﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si
فروغ مشت خاک از نوریان افزون شود روزی
زمین از کوکب تقدیــر او گردون شود روزی
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
خوش آنکه از دو جهان گوشهی غمی دارد
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد
تو مرد صحبت دل نیستی، چه میدانی!
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
هزار جان مقدس فدای تیــغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد!
لب پیاله نمیآید از نشاط به هم
زمین میکده خوش خاک بیغمی دارد!
تو محو عالم فکر خودی، نمیدانی
که فکر صائب ما نیز عالمی دارد
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
وجــود مردم دانا مثال زر طَلیست
که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند
بزرگ زادهی نادان به شهر وا ماند
که در دیار غریبش به هیچ نستانند
#پادوشاه_سخن
#گلستان
#بوستان
#خواجهیشیـراز
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
زندگی از لذت غیب و حضور
بست نقش این جهان نزد و دور
یا بزی با ساز و برگ دلبری
یا بمیر از ننگ و عار کمتری
شد زمین از طعنهٔ گردون خجل
نا امید و دل گران و مُضمحل
ای امینی از امانت بی خبر
غم مخور اندر ضمیر خود نگر
نور صبح از آفتاب داغ دار
نور جان پاک از غبار روزگار
شُستهای از لوح جان نقش امید
نور جان از خاک تو آید پدید
عقل آدم بر جهان شبخون زند
عشق او بر لامکان شبخون زند
راه دان اندیشهی او بی دلیل
چشم او بیدار تر از جبرئیل
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری !
یا کبر مَنعت میکند کز دوستان یاد آوری؟
تا دل به مهرت دادهام در بحر فکر افتادهام
چون در نماز استادهام گویی به محراب اندری
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم
صنما هزار آتــش تو در آن سلام داری
ز پی غلامی تو چو بسوخت جان شاهان
به کدام روی گویم که چو من غلام داری
#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
تا به فکر خود فتادم روزگار از دست رفت!
تا شدم از کار واقف وقت کار از دست رفت
تا کمر بستم غبار از کاروان بر جا نبــود !
از کمین تا سر برآوردم شکار از دست رفت
داغهای ناامیدی یادگار از خـود گذاشت !
خردهی عمرم که چون نقد شرار از دست رفت
تا نفس را راست کردم ریخت اوراق حواس
دست تا ابر دست سودم نوبهار از دست رفت
پی به عیب خود نبردم تا بصیرت داشتم
خویش را نشناختم آیینهدار از دست رفت
عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار
تا عنان آمد به دستم اختیار از دست رفت
عمر باقی مانده را صائب به غفلت مگذران
تا به کی گوییکه روز و روزگار از دست رفت؟
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
اگر حَنظَل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست تُرش روی
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
عشـق میگوید که فرمانم پذیر
پادشاهان را به خدمت هم مگیر
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
مهربانی از میان خَلق دامن چیده است
از تکلف آشنایی برطرف گردیده است
وسعت از دست و دل مردم به منزل رفتهاست
جامهها پاکیزه و دلها به خون غلتیده است
رحم و انصاف و مروت از جهان برخاستهاست
روی دل از قبلهی مهر و وفا گردیده است
پردهی شرم و حیا، بال و پر عنقا شده است
صبر از دلها چو کوه قاف دامن چیده است
نیست غیر از دست خالی پردهپوشی سرو را
خار چندین جامهی رنگین ز گل پوشیده است
هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است
در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست
چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیدهاست
بر زمین آنکس که دامان میکشید از روی ناز
عمرها شد زیر دامان زمین خوابیده است
گر جهان زیر و زبر گردد، نمیجنبد ز جا
هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
غُره به مُلکی که وفائیش نیست
زنده به عمری که بقائیش نیست
ای هنر از مَردی تو شرمسار
از هنر بیوه زنی شرم دار !
چند کنی دعوی مرد افکنی؟
کم زن و کم زن که کم از یکزنی
گردن عقل از هنر آزاد نیست
هیچ هنر خوبتر از داد نیست
نیست مبارک ستم انگیختن
آب خود و خون کسان ریختن
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است!
هر که در این خانه شبی داد کرد
خانه فردای خـــود آباد کرد
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
عجب از کشته نباشد به در خیمهی دوست
عجب از زنده که چون جان بدر آورد سلیم
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
خشک شد آن دل که ز غم ریش بود
کان نمکش نیست کز این پیش بود
نیست در این پاکی و آلودگی:
خــوشتر از آسودگی آسودگی
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori
سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکیست
گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده اند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکیست
سادهلوحی فارغ از رد و قبولم کردهاست
زشت و زیبا در دل آیینهوار من یکیست
#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori
چه دهد مرا زمانه به کف از چمانهی غم؟
به بساط بزم گیتی قدح ستـــم دما دم !
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori
هر که در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشــق برآورد ز هر سنگ آب
عشــق تراشید ز آیینه زنگ
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
عشــق گشاید دهن از بحر دل
هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونکه مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
عشق ز آغاز همه حیرت است
عقل در او خیره و جان گشته دنگ
در تبریز هست دلم ای صبا
خدمت ما را برسان بیدرنگ
#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
در مرتبه باید مرد بر چرخ برین باشد
گر دست نداد اینقدر در قعر زمین باشد
در مذهب من بدنام بهتر بوَد از گمنام
جبریل امین گر نیست شیطان لعین باشد
#حبیب_یغمایی
@Molana_EqbalLahori
براستی که اقبال مَرد سخندانیست👌
زندگی در صدف خویش گوهر ساختن است
در دل شُعله فُرو رفتن و نگداختن است
عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است
شیشهی ماه ز طاق فلک انداختن است
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است
به یکی داد جهان بردن و جان باختن است
حکمت و فلسفه را همت مَردی باید
تیغ اندیشه به روی دو جهان آختن است
مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست
از همین خاک جهان دگری ساختن است
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
رنج مشـو راحت رنجور باش
ساعتی از محتشمی دور باش
سال جهان گر چه بسی درگذشت
از سر مویش سر مویی نگشت !
خاک شد آنکس که بر این خاک زیست
خاک چه داند که درین خاک چیست؟
ما که جوانی به جهان دادهایم
پیر چراییم کز او زادهایم ؟
گنبد پوینده که پاینده نیست
جز به خلاف تو گراینده نیست
گه مَلک جانورانت کند !
گاه گِل کوزه گرانت کند !
هست بر این فرش دو رنگ آمده
هر کسی از کار به تنگ آمده
آدمی از حادثه بی غم نیند
بر تر و بر خشک مسلم نیند
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori
ای که مرا خواندهای راه نشانم بده
در شب ظلمانیَــم ماه نشانم بده
#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
به جناب عشق گفتم تو بیا دوای ما باش
که به پاسخم بگفتا تو بمان و مبتلا باش
#حضرت_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
بگفت ای پسر تلخی مُردنم
به از جُور روی تُرش بُردنم
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
درویشی را ضرورتی پیش آمد کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس اگر بر حاجت تو واقف گردد همانا که در قضای آن توقف روا ندارد. گفت من او را ندانم گفت مَنَت رهبری کنم. دستش گرفت تا به منزل آن شخص در آورد یکی را دید لب فروهشته تند نشسته برگشت و سخن نگفت. کسی گفتش چه کردی گفت عطای او را به لقای او بخشیدم.
مبر حاجت به نزد تُرشرویی
كه از خوى بدش فرسوده گردى
اگر گويى غم دل با كسى گوی
كه از رويش به نقد آسوده گردی
#پادوشاه_سخن
#گلستان
#بوستان
#خواجهیشیـراز
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
عقل دادی هم جنونی ده مرا
ره به جذب اندرونی ده مرا
علم در اندیشه میگیرد مقام
عشق را کاشانهی قلب لاینام
علم تا از عشق برخودار نیست
جز تماشا خانهی افکار نیست
منزلی بخش ای دل آواره را
باز ده با ماه این مهپاره را
از طلسم دوش و فردا بگذرم
از مه و مهر و ثریا بگذرم
تو فروغ جاودان ما چون شرار
یک دو دم داریم و آن هم مستعار
آنیم من جاودانی کن مرا
از زمینی آسمانی کن مرا
آنچه گفتم از جهانی دیگر است
این کتاب از آسمانی دیگر است
بحرم و از من کم آشوبی خطاست
آنکه در قعرم فرو آید کجاست
بر جوانان سهل کن حرف مرا
بهر شان پایاب کن ژرف مرا
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
آدمی اندر جهان هفت رنگ
هر زمان گرم فغان مانند چنگ
آرزوی همنفس میسوزدش
ناله های دل نواز آموزدش
لیکن این عالم که از آب و گِل است
کی توان گفتن که دارای دل است؟
بحر و دشت و کوه و که خاموش و کر
آسمان و مهر و مه خاموش و کر !
گرچه بر گردون هجوم اختر است
هر یکی از دیگری تنها تر است !
هر یکی مانند بیچاره ایست
در فضای نیلگون آواره ایست
کاروان برگ سفر ناکرده ساز
بیکران افلاک و شب ها دیر یاز
این جهان صید است و صیادیم ما
یا اسیر رفته از یادیم ما !؟
زار نالیدم صدایی برنخاست !
همنفس فرزند آدم را کجاست؟
دیدهام روز جهان چار سوی
آنکه نورش بر فروزد کاخ و کوی
از رم سیارهای او را وجود
نیست الا اینکه گویی رفت و بود
ای خوش آن روزی که از ایام نیست
صبح او را نیمروز و شام نیست
روشن از نورش اگر گردد روان
صوت را چون رنگ دیدن میتوان
ای خدا روزی کن آن روزی مرا
وارهان زین روز بی سوزی مرا
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori
آن خور و آن پوش چو شیر و پلنگ
کآوری آن را همه ساله به چنگ
خاک خور و نان بخیلان مخور
خاک نهای زخم ذلیلان مخور
بر دل و دستت همه خاری بزن
تن مزن و دست به کاری بزن
به که به کاری بکنی دستخوش
تا نشوی پیش کسان دستکش
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori
تن دُرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بوَد
با یکی در عمر خود ناخورده نیش
سوز من با دیگری نسبت مکن
او نمک بر دست و من بر عضو ریش
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
مــوی سپید از اجل آرد پیام
پشت خَم از مرگ رساند سلام
ملک جوانی و نکویی کراست؟
نیست مرا یارب گویی کراست!؟
فارغی از قدر جوانی که چیست؟
تا نشـوی پیر ندانی که چیست !
شاهد باغست درخت جوان
پیر شــود بشکندش باغبان
گرچه جوانی همه خود آتش است
پیری تلخست و جوانی خوش است
شاخِ تر از بهر گُل نوبر است
هیزم خشک از پی خاکستر است
موی سیه غالیهی سر بوَد
سنگ سیه صیرفی زر بوَد
عهد جوانی به سر آمد مخسب
شب شد و اینک سحر آمد مخسب
#حکیم_نظامی
@Molana_EqbalLahori
♥️✨
تو در خود را به خود پوشیدهای
در دل آور آنچه بر لب چیدهای
#حکیماقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori