﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si
من که سُرایندهی این نوگلم
باغِ تو را نغمهســرا بلبلم
در رهِ عشقت نفسی میزنم
بر سرِ کویت جرسی میزنم
عاریتِ کس نپذیــرفتهام
آنچه دلم گفت بگو گفتهام
از ملکانی که وفا دیدهام
بستن خود بر تو پسندیدهام
گرچه درین حلقه که پیوستهاند
راهِ برون آمدنــم بستهاند
آب سخن بر درت افشاندهام
ریگ منم این که بجا ماندهام
ذره صفت پیش تو ای آفتاب
باد دعای سحــرم مستجاب
گشته دلم بحر گوهر ریز تو
گوهـــر جانم کمر آویز تو
تا شب و روزست شبت روز باد
گوهر شاهیت شب افروز باد
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori
شیندم بیتکی از مَردِ پیری
کهن فرزانهی روشن ضمیری
اگر خود را به ناداری نگه داشت
دو گیتی را بگیرد آن فقیری
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
روزها شبها تپیدن میتوان
عصــر دیگر آفریدن میتوان
او نگنجد در جهان چون و چند
تهمت ساحل به این دریا مبند
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
ای دخترِ خوبِ نازنینِ من
پروانهی ماهِ مه جبین من
تو بخت منی در آستان من
تو دست منی در آستین من
از مادر مهربان جدا گشتی
گشتی به سوئیس همنشین من
دیدی پدرت ز رنج نالان است
از روی وفا شدی قرین من
ای مرهم سینهی فکار من
و ای مونس خاطر حزین من
هرچند بهار من ز من دور است
هستی تو بهار دلنشین من
دیدار تو هست لالهزار من
رخسار تو هست فرودین من
موی تو خمیده ضیمران من
روی تو شکفته یاسمین من
با مهر تو از فلک ندارم باک
برخیزد اگر فلک به کین من
هرچندکه کودکی، بزرگ آمد
قدر تو به چشم تیزبین من
با این خرد وکمال و زیبایی
فرزند منی و جانشین من
خوی تو و روبت ای پری آمد
شایستهی مدح و آفرین من
یزدانت جزای خیر فرماید
ای دختر خوب نازنین من
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
سخنِ گفته دگر باز نیاید به دهن
اول اندیشه کند مَرد که عاقل باشد
تا زمانی دگر اندیشه نباید کـردن
که چرا گفتم و اندیشهی باطل باشد
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
این رخِ رنگ رنگِ من هر نفسی چه میشود؟
بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه میشود؟
دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی
در سر کوی شب روان از عسسی چه میشود
هیچ دلی نشان دهد هیچ کسی گمان برد
کاین دل من ز آتش عشق کسی چه میشود
آن شکر چو برف او وان عسل شگرف او
از سر لطف و نازکی از مگسی چه میشود
عشق تو صاف و سادهای بحر صفت گشادهای
چونک در آن همیفتد خار و خسی چه میشود
از تبریز شمس دین دست دراز میکند
سوی دل و دل من از دسترسی چه میشود
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
بی تو به سر می نشود با دگری مینشود
هر چه کنم عشق بیان بیجگری مینشود
اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری مینشود
یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من
آب حیاتی ندهد یا گوهری مینشود
ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان
تا بزنم بانگ و فغان خود حشری مینشود
میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست
بی ره و رای تو شها رهگذری مینشود
بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من
تا تو قدم درننهی خود سحری مینشود
دانه دل کاشتهای زیر چنین آب و گلی
تا به بهارت نرسد او شجری مینشود
در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
زانک ازین بحث بجز شور و شری مینشود
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
حرفِ شوق آوردهام از من پذیر
از فقیری رمزِ سلطانی بگیر
روز و شب آئینهی تدبیر ماست
روز و شب آئینهی تقدیر ماست
با تو گویم ای جوان سخت کوش
چیست فردا؟ دختر امروز و دوش
هر که خود را صاحب امروز کرد
گِردِ او گردد سپهرِ گرد گرد
او جهان رنگ و بو را آبروست
دوش از او امروز از او فردا از اوست
مردِ حق سرمایهی روز و شب است
زانکه او تقدیر خود را کوکب است
از نگاهش تیــزتر شمشیر نیست
ما همه نخچیر، او نخچیر نیست
لرزد از اندیشهی آن پخته کار
حادثات اندر بطـــون روزگار
چون پدر اهل هنر را دوست دار
بندهی صاحب نظر را دوست دار
همچو آن خلد آشیان بیدار زی
سخت کوش و پر دم و کرار زی
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
چون سرابندِ سُفلگان از دور
که نمایند بحرهای علوم
هرچه نزدیکتر شوی سوی شان
لاجرم بیشتر شوی محروم
رادمردان ز دور همچون کوه
ناپدیدند و قدرِ شان مکتوم
سوی شان هرچه میشوی نزدیک
قدر شان بیشتر شود معلوم
گر نجومت به چشم خرد آیند؟
گنه از چشم توست نی ز نجوم
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
به قولِ خویش عمل کن مباش از آن مردم
که قولِ شان بوَد اندر مَثَل برابرِ بول
ظریفباش و مصاحب نه زفت و هول و گران
که هست مَردِ سبکروح به ز مَردمِ هول
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
مر تو را چون دو کار پیش آید
که ندانی کدام باید کرد !؟
هر چه در وی مظنهی خطر است
آنت بر خود حرام باید کرد
وانکه بیخوف و بیخطر باشد
به همانت قیام باید کرد
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
دوست چو در چاه بوَد چَه خوش است
دوست چو بالاست به بالا خوش است
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
شیرِ خدا بند گسستن گرفت
ساقی جان شیشه شکستن گرفت
دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت
دوش چه شب بود که در نیم شب
برق ز رخسار تو جستن گرفت
عشق تو آورد شراب و کباب
عقل به یک گوشه نشستن گرفت
ساغر می قهقهه آغاز کرد
خابیه خونابه گرستن گرفت
در دل خم باده چو انداخت تیر
بال و پر غصه گسستن گرفت
پیر خرد دید که سر ده تویی
دست ز مستان تو شستن گرفت
طفل دلم را به کرم شیر ده
چون سر پستان تو جستن گرفت
جان من از شیر تو شد شیرگیر
وز سگی نفس برستن گرفت
ساقی باقی چو به جان باده داد
عمر ابد یافت و بزستن گرفت
بیش مگو راز که دلبر به خشم
جانب من کژ نگرستن گرفت
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
زندگی جنگست جانا بهرِ جنگ آماده شو
نیست هنگام تأمُل بی درنگ آماده شو
در ره ناموس ملک و ملت و خویش و تبار
با نشاطِ شیر و با عزمِ پلنگ آماده شو
بهرِ کامِ دوستان و بهرِ طبع دشمنان
در مقامِ خویش چون شهد و شرنگ آماده شو
همچو شیرِ سخت دندان یا عقابِ تیز چنگ
تا مراد خویش را آری به چنگ آماده شو
تا رود صیتِخوشت هر سو چو سرو آزاده باش
تا رسد آوازهات هر جا چو چنگ آماده شو
علم یکتا گوهر است و کاهلی کامِ نهنگ
تا برای این گوهر از کام نهنگ آماده شو
حاصل فرهنگ جز مهر و محبت هیچ نیست
تا از این فرهنگ یابی فر و هنگ آماد شو
خشم و شهوت پالهنگ گردنِ آزادگیست
تا ز گردن بفکنی این پالهنگ آماده شو
چون جوانمردان به یکرنگی مَثَل شو درجهان
ور نه بهرِ دیدنِ صد ریو و رنگ آماده شو
گر به گیتی علم و دانش را نجُستی رنگ رنگ
تیره بختی را به گیتی رنگ رنگ آماده شو
ای پسر کسبِ هنر کن تا که نامآور شوی
ور بماندی از هنرها بهرِ ننگ آماده شو
گر تنت بیکار و جان بیورز و دل بیعشق ماند
همچو مسکینان بهفقر و چرس و بنگ آماده شو
رستی ار با رهروان رفتی وگر ماندی بجای
سنگلاخِ عمر را با پای لنگ آماده شو
با ریاضت میتوان ز آیینهی جان بُرد زنگ
تا رود یکسر از این آیینه زنگ آماده شو
نیست ممکن یاس کشور بیکتاب و بیتفنگ
بهرِ کشور با کتاب و با تفنگ آماده شو
دهر در هر کار کردی میزند زنگ خطر
پیش از آن کآید به گوشت بانگ زنگ آماده شو
این بنا آماده شد بهرِ تو با این ارج و سنگ
هم تو بهرِ این بنا با ارج و سنگ آماده شو
سالِ تاریخ بنا را زد رقم کِلکِ بهار
زندگی جنگست جانا بهرِ جنگ آماده شو
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
شعرِ نظامی شکر افشان شده
وردِ غـــزالانِ غزلخوان شده
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori
به این نابودمندی بودن آموز
بهای خویش را افزودن آموز
بیفُت اندر محیطِ نغمهی من
به طوفانم چو دُر آسودن آموز
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
خر به سعی آدمی نخواهد شد
گر چه در پای منبری باشد
و آدمی را که تربیت نکنند
تا به صد سالگی خری باشد
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
گفتم به دل چرا طربت شد به دل به غم
گفتا پس از صبوریم از دل طرب مخواه
گفتم چه خواهی از دل و جان بعد او بگوی
گفتا ز جان و دل، جز رنج و تَعب مخواه
گفتم سبب چه شد که به غم مبتلا شدی
گفتا خدای داند از من سبب مخواه
گفتم که چرخ، قامت من چنبری نمود
گفتا ز چرخ غیر جفا و کرب مخواه
گفتم ز روزگار چه باید امید داشت
گفتا دگر ز شاخ صنوبر رطب مخواه
گفتم مگر به فضل و ادب آفتی رسید
گفتا دگر نشانه ز فضل و ادب مخواه
گفتم مگر نیارد روز و شبش نظیر
گفتا دگر نظیر وی از روز و شب مخواه
گفتم مگر خرد را خوشیده بوستان
گفتا ز بوستان خرد جز حطب مخواه
گفتم چگونه او ملک آمد به شاعران
گفتا بجز حقیقت از این لقب مخواه
گفتم که مصرعی پی تاریخ او بگوی
گفتا: «پساز صبوریم از دل طرب مخواه»
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
از تشنگی بمیرد اگر شیــــــر بنگرد
بر چشمهای که سگ زده است اندر او دهان
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
کسی به حمد و ثنای برادرانِ عزیــز
ز عیبِ خویش نباید که بیخبر باشد
ز دشمنان شنو ای دوست تا چه میگویند
که عیب در نظرِ دوستان هنر باشد
#پادوشاه_سخن
#خواجهیشیراز
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
دل نشناسم چه بوَد جان و بدن تا برود
غم نخورم
غم نخورم
غم نخورم
تا چه شود؟
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
برگ و ساز ما کتاب و حکمت است
این دو قوت اعتبار ملت است
عشق من از زندگی دارد سراغ
عقل از صهبای من روشن ایاغ
نکته های خاطر افروزی که گفت؟
با مسلمان حرف پرسوزی که گفت؟
همچو نی نالیدم اندر کوه و دشت
تا مقام خویش بر من فاش گشت
حرف شوق آموختم وا سوختم
آتش افســــرده باز افروختم
با من آهِ صبحگاهی دادهاند
سطوت کوهی به کاهی دادهاند
فکر من گردون مسیر از فیض اوست
جوی ساحل ناپذیر از فیض اوست
پس بگیر از بادهی من یک دو جام
تا درخشی مثل تیــــغ بی نیام
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
آن کو دلش را بردهای جان هم غلامت میکند
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
هرکه خواهد که ادیبی کند از روی کتاب؟
زو فراوان غلط و تصحیف افتد به کلام
برِ استاد رو و خدمتِ استاد پذیــــر
تا که در هر هنر و علم شوی مردِ تمام
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
دانی که بر نگینِ سلیمان چه نقش بود
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
خرم تنی که حاصل عمر عزیز را
با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
زهی رویت بهار زندگانی
به لعلت زنده نام بینشانی
دو روزی شوق اگر از پا نشیند
شود ارزان متاع سرگرانی
بدآموز هوس عاشق نگردد
نمیآید ز گلچین باغبانی
شراب کهنه و یار کهن را
غنیمت دان چو ایام جوانی
اگر عاشق نمیبودیم صائب
چه میکردیم با این زندگانی؟
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
بیش مگو حجت و برهان که عشق
در خمشی حجت و برهان ماست
#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
زین قناعت پیشگی پرهیز کن
مَرکبِ همت به جولان تیز کن
این کسالات و تنآسانی بس است
تربیت آموز ، نادانی بس است
زندگی جنگ هست و تدبیر معاش
زندگیخواهی؟ چو مردان کن تلاش
فقر و درویشی تباهت میکند
در دو عالم روسیاهت میکند
#ملکالشعرای_بهار
@Molana_EqbalLahori
به کیشِ زندهدلان زندگی جفا طلبیست
سفر به کعبه نکردم که راه بیخطر است
ز خاکِ خــویش به تعمیرِ آدمی برخیز
که فرصتِ تو به قـدرِ تبسمِ شرر است
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
غافل از این بیش نشاید نشست
بر درِ دل ریزگر آبیت هست
در خم این خم که کبودی خوش است
قصهی دل گو که سرودی خوش است
دور شو از راهزنان حواس
راه تو دل داند دل را شناس
نرگس و گل را چه پرستی به باغ
ای ز تو هم نرگس و هم گل به داغ
دیده که آیینهی هر ناکس است
آتشِ او آبِ جوانی بس است
دست برآور ز میان چاره جوی
این غم دل را دل غمخواره جوی
غم مخور البته که غمخوار است
گردن غم بشکن اگر یار است
بی نفسی را که زبون غم است
یاری یاران مددی محکم است
چون نفسی گرم شود با دو کس
نیست شود صد غم از آن یک نفس
گرچه همه مملکتی خوار نیست
یار طلب کن که به از یار نیست
هست ز یاری همه را ناگزیر
خاصه ز یاری که بود دستگیر
دست درآویز به فتراک دل
آب تو باشد که شوی خاک دل
چون سخن دل به دماغم رسید
روغن مغزم به چراغم رسید
کار من از دست و من از خود شده
صد ز یکی دیده یکی صد شده
همسفران جاهل و من نو سفر
غربتم از بیکسیم تلختر
این همه پروانه و دل شمع بود
جمله پراکنده و دل جمع بود
من به قناعت شده مهمان دل
جان به نوا داده به سلطان دل
دل به زبان گفت که ای بیزبان
مرغ طلب بگذر از این آشیان
آتش من محرم این دود نیست
کان نمک این پاره نمک سود نیست
سایم از این سرو تواناتر است
پایم از این پایه به بالاتر است
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori