molana_eqballahori | Неотсортированное

Telegram-канал molana_eqballahori - مولانا و اقبال لاهوری

4054

﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si

Подписаться на канал

مولانا و اقبال لاهوری

امشب از چشم و مغز خواب گریخت
دید دل را چنین خراب گریخت

خوابِ مسکین به زیرِ پنجه‌ی عشق
زخم‌ها خورد وز اضطراب گریخت

عشق همچون نهنگ لب بگشاد
خواب چون ماهی اندر آب گریخت

خواب چون دید خصم بی‌زنهار
مول مولی بزد شتاب گریخت

ماهِ ما شب برآمد و این خواب
همچو سایه ز آفتاب گریخت

خواب چون دید دولتِ بیدار
همچو گنجشک از عقاب گریخت

عشق از خواب یک سوالی کرد
چون فروماند از جواب گریخت

خواب می‌بست شش جهت را در
چون خدا کرد فتح باب گریخت

شمس تبریز از خیالت خواب
چون خطاییست کز صواب گریخت

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

برفت عمــر و نرفتیم راهِ شرط و ادب
به راستی که به بازی برفت چندین سال


#سعدی‌شیرین‌سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

پیشِ ما ای آشنای کوی دوست
یک نفس بنشین که داری بوی دوست

ای خوش آن کو از خودی آیینه ساخت
وندر آن آیینه عالم را شناخت

پیر گردید این زمین و این سپهر
ماه کور از کور چشمی‌های مهر

گرمی هنگامه‌ای می بایدش
تا نخستین رنگ و بو باز آیدش

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

فعل در راستی گواهم بس
راست گفتم همین گناهم بس

گفتم از راستی بزرگ شوم
در جهان این یک اشتباهم بس

تَرکِ سر کرده‌ام به راهِ وطن
دست در آستین گواهم بس


#ملک‌الشعرای‌_بهار
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

خواجه برفت و خفت به خاک و تو ز ابلهی
در ماتمش به ناله و آه اندری هنوز !!

بِزُدود خاک تیره از او آب و رنگ و تو
در جامه‌ی کبود و سیاه اندری هنوز !

مگری بر آنکه رخت به منزل کشید و رفت
بر خویشتن گری که به راه اندری هنوز !

#ملک‌الشعرای‌_بهار
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

عشق جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست

عشق را بوحنیفه درس نکرد
شافعی را در او روایت نیست

لایجوز و یجوز تا اجل‌ است
علم عشاق را نهایت نیست

عاشقان غرقه‌اند در شکر آب
از شکر مصر را شکایت نیست

جان مخمور چون نگوید شکر
باده‌ای را که حد و غایت نیست

هر که را پُر غم و ترش دیدی
نیست عاشق و زان ولایت نیست

گر نه هر غنچه پرده‌ی باغی‌ست
غیرت و رشک را سرایت نیست

مبتدی باشد اندر این ره عشق
آنک او واقف از بدایت نیست

نیست شو نیست از خودی زیرا
بتر از هستیت جنایت نیست

هیچ راعی مشو رعیت شو
راعیی جز سد رعایت نیست

بس بدی بنده را کفی بالله
لیکش این دانش و کفایت نیست

کوزه و کاسه چیست بر سر ره؟
راه را زین خزف نقایت نیست

خواجه جز مستی تو در ره دین
آیتی ز ابتدا و غایت نیست

بی رهی ور نه در ره کوشش
هیچ کوشنده بی‌جرایت نیست

بس کن این آب را نشانی‌هاست
تشنه را حاجت وصایت نیست


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

♥️✨

کسان برخورند از جوانی و بخت
که با زیردستان نگیرند سخت


#سعدی‌شیرین‌سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چه دل است اینکه یکی روز به سامان نبوَد!؟
پند نپذیـــــرد و از کرده پشیمان نبوَد !

روز و شب جز که در آن چاه زنخدان نبوَد
چه گنه کرد که جز درخور زندان نبوَد !؟

با چنین بیهوده دل‌، دست ز جان باید شُست
این‌چنین گفت مرا پیر ره از روز نخست

#ملک‌الشعرای‌_بهار
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

آلوده‌ی دنیا جگرش ریش‌تر است
آسوده‌ترست هر که درویش‌تر است

هر خر که بر او زنگی و زنجیری است
چون به نگری بار بر او بیش‌تر است

#ابوسعید_ابوالخیر
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

ز همراهان جدایی مصلحت نیست
سفر بی‌ روشنایی مصلحت نیست

#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چشم بهی مدار از این بدسگال قوم
کاینجا شرافت همه کس دست خوردنی‌ست

تاج غـــرور و فخر ز سرها فتادنی
نقش وفا و مهر ز دل‌ها ستُردنی‌ست

جز نقش نابکار زر آن‌ هم ز دست غیر
دیگر نقوش شان همه از یاد بردنی‌ست

اقوام روزگار به اخـــلاق زنده‌اند
قومی که گشت‌ فاقد اخلاق‌ مردنی‌ست

#ملک‌الشعرای‌_بهار
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

ای ساقی جان جانی شمع دل ویرانی
ویران دلم را بین ویران خراباتم

هر گه که خمش باشم من خُم خراباتم
هر گه که سخن گویم دربان خراباتم


#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

دگر بار این دلم آتش گرفتست
رها کن تا بگیرد خوش گرفتست

بسوز ای دل در این برق و مزن دم
که عقلم ابر سوداوش گرفتست

دگر بار این دلم خوابی بدیدست
که خون دل همه مفرش گرفتست

چو سایه کل فنا گردم ازیرا
جهان خورشید لشکرکش گرفتست

دلم هر شب به دزدی و خیانت
ز لعل بار سلطان وش گرفتست

کجا پنهان شود دزدی دزدی
که مال خصم زیر کش گرفتست

بسی جان که همی‌پرد ز قالب
ولی پایش حریف کش گرفتست

ز ذوق زخم تیرش این دل من
به دندان گوشه ترکش گرفتست


#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

بُگذر از عقل و در آویز به موجِ یمِ عشــق
که در آن جوی تُنُک مایه گوهر پیدا نیست

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

که دید ای عاشقان شهری که شهر نیکبختانست؟
که آن جا کم رسد عاشق و معشوق فراوانست !

که تا نازی کنیم آن جا و بازاری نهیم آن جا
که تا دلها خُنُک گردد که دلها سخت بریانست

نباشد این چنین شهری ولی باری کم از شهری
که در وی عدل و انصافست و معشوق مسلمانست

که این سو عاشقان باری چو عود کهنه می‌سوزد
وان معشوق نادرتر کز او آتش فروزانست

خداوندا به احسانت ، به حق نور تابانت
مگیر آشفته میگویم که دل بی‌تو پریشانست

تو مستان را نمی‌گیری پریشان را نمی‌گیری
خنک آن را که میگیری که جانم مست ایشانست

اگر گیری ور اندازی چه غم داری چه کم داری
که عاشق چون گیا این جا بیابان در بیابانست

بخندد چشم مریخش مرا گوید نمی‌ترسی
نگارا بوی خون آید اگر مریخ خندانست

منم قاضی خشم آلود و هر دو خصم خشنودند
که جانان طالب جانست و جان جویای جانانست

سخن در پوست میگویم که جان این سخن غیبست
نه در اندیشه می‌گنجد نه آن را گفتن امکانست

خمش کن همچو عالم باش خموش و مست و سرگردان
وگر او نیست مست مست چرا افتان و خیزانست

#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چو
گوشِ هوش
نباشد
چه سود حُسنِ مَقال؟


#سعدی‌شیرین‌سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

نصیحتِ همه عالم چو باد در قفس است
به گــوشِ مردمِ نادان چو آب در غربال

#سعدی‌شیرین‌سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

این ناکسان که کوسِ بزرگی همی زنند
ممتاز نیستند ز کس جز به مالِ خویش

یک لقمه نانِ خـــود را دارد عزیزتر :
از دختر و زن و پسر و عم و خال خویش

آنان که فکرِ لقمه‌ی نان شان به سر پزند
جان می‌نهند بر سرِ فکرِ محالِ خویش

کاش این مواظبت که زنان حرام خود
دارند، داشتند ز جفتِ حلالِ خویش !


#ملک‌الشعرای‌_بهار
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

کاش بودم زان کسان کاندر جهان
سازگار آیند با هر خار و خس

یا از آن مردم که گرد آیند زود
نزد هر شیرینیئی همچون مگس

آن کسم منکر سر خودکامگی
سر فرو نارم به نزد هیچ کس

با همه خوبی بس آیم من ولیک
نیستم با این دل خودکامه بس

آن عقابم من که باشد جای من
یا به دست خسروان یا در قفس

#ملک‌الشعرای‌_بهار
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

با دلِ من شوقِ بی‌پروا چه کرد؟
باده‌ی پر زور با مینا چه کرد !؟

رقصد اندر سینه از زور جنون
تا ز راهِ دیده می‌آید برون

بازیاب این نکته را ای نکته رس
عشق مردان ضبط احوال است و بس

گفت عقل و هوش آزار دل است
مستی و وارفتگی کار دل است

نعره‌ها زد تا فتاد اندر سجود
شعله‌ی آواز او بود او نبود

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

بیا بیا که مرا بی‌ تو زنـــدگانی نیست
ببین ببین که مرا بی‌تو چشم جیحون است

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چه باشد پیشه عاشق بجز دیوانگی کردن
چه باشد ناز معشوقان بجز بیگانگی کردن

ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن

چو شیر مست بیرون جه نه اول دان و نه آخر
که آید ننگ شیران را ز روبه شانگی کردن

سرافراز است که لیکن نداند ذره باشیدن
چه گویم باز را لیکن کجا پروانگی کردن

به پیش تیر چون اسپر برهنه زخم را جستن
میان کوره با آتش چو زر همخانگی کردن

گر آب جوی شیرین است ولی کو هیبت دریا
کجا فرزین شه بودن کجا فرزانگی کردن

تویی پیمانه اسرار گوش و چشم را بربند
نتاند کاسه سوراخ خود پیمانگی کردن

اگر باشد شبی روشن کجا باشد به جای روز
وگر باشد شبه تابان کجا دردانگی کردن

#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

ما در شکست گوهر یکدانه‌ی خودیم
سنگ ملامت دل دیوانه‌ی خودیم

چون بلبل از ترانه‌ی خود مست میشویم
ما غافلان به خواب ز افسانه‌ی خودیم

در خون نشسته‌ایم ز رنگینی خیال
چون لاله دل‌سیاه ز پیمانه‌ی خودیم

گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشه‌ی ویرانه‌ی خودیم

دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانه‌ی خودیم

ما چون کمان ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانه‌ی خودیم

صائب، شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشه چین خرمن بی‌دانه‌ی خودیم

#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده‌ام

دست رغبت کس نمیسازد بسوی من دراز
چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده‌ام

اختیارم نیست چون گرداب در سرگشتگی
نبض موجم در تپیدن بی‌قرار افتاده‌ام

عقده‌ای هرگز نکردم باز از کار کسی
در چمن بیکار چون دست چنار افتاده‌ام

نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست
گوییا آیینه‌ام در زنگبار افتاده‌ام

همچو گوهر گر دلم از سنگ گردد دور نیست
دور از مژگان ابر نوبهار افتاده‌ام

من که صائب کار یکرو کرده‌ام با کاینات
در میان مردم عالم چه کار افتاده‌ام؟

#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

مرا چــون تا قیامت یار اینست
خراب و مست باشم کار اینست

#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

وای آن شاهین که شاهینی نکرد
مرغکی از چنگ او نامد به درد

در کنامی ماند زار و سرنگون
پر نزد اندر فضای نیلگون !

مرد حق باز آفریند خویش را
جز به نور حق نبیند خویش را

از سه قرن این امت خوار و زبون
زنده بی سوز و سرور اندرون

پست فکر و دون نهاد و کور ذوق
مکتب و ملای او محروم شوق

زشتی اندیشه او را خوار کرد
افتراق او را ز خود بیزار کرد

باطن این عصر را نشاختی
داو اول خویش را در باختی

احتساب خویش کن از خود مرو
یک دو دم از غیر خود بیگانه شو

تا کجا این خوف و وسواس و هراس
اندر این کشور مقام خود شناس

این چمن دارد بسی شاخ بلند
بر نگون شاخ آشیان خود مبند

نغمه داری در گلو ای بی‌خبر
جنس خود بشناس و با زاغان مپر

خویشتن را تیزی شمشیر ده
باز خود را در کف تقدیر ده

اندرون توست سیل بی پناه
پیش او کوه گران مانند کاه

سیل را تمکین ز ناآسودن است
یک نفس آسودنش نابودن است

تا دل پر اضطــرابم داده اند
یک گره از صد گره بگشاده اند

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

♥️✨

یکی گوید که این از عشق ساقیست!
یکی گوید که این فعل شراب است !

#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

گفتند جهان ما آیا به تو می‌سازد ؟
گفتم که نمیسازد گفتند که برهم زن


#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

در مذهبِ عُشاق به بیماری مرگ است
هر جان که به هر روز از این رنج بتر نیست

در صورت هر کس که از آن رنگ بدیدی
می‌دان تو به تحقیق که از جنس بشر نیست


#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

مشو غُره بر حُسنِ گفتارِ خویش
به تحسینِ نادان و پندارِ خویش


#سعدی‌شیرین‌سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…
Подписаться на канал