوی و پندار نیست
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
به گردن فتد سرکش تُندخوی
بلندیت باید بلندی مجوی
ز مغرور دنیا ره دین مجوی
خدا بینی از خویشتن بین مجوی
#سعدیشیرینسخن
#بوستان
#خواجهیشیـراز
#پادوشاه_سخن
@Molana_EqbalLahori
دل را نگاه گرم تو دیوانه میکند
آیینه را رخ تو پریخانه میکند
دل میخورد غم من و من میخورم غمش
دیوانه غمگساری دیوانه میکند
آزادگان به مشورت دل کنند کار
این عقده کار سبحهی صددانه میکند
ای زلف یار سخت پریشان و درهمی
دست بریدهی که ترا شانه میکند؟
غافل ز بیقراری عشاق نیست حسن
فانوس پردهداری پروانه میکند
یاران تلاش تازگی لفظ میکنند
صائب تلاش معنی بیگانه میکند
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
هر که از تقدیر خویش آگاه نیست
خاک او با سوز جان همراه نیست
بر وجود و بر عدم پیچیده است
مشرق این اسرار را کم دیده است
کار ما افلاکیان جز دید نیست
جانم از فردای او نومید نیست
ای خوش آن قومی که جان او تپید
از گِل خود خویش را باز آفرید
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
به زیر چرخ دل شادمان نمیباشد
گُل شکفته درین بوستان نمیباشد
خُروش سیل حوادث بلند میگوید
که خواب امن درین خاکدان نمیباشد
به هر که مینگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم در این گلستان نمیباشد؟
به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تیر آه به حکم کمان نمیباشد
به یک قرار بوَد آب چون گوهر گردد
بهار زندهدلان را خزان نمیباشد
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهی خود سرگران نمیباشد
مکن کناره ز عاشق که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمیباشد
هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتشزبان نمیباشد
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
رهی در سینهی انجُم گشایی
ولی از خویشتن ناآشنایی !
یکی بر خود گشا چون دانه چشمی
که از زیر زمین نخلی بر آیی
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس که داد زدیم آی دزد خسته شدیم
ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم
خراب گشت وطن خواهی از من و تو بلی
میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم
سری بهدست شمال و سری به دست جنوب
بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم
چو رشتهای که به جهد از میان گسسته شود
جدا شدیم ز خویش و به غیر بسته شدیم
ز بیحیایی اغیار و بیوفایی یار
به جان دوست که یکباره دلشکسته شدیم
من و بهار به نیروی عشق از این غرقاب
بساط خویش کشیدیم و فر خجسته شدیم
#ملک_الشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
ای بسا شاعر که از سِحرِ هنر
رهزن قلب است و ابلیس نظر
فطرت شاعر سراپا جستجوست
خالق و پروردگــار آرزوست
شاعر اندر سینهی ملت چو دل
ملتی بی شاعری انبار گِل
سوز و مستی نقشبند عالمیست
شاعری بیسوز و مستی ماتمیست
آفتابش را زوالی نیست نیست
منکر او را کمالی نیست نیست
شعر را مقصود اگر آدم گریست
شاعری هم وارث پیغمبریست
حق مرا چشم و دل و گفتار داد
جستجـــوی عالم اسرار داد
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
دزدی به خانهی پارسایی در آمد چندانکه جُست چیزی نیافت دل تنگ شد پارسا خبر شد گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود.
شنیدم که مردانِ راهِ خداى
دلِ دشمنان را نکـردند تنگ
تو را کی مُیسَر شود این مقام ؟
که با دوستانت خلافست و جنگ!
#پادوشاه_سخن
#گلستان
#بوستان
#خواجهیشیـراز
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
دام دگر نهادهام تا که مگر بگیرمش
آنکه بجست از کفم بار دگر بگیرمش
آنکه به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر
باز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمش
راه برم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش
درد دلم بتر شده چهره من چو زر شده
تا ز رخم چو زر برد بر سر زر بگیرمش
گرچه کمر شدم چه شد هر چه بتر شدم چه شد
زیر و زبر شدم چه شد زیر و زبر بگیرمش
تا به سحر بپایمش همچو شکر بخایمش
بند قبا گشایمش بند کمـــــــــر بگیرمش
خواب شدست نرگسش زود درآیم از پسش
کرد سفر به خواب خوش راه سفر بگیرمش
#حضرت_مولانا
@Molana_EqbalLahori
خوش میروی در جان من
خوش میکنی درمان من
ای دین و ای ایمان من
ای بحر گوهردار من
گر گنج خواهی سر بنه
ور عشق خواهی جان بده
در صف درآ واپس مجه
ای حیدر کرار من
#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
آنکه بی یار کند یار شـــود باز تویی!
آنکه دل داده شود دل ببرد باز تویی!
آنکه عشقش به نفس باده دهد باز تویی!
آنکه بیباده کند جان مرا مست تویی!
#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
ای از تو به باغ هر گُلی را رنگی
هر مرغی را ز شوق تو آهنگی
با کوه ز اندوه تو رمزی گفتم !
برخاست صدای ناله از هر سنگی
#ابوسعید_ابوالخیر
@Molana_EqbalLahori
ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم
سخنی نگفتهای را چه قلندرانه گفتم
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
رخصت سد لالهی ناپایدار
کم نسازد رونق فصل بهار
از زیان گنج فراوانش همان
محفل گلهای خندانش همان
فصل گُل از نسترن باقیتر است
از گُل و سرو و سمن باقیتر است
کان گوهر پروری گوهر گری
کم نگردد از شکست گوهری
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت
شب ها بر گاهوارهی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا بُرد
تا شیوهی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شگفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
#ایرج_میرزا
@Molana_EqbalLahori
دورِ تو از دایره بیرونتر است
از دو جهان قدر تو افزونتر است
آیینهدار از پی آن شد سحر
تا تو رخ خویش ببینی مگر
مرغ دل و عیسی جان هم تویی
چون تو کسی گر بوَد آن هم تویی
سینهی خورشید که پر آتش است
روی تو میبیند از آن دلخوش است
مه که شود کاسته چون موی تو
خنده زند چون نگرد روی تو
عالم خوش خور که ز کس کم نهای
غصه مخور بنده عالم نهای
با همه چون خاک زمین پست باش
وز همه چون باد تهی دست باش
راحت مردم طلب آزار چیست !؟
جز خجلی حاصل اینکار چیست
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
گفت مرگ عقل؟ گفتم ترک فکر
گفت مرگ قلب؟ گفتم ترک ذکر
گفت تن؟ گفتم که زاد از گرد ره
گفت جان؟ گفتم که رمز لااله
گفت آدم؟ گفتم از اسرار اوست
گفت عالم؟ گفتم او خود روبروست
گفت این علم و هنر؟ گفتم که پوست
گفت حجت چیست؟ گفتم روی دوست
گفت دین عامیان؟ گفتم شنید
گفت دین عارفان؟ گفتم که دید
از کـــلامم لذت جانش فزود
نکته های دل نشین بر من گشود
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
مَردان به سعی و رنج به جایی رسیدهاند
تو بیهنر کجا رسی از نفسپروری !؟
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
از ذوقِ نیِ عشقت
همچون
شکرست این دل
#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
هر شب و هر سحر ترا من به دعا بخواستم
تا به چه شیوهها تو را من ز خدا بخواستم
#حضرت_مولانا
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
درود بر تو ای مرد بزرگ
روان روشنت در آغوش یزدان پاک
صدق و صفاست زندگی
نشو و نماست زندگی
تا ابد از ازل بتاز ملک خداست زندگی
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
درود فراوان:
دوستان گرامی در این دیدگاه بهترین شاه بیتی را که تا کنون خواندید را بگذارید، با سپاس از همراهی شما🙏
نخستین یادداشت از آن بنده است
تو ازین نُه آسمان ترسی؟ مترس
از فراخای جهان ترسی؟ مترس
چیست جان؟ جذب و سرور و سوز و درد
ذوق تسخیر سپهـــر گَرد گَرد
چیست تن؟ با رنگ و بو خو کردن است
با مقام چار سو خو کردن است
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
دل را به زلف پُرچین تسخیر میتوان کرد
این شیر را به مویی زنجیر میتوان کرد
هر چند صد بیابان وحشیتر از غزالیم
ما را به گوشهی چشم تسخیر میتوان کرد
از بحر تشنه چشمان لب خشک باز گردند
آیینه را ز دیدار کی سیر میتوان کرد !؟
ما را خرابحالی از رعشهی خمار است
از درد باده ما را تعمیر میتوان کرد
در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه تفسیر میتوان کرد
گر گوش هوش باشد در پردهی خموشی
صد داستان شکایت تقریر میتوان کرد
از درد عشق اگر هست صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ تاثیر میتوان کرد
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
کس میان ناکسان ناکس شود
فطرتش گر شعله باشد خس شود
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
زندگی خود را به خویش آراستن
بر وجود خود شهادت خواستن
زندهای یا مردهای یا جان به لب
از سه شاهد کن شهادت را طلب
بر مقام خود رسیدن زندگی است
ذات را بیپرده دیدن زندگی است
ذرهای از کف مده تابی که هست
پخته گیر اندر گره تابی که هست
تاب خود را بر فزودن خوشتر است
پیش خورشید آزمودن خوشتر است
پیکر فرسوده را دیگر تراش
امتحان خویش کن موجود باش
این چنین موجود محمود است و بس
ورنه نار زندگی دود است و بس
گفت اگر سلطان ترا آید بدست
می توان افلاک را از هم شکست
گه به جلوت می گدازد خویش را
گه به خلوت جمع سازد خویش را
عقل او را سوی جلوت می کشد
عشق او را سوی خلوت می کشد
عقل هم خود را بدین عالم زند
تا طلسم آب و گل را بشکند
چشمش از ذوق نگه بیگانه نیست
لیکن او را جرأت رندانه نیست
پس ز ترس راه چون کوری رود
نرم نرمک صورت موری رود
تا خرد پیچیدهتر بر رنگ و بوست
میرود آهسته اندر راه دوست
می نداند عشق سال و ماه را
دیر و زود و نزد و دور راه را
عقل در کوهی شکافی میکند
یا بگرد او طوافی می کند
کوه پیش عشق چون کاهی بود
دل سریع السیر چون ماهی بود
زور عشق از باد و خاک و آب نیست
قوتش از سختی اعصاب نیست
عشق با نان جوین خیبر گشاد
عشق در اندام مه چاکی نهاد
عشق در جان چون به چشم اندر نظر
هم درون خانه هم بیرون در
عشق هم خاکستر و هم اخگر است
کار او از دین و دانش برتر است
عشق سلطان است و برهان مبین
هر دو عالم عشق را زیر نگین
عاشقان خود را به یزدان میدهند
عقل تأویلی به قربان میدهند
عاشقی از سو به بی سویی خرام
مرگ را بر خویشتن گردان حرام
در گلو داری نواها خوب و نغز
چند اندر گل بنالی مثل چغز
تیز تر کن این دو چشم و این دو گوش
هر چه میبینی نیوش از راه هوش
آن کسی کو بانگ موران بشنود
هم ز دوران سر دوران بشنود
آن نگاه پرده سوز از من بگیر
کو بچشم اندر نمیگردد اسیر
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمیماند
به روی آب جای قطـرهی باران نمیماند
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
امشب ز فراق دوست خوابم نبَرَد
هم دل به سوی شمع و کتابم نبَرَد
از بس که دو دیده آب حسرت بارد
بیــــــدار نشستهام که آبم نبَرَد !
#ملک_الشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
عشق شور انگیز بیپروای شهر
شعلهی او میرد از غوغای شهر
خلوتی جوید به دشت و کوهسار
یا لب دریای ناپیــــدا کنار
من که در یاران ندیدم محرمی
بر لب دریا بیاسودم دمی
با دل خود گفتگوها داشتم
آرزوها جستجوها داشتم
آنی و از جاودانی بی نصیب
زنده و از زندگانی بی نصیب
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori