﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si
چه شود اگر خرامی به سرای کاروانی؟
که متاع ناروانش دلکی است پاره پاره
همه پارهی دلم را ز سرور او نصیبی
غم خود چسان نهادی به دل هزار پاره؟
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
به عزم مرحلهی عشق پیش نه قدمی
که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون !
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد ؟
جمال یار ندارد نقاب و پــــرده ولی
غُــــــبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
#حافظ_شیـــرازی
@Molana_EqbalLahori
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی !!!
خویشتن را آدمی ارزان فروخت !
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
آدمی کوهیست چون مفتون شود؟
کوه اندر مار حیران چون شود !؟
صدهزاران مار و کُه حیران اوست !
او چرا حیران شدست و ماردوست؟
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟
شکوه بحر کجا، خیمه حباب کجا؟
مرا که جلوه هر ذره است رطل گران
کجاست حوصلهٔ جام، آفتاب کجا؟
نمانده است ز دل جز غبار افسوسی
به این خرابه فتد نور ماهتاب کجا؟
گذشته است ترا ز آفتاب پایه حسن
هلال عید شود با تو همرکاب کجا؟
به جستجوی تو گرد از جهان برآوردم
دگر کجا روم ای خانمان خراب، کجا؟
مرا که نعره مستانه بی قرار نکرد
رسد به داد دلم نغمهی رباب کجا؟
گرفتم اینکه رسد نوبت سؤال به من
دماغ حرف کجا، قدرت جواب کجا؟
ز بس که گرم تماشای گلرخان گشتم
نیافتم که کجا شد دل من آب کجا؟
ز برگ نکهت گل بیش میشود رسوا
تو را نهفته کند پرده حجاب کجا؟
میان سوخته و خام فرق بسیارست
سرشک تاک کجا، گریهی کباب کجا؟
گرفته است جهان را غبار بی دردی
کجا رویم ازین عالم خراب، کجا؟
چنین که آب برآورده است خانه چشم
بساط خود فکند پرده های خواب کجا؟
فروغ حسن جهانگیر او کجاست که نیست؟
ز خویش میروی ای دل به این شتاب کجا؟
نظر به چشمه حیوان نمیکنم صائب
مرا ز راه برد جلوهی سراب کجا؟
#صائبتبریــــــــزی
@Molana_EqbalLahori
نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیز است
به خاشاکم شرار افتاده باد صبحدم تیز است
ندارد عشق سامانی ولیکن تیشهای دارد
خراشد سینهی کهسار و پاک از خون پرویز است
مرا در دل خلید این نکته از مرد ادا دانی
ز معشوقان نگه کاری تر از حرف دلاویز است
به بالینم بیا یک دم نشین کز درد مهجوری
تهی پیمانه بزم تو را پیمانه لبریز است
اشارتهای پنهان خانمان برهم زند لیکن
مرا آن غمزه میباید که بیباک است و خونریز است
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
اگر یک دم بیاسایم
روان من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم
که یک لحظه نیاسایم
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
عاشقان را شادمانی و غم اوست
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غیر معشــوق ار تماشایی بُوَد !؟
عشــق نبُوَد ، هرزه سودایی بُوَد
عشق آن شعلهست کو چون برفروخت
هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
به این فیلسوف فرزانه تنها باید گفت شاعر نوگرا و نوین و قرن بیستمی حکیم اقبال
مهم ترین سخن فلسفهی فریدریش ویلهلم نیچه فیلسوف بزرگ غرب در یک بیت فلسفهی قدرت:
خوب زشت است اگر پنجهی گیرات شکست
زشت خوب است اگر تاب و تـوان تو فُــزود
#مردی_مردستان
#اسرار_خودی
#رموز_بیخودی
#شاعر_شرق
#پیام_مشرق
#زنده_رُود
#فیلسوفاسلام
#بازسازیاندیشهیدینیدراسلام
#اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
خامُش که گر بگویم من نکتههای او را
از خویشتن برآیی نی در بوَد نه بامت !
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
حدیث عشق به اهل هوس چه میگویی؟
به چشم مور مَکِش سرمهی سلیمانی !!!
#علامهاقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
گفتا که بود همره؟ گفتم خیالت ای شه...!
گفتا که خواندت اینجا؟ گفتم که بوی جامت
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
گفتا که کیست بر در؟ گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری؟ گفتم مها سلامت
گفتا که چند رانی؟ گفتم که تا بخوانی !
گفتا که چند جوشی؟ گفتم که تا قیامت!
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
غزل ســرای و نواهای رفته باز آور
به این فُسرده دلان حرف دلنواز آور
ز بادهای که به خاک من آتشی آمیخت
پیالهای به جــــــوانان نو نیاز آور
#علامهاقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
به خلوتی که سخن میشود حجاب آنجا
حدیث دل به زبان نگاه میگویم
میانهی من و او ربط دیده و نظر است
که در نهایت دوری همیشه با اویم
#علامهاقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
رسم عاشق کُشی و شیوهی شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
#حافظ_شیـــرازی
@Molana_EqbalLahori
من سر نخورم که سر گران است
پاچه نخورم که استخوان است
بریان نخورم که هم زیان است
من نور خورم که قوت جان است
من سر نخواهم که باکلاه اند
من زر نخواهم که بازخواه اند
من خر نخواهم که بند کاه اند
من کبک خورم که صید شاه اند
بالا نپرم نه لک لکم من
کس را نگزم که نی سگم من
من عشق خورم که خوشگوار است
ذوق دهن است و نشو جان است
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
ای از فروغ رویت روشـن چراغ دیده
خوشتر ز چشم مستت چشم جهان ندیده
همچون تو نازنینی سر تا قدم لطافت
گیتی نشان نداده ، ایــــزد نیافریده
#حافظ_شیـــرازی
@Molana_EqbalLahori
یا رب من بدانمی چیست مراد یار من؟
بستهی ره گریز من برده دل و قرار من
یا رب من بدانمی تا به کجام میکشد؟
بهر چه کار میکشد هر طرفی مهار من
یا رب من بدانمی سنگ دلی چرا کند؟
آن شهی مهربان من دلبر بردبار من
یا رب من بدانمی هیچ به یار میرسد
دود من و نفیر من یارب و زینهار من
یا رب من بدانمی عاقبت این کجا کشد
یا رب بس دراز شد این شب انتظار من
یارب چیست جوش من این همه روی پوش من
چونکه مرا توی توی هم یک و هم هزار من
عشق تو است هر زمان در خمشی و در بیان
پیش خیال چشم من روزی و روزگار من
گاه شکار خوانمش گاه بهار خوانمش
گاه میش لقب نهم گاه لقب خمار من
کفر من است و دین من دیده نوربین من
آن منست و این من نیست از او گذار من
صبر نماند و خواب من اشک نماند و آب من
یا رب تا کی می کند غارت هر چهار من
خانه آب و گل کجا خانه جان و دل کجا
یا رب آرزوم شد شهر من و دیار من
این دل شهر رانده در گل تیره مانده
ناله کنان که ای خدا کو حشم و تبار من
یا رب اگر رسیدمی شهر خود و بدیدمی
رحمت شهریار من وان همه شهر یار من
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من
دلبر بردبار من آمده برده بار من
آهوی شیرگیر من سیر خورد ز شیر من
آن که منم شکار او گشته بود شکار من
نیست شب سیاه رو جفت و حریف روز من
نیست خزان سنگ دل در پی نوبهار من
هیچ خمش نمیکنی تا به کی این دهل زنی
آه که پرده در شدی ای لب پرده دار من
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
همه پارهی دلم را ز سُرور او نصیبی !
غم خود چسان نهادی به دل هزار پاره؟؟
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
چون مرا آفت ز گفتن میرسد
بیزبانی بر زبان خواهم گزید
بر دکان قفل گر خواهم گذشت
قفلی از بهر دهان خواهم گزید
دولت یک روزه در سودای عشق
بر همه ملک جهان خواهم گزید
#خاقانی
@Molana_EqbalLahori
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم
که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر میخایم
میان خونم و ترسم که گر آید خیال او
به خون دل خیالش را ز بیخویشی بیالایم
منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی
ز من گر یک نشان خواهد نشانیهاش بنمایم
همه گردد دل پاره همه شب همچو استاره
شده خواب من آواره ز سحر یار خودرایم
ز شبهای من گریان بپرس از لشکر پریان
که در ظلمت ز آمدشد پری را پای می سایم
رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش
در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم
که آن خورشید بر گردون ز عشق او همیسوزد
و هر دم شکر می گوید که سوزش را همیشایم
رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم
که تا چون مه نکاهم من چو مه زان پس نیفزایم
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
به هـــوای زخمهی تو همه نالهی خموشم
تو به این گمان که شاید ز نوا فتاده سازم
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
با دل ما چهها کنی تو که به بادهی حیات
مستی شـوق میدهی آب و گل پیاله را
غنچهی دلگـرفته را از نفسم گره گُشای
تازه کن از نسیــم من داغ درون لاله را
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
گفتا کجاست آفت؟ گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا؟ گفتم در استقامت
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
گفتا چه عزم داری؟
گفتم وفا و یاری
گفتا ز من چه خواهی؟
گفتم که لطف عامت
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
گفتا برای دعوی قاضی گواه خواهد!
گفتم گـواه اشکم ، زردی رُخ علامت
#حکیمخداوندگارحضرتمولانا
@Molana_EqbalLahori
منه پا در بیابان طلب سست
نخستین گیر آن عالم که در توست
اگر زیری ز خود گیری زبر شو
خدا خواهی؟ بخود نزدیکتر شو
به تسخیر خود افتادی اگر طاق
تو را آسان شود تسخیر آفاق
خُنُک روزی که گیری این جهان را
شکافی سینهی نُه آسمان را
گذارد ماه پیش تو سجودی
بر او پیچی کمند از موج دودی
در این دیر کهن آزاد باشی
بُتان را بر مُراد خود تراشی
#علامهاقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
میشود پردهی چشمم پَر کاهی گاهی
دیدهام هر دو جهان را به نگاهی گاهی
وادی عشق بسی دور و درازست ولی
طی شود جادهی صدساله به آهی گاهی
در طلب کوش و مده دامن امید ز دست
دولتی هست که یابی سر راهی گاهی
#علامهاقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
نکو سیرتی بی تَکلُف برون
به از نیک نامی خراب اندرون
به نزدیک من شبرو راهزن
به از فاسق پارسا پیرهن
#سعـدیشیـــرازی
@Molana_EqbalLahori
ضَربتی باید که جان خفته برخیزد ز خاک
ناله کی بی زخمه از تار رباب آید برون؟
تاک خویش از گریههای نیمشب سیراب دار
کز درون او شعاع آفتاب آید برون
ذرهی بی مایهای ترسم که ناپیدا شوی
پخته تر کن خویش را تا آفتاب آید برون
در گذر از خاک و خود را پیکر خاکی مگیر
چاک اگر در سینه ریزی ماهتاب آید برون
#علامهاقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori