نگاهی به آثار عیسی اسدی(میم)، شاعر و مترجم.
☑🖋
✔ غزلِ #آسمان
آسمانام رفت و با خود بُرد خوابِ ابر را
نازنینرویای روح و اشتیاق و صبر را
در بیانِ آنچه با او بود لال و عاجزم
میرمانَد هر غزل یکهسوارِ قدر را
آتشای بود او میانِ پنبهزارِ سینهام
گرچه دریا بودم و مرحم، کسانِ شهر را
شببهشب، بیتابِ آوایاش نشستم تا که صبح
مشعلای باشم هجومِ ساکتِ هر عصر را
استخوانام معبدی شد در قدوم یک صلیب
تا بیاویزند آدمها شبی یک گبر را
رفت و با خود بُرد رقصِ دلکشِ آن موی را
تا نبیند شاعری گمگشته و بیقبر را
عیسی اسدی میم
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ خوانش شعری قدیمی:
#سه_بار
سه بار؛ سه بار بر در کوفت!
سه بار اندیشهای غریب
غالب شد بر تار و پود ذهن؛
سه بار امکانِ حزن
بر ساحتِ یقین وارد شد.
تن
" درد " میکشید
روح " پر "
و روان، "ریسمان عشق" را.
من
ناگزیر
آغشتهی غرور
بر آب
رقص میکردم.
آنجا! ببین!
ردِ شهاب را بگیر
آن داستان رنج را
نور اندودِ درد،
شک،
احساس و اشک را!
دیوانهای مگر
ای خوابِ یخزده در هفت کهکشان؟
امید وصل نیست؟
آیینٍ تو مگر
سفرِ شادمانه نیست
ای شاهبیتِ زیست!
دیوانهوار میخزی
تو در اندیشهی امید
زآن پس
راه را به ثباتِ قرار
میبندی!
چیست آیینات؟
ای تشنهی "شهید "!
#عیسی_اسدی #میم
۸ تیر ۱۴۰۰
ادیت: خرداد ۱۴۰۴
Music: Joe BLANKENBURG
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
📳 پادکست عصیانی
شمارهی بیست و پنج: شبِ سرد
برشی از متن:
سرد بود؛
گفتم [دوسِت دارم!]
ساکت شد؛
شیشه پایین بود،
پُک زدم،
همیشه پیادهروها در شب
خیالانگیزند؛
انگار هرلحظه
باردارِ حادثهای ست
و هر نسیمِ بلورین
در نیمشبِ زمستانی
خنجری ست مماس بر استخوان.
گفت [نمیدونم؛
کاری از دستم برنمیاد!
شاید، یه روزی
یه وقتی...
شاید؛
اما تو؟ نه!
فکر نمیکنم.]...
متن، صدا و ادیت: عیسی اسدی میم
۲۴ خرداد ۱۴۰۴
Music: Ivan Torrent
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ خوانشِ شعرِ: #ایران
#بازنشر
"محزون، نشسته کنون
نشانده به زانو، سر
ایرانِ من!"
آوازهای غمین،
بر لبانِ مادرانِ داغدار.
آهِ کدام مردِ منقلب
گرفته دامنِ این آب و خاک را
که اینچنین
آماجِ مرثیه ست؟
گویا هزار خونِ ریخته
و صدها هزار، رگ،
به تیغ آمیخته
کفافِ لولیِ شب را نمیدهد.
خاک، میفروشند، خاک!
آب، میفروشند، به حکمِ سراب
و مشت مشت، بلوطِ بیمار را
به کوههای غریب،
هدیه میدهند!
اینجا
بهار رفته به کوچای گریز پای
و ابرِ خزانهآب هم،
دیری ست به مرزهای همسایه
گریخته؛
بیچاره بیشهای
که به اعجازِ رعد،
دل خوش کرده
و بیمار، دانهای
که به ظنِ شکوهِ سایهسار
قد راست کند.
محزون، خمیدهسر
و تکیده به جسم و جان،
ایرانِ بیزبان.
🖋 #عیسیاسدیمیم
یکم تیرماه هزار و چهارصد و یک
اجرا و ادیت: بانو #مهرآوا (منیژه)
MUSIC: SPERANZE DI LIBERTA/ ENNIO MORRICONE
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
📳 پادکست عصیانی، شمارهی بیست و چهار: شنا در مهتاب
برشی از متن:
از نیمشب عبور کرده بودیم، رو به صبح روی چمنهای جنوبی پارک لاله نشسته بودیم و از هوای نسبتاً مطبوع شبهای تابستانی حین مستیِ نرمی که داشتیم لذت میبردیم. غروب که سمت رسالت بودم خیلی ناگهانی باطری ماشین خالی کرد و من ماندم و ترافیک لعنتی تهران و کنارههای جدول سیمانی. با دوستم تماس گرفتم، کسی را هم جز او نداشتم تا به دادم برسد؛ گفت که مسافر دارد، برساند میآید سمتم...
متن، صدا و ادیت: عیسی اسدی میم
۱۶ و ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ شبخوانی
شب بود،
خانهای و
سکوتی و
پیچکای.
دور گلوی تفاسیر،
بیعنان،
بغضوارهای و
هراسای و
چشمِ خیس.
غم، محوِ درک
خیره در
چشمِ واژگان میتاخت.
مردِ خمیده به اندوه
تکیه به دیوار داده
میخوانَد:
[کدام آتش مرا
میسوزد و اینک
کدامین دستِ رویایی
میگردانَد این
معجونِ خونی را!
نفهمیدم چه شد
یا خود کدامین رعد
بر فرقِ سرشتِ من
فرود آمد
که اندوهام
مرا
از هرچه سبز و نور
گریزان کرده و
بیداد میتابد
بر زمینِ من!
خیالام
حالِ رویا بود،
دهانام عطرِ آهو داشت،
توانام میدرید
از دم
تمامِ پردههای آهنینجان را؛
ولی حالا!]
تبِ بیتابِ شب
بر جان مرد مرده افتاده؛
غروب اینجا
سرآغازِ طلوعِ درد و
کابوس است!
سکوتای محو
در جاناش
راه میجوید؛
مینشیند،
در این اندیشهی تاریک
کارش ناتمام و
جانِ شیریناش
به کامِ مرگ
شیرینتر!
به زانو
سر فرو میافتد و
در سینه دردی ناب
مییابد.
[شبات خوش باد
ای هرچه زهر و تیغ
مهمانِ لبانِ شعربافات!
شبات تاریکتر
از هرچه شبدرشب!
شبات مفتونِ کابوسای
در جنون و تب!]
شعر، صدا و ادیت: عیسی اسدی (میم)
۱۴ و ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ پادکست عصیانی، ورق بیستوچهارم:
پوست
دست میکشم بر پوست شب؛ شبیهِ غریبِ نابینایی شدهام که در غاری پناه گرفته و معصومانه در نواحی سینه به دنبال خنجری ست که تا عاجِ سپیدش به اعماقِ بیصدا فرو رفته و چرخیده و چرخانده با خود آنچه را که روزی پیشکشی بود در بارگاه ساکتِ مهر. ای خوابهای نو شده به اندوه در روانِ زنگیِ مست و ای آههای سنگینِ بیصدا به وقتِ فروپاشیِ تن! قصههاتان را نجوا کنید بر پردههای فروافتادهی گوشهای آوارهای زخمی که غریبانه زیر بارانِ سربی و سرد میرقصید و تنها مأوای روانِ خستهاش یک مکث بود بر لبانِ با طراوتِ معبودی از تبارِ برفزادگانِ رویاکُش! این مومنانهترین فریاد از گلوی خونیِ شعری ست بیصاحب، راه گم کرده و بیدیدار که خواب میبیند! این لایلایِ شرربارِ اندوهخواری ست که شبها رو سوی آسمان سیاه چشم میگرداند به امید یافتن نیمسیارکی آواره تا شاید یک صبح، از لبانِ داغِ خورشیدی سرخ رویای خروج را بشنود و بیگفتگو خود را به آغوش روزهای طلایی بسپارد.
نجوا کنید با من ای صدای هبوطِ رویاها بر زمینِ سترونِ ارواح! مرگ، خویشاوند من است و خواب، عروسای سیاهپوش در حجلهی مزینِ کابوس.
عیسی اسدی میم
۲۰ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋
✔ شنا در مهتاب
از نیمشب عبور کرده بودیم، رو به صبح روی چمنهای جنوبی پارک لاله نشسته بودیم و از هوای نسبتاً مطبوع شبهای تابستانی حین مستیِ نرمی که داشتیم لذت میبردیم. غروب که سمت رسالت بودم خیلی ناگهانی باطری ماشین خالی کرد و من ماندم و ترافیک لعنتی تهران و کنارههای جدول سیمانی. با دوستم تماس گرفتم، کسی را هم جز او نداشتم تا به دادم برسد؛ گفت که مسافر دارد، برساند میآید سمتم. عکس این ماجرا هم اتفاق افتاده بود، او باطری خالی کرده بود و من رفتم سراغش، بگذریم. آمد، مرد خوبی بود، یعنی هست؛ او هم مثل من بدبیاری داشت و مدتها بود ماشینخواب شده بود. اما پسر بامعرفت و بامرامی بود. طناب نداشتیم بکسل کنیم، بعلاوه ماشین من سنگین بود و خیلی عاقلانه نبود این کار، بنابراین با مکافات تمام، از پشت سپر به سپر ماشینم را هل داد، از خیابانها و چهارراهها و مناطق مختلف عبور کردیم و رسیدیم به پاتوقمان پارک لاله. قرار شد صبح روز بعد برویم سراغ باطری فروشی که میشناخت و در این آشفتهبازار دلالها، با قیمتی مناسب ما را صاحب یک باطری نسبتاً باکیفیت میکرد. کمی مست بودیم، شام خورده بودیم و روی چمنها لمیده بودیم که گفت بیا یه سر بریم پارچین، شنا کنیم برگردیم، گفتم چی، زده به سرت، گفت نه بخدا جدی میگم خیلی خوبه سرحال میایم؛ گفتم حالشو ندارم صبح زود باید بریم دنبال باطری باید بخوابیم، گفت میریم سریع برمیگردیم؛ خلاصه بعد از کلی مخالفت از سمت من و اصرار از طرف او قرار شد با ماشین او "بریم یه دوری بزنیم و برگردیم". نشست پشت فرمان، زد به دل بزرگراه مدرس و ناگهان دیدم شرق تهران هستیم، فهمیدم با کلک به سمت پارچین میراند. رسیدیم به جاده، هرازگاهی ماشینی عبور میکرد، بالاخره نیمشب بود و بیابانهای شرقی و فوقالعاده خلوت. در آن جادهی بیچراغ و تاریک چندین پیچ را که رد کردیم گفت رسیدیم؛ به شانهی خاکی زد و شروع کرد به کندن لباسها. گفت زود باش دیگه، بریم یه تنی به آب بزنیم و برگردیم، گفتم من هستم تو برو، حالش نیست. چهار پنج سگ بزرگ در تاریکی پارسکنان به ماشین نزدیک شدند، یکیشان همانجا نشست و بقیه پراکنده شدند. تاریکی با وجود مهتاب اجازه نمیداد برکهای را که گفته بود ببینم اما راه را باد بود، از تپهای پایین رفتیم و رسیدیم لب آب. آرام آرام وارد برکه شد و کمی خودش را خیس کرد و کمی هم شنا و بعد از حدود پانزده دقیقه آمد سمت بهاصطلاح ساحل. دستاش را گرفتم و کمکاش کردم بیرون بیاید و راه افتادیم سمت ماشین. چند سگ هم در آن تاریکی ما را میپاییدند و گاهی سروصدا میکردند. خودش را کمی خشک کرد و لباس پوشید و سوار شدیم؛ اینبار خودم نشستم پشت فرمان چون دیده بودم وقت رفتن کمی گیج میزد. خلاصه برگشتیم سمت پارک و هرکدام در ماشینمان خوابیدیم تا صبح شد و رفتیم پی کار و بارمان. شهر، بخصوص در این اوضاع نابسامان پر از فساد سیستماتیک و بعضی مردم دلال و سواسنفادهگران از اوضاع، پر است از مردمانی که نمیدانیم در خیابانها چه میکنند، درچه حالی هستند و ماوایشان کجاست.
عیسی اسدی میم
۱۶ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋
✔ شبخوانی
شب بود،
خانهای و
سکوتی و
پیچکای.
دور گلوی تفاسیر،
بیعنان،
بغضوارهای و
هراسای و
چشمِ خیس.
غم، محوِ درک
خیره در
چشمِ واژگان میتاخت.
مردِ خمیده به اندوه
تکیه به دیوار داده
میخوانَد:
[کدام آتش مرا
میسوزد و اینک
کدامین دستِ رویایی
میگردانَد این
معجونِ خونی را!
نفهمیدم چه شد
یا خود کدامین رعد
بر فرقِ سرشتِ من
فرود آمد
که اندوهام
مرا
از هرچه سبز و نور
گریزان کرده و
بیداد میتابد
بر زمینِ من!
خیالام
حالِ رویا بود،
دهانام عطرِ آهو داشت،
توانام میدرید
از دم
تمامِ پردههای آهنینجان را؛
ولی حالا!]
تبِ بیتابِ شب
بر جان مرد مرده افتاده؛
غروب اینجا
سرآغازِ طلوعِ درد و
کابوس است!
سکوتای محو
در جاناش
راه میجوید؛
مینشیند،
در این اندیشهی تاریک
کارش ناتمام و
جانِ شیریناش
به کامِ مرگ
شیرینتر!
به زانو
سر فرو میافتد و
در سینه دردی ناب
مییابد.
[شبات خوش باد
ای هرچه زهر و تیغ
مهمانِ لبانِ شعربافات!
شبات تاریکتر
از هرچه شبدرشب!
شبات مفتونِ کابوسای
در جنون و تب!]
عیسی اسدی (میم)
۱۴ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋
✔ مسموم
اینجا بود؛ این همان نقطهای ست که مرا ربودی، در کفنی از بافههای ابریشمین پیچیدی و به آن شهر سیاه بردی؛ شب بود، سرد و ساکت و مسموم. یادم هست به خود که آمدم درها را کوبیدم، پنجرهها را یکی یکی پاییدم و کوچه به کوچه دنبال رد نوری گشتم که نشانی از تو باشد، شاید اینگونه خود را نیز یافته باشم.
کوچهای سنگی را گرفتم و رو به بالا خسته و گمکرده راه خود را کشاندم سمت شعلهی یک شمع که از پنجرهای بر سنگفرش دودی منعکس شده بود. بر پنجهها بلند شدم و دیدمات! جلوی آنش ایستاده بودی، نیمرخات گریزان بود از آگاهیام اما خودت بودی! از دستات که در هوا و جلوی چشمانات گرفته بودی قطرات خون بر کف چوبی اتاق میچکید و تو به آنچه در دست میفشردی خیره بودی! لحظهای بود که چیزی در درونام آنش میگرقت؛ قلبام را در مشت گرفته بودی و میفشردی و با هر ضربان نبضات انگار خنجری در حدود سینهام فرو میرفت، میچرخید و داغ میزد. آنجا در آن شب سیاه فهمیدم که برای همیشه به آنچه چنگ زده بودم حالا در دستان تو ست و هستِ سادهی من در آن سیاهیِ مغموم و مسموم خرد میشد، میشکست و برای همیشه لکهای تیره و تلخ درونام کاشته میشد. آنجا تو بودی، نوری کمرنگ و سرد و منی بیجان که وحشتزده و بیروح بر پنجههای خراشخوردهی پاهایی مجروح ایستاده بود. تجسمای بینقص از تلاشیِ استخوانهایی کوفته و بیاحساس!
عیسی اسدی میم
۱۴ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ خوانش شعرِ #اندوه
برشی از شعر:
آه از دل نشسته به اندوه و یارِ دور
دور
دور از تمامِ جان و
تمامیِ هستِ من!
نور از چهار سمتِ یار
میبافت واژه را
مییافت ردِ قلم را
میانِ بغض
و میرفت تا حدودِ سپیدِ
ترانههای امید.
اما بعد؟
سخن از ردِ اعتماد آمد:
[بهت اعتماد ندارم!]
[به من؟ چرا؟]
[نه! نه به تو! کلاً!
به هیشکی اعتماد ندارم!]...
... این اعتبارِ مهیب
این بغضِ بیصدا
به ظنِ مهر
حالا شکسته ست مرا،
کوبیده است
این تنِ خم را
به صخرههای سیاهی
میانهی امواج؛
حالا منِ زخمی
خیالِ خامی ست
در بطنِ شعر
که جسمِ غزل آن را
بیرحم و بیخیال
سِقط کرده است.
این من
مشوش است،
آواره، بینصیب
بیهمراه.
شعر،صدا و ادیت: عیسی اسدی (میم)
۱۲ خرداد ۱۴۰۴
Music: Forbidden Memories I/ Karen Homayounfar
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ #تاریکی
#بازنشر
سرخپوستانات را فرا بخوان!
باد
مُسَخرِ توست اکنون
و بوفالوها آمادهی شکار؛
هیچ میدانی
که پیکِ تو باد است
و من
راه گم کردهای هستم
گمشده در متنِ شب؟
و هیچ میدانستی
که ردِ بوسهی ماه
بر گونهات
حاصلِ پیوندهای ستارهای ست؟
آنجا را ببین!
آن سارِ منتظر روی شاخهها
آن یک جفت زاغیِ پران
اینها همه رازهای حیاتاند
که پیچیده در کلمات
در ذهنِ زمین
تجسم یافتهاند.
حالا بیا!
بیا و دست بکش
بر پوستِ درختانِ ایستا در باد
و رگهای رازقیها را
لمس کن
که بادها منتظرند
عطرِ غریبشان را
به مشامِ ناهوشیار ترینِ آدمها
پرواز دهند.
و من گم شدهام، باور کن!
چرا که نگاهت
فرسنگها دورتر
به جستجوی نورها شتافته
و تاریکی
همیشهی زمین
تقدیرِ مسلمِ من است.
شعر، صدا و ادیت: #عیسیاسدیمیم
چهارم آذرماه هزار و چهارصد
MUSIC: SORROW & DUDUK OF NORTH/ HANS ZIMMER & LISA GERARD
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
📳 پادکست عصیانی، شمارهی بیستوسه
✔ شبِ برف
برشی از متن:
شب سردی بود؛ چند سانتی برف باریده بود و برگها، زیر نور لامپهای کمرنگ پارک، برق میزدند. گاهی فقط چند دقیقهای به این شکل میشد تهران را تحمل کرد، البته این حس من بود. فکر میکنم حدود سه صبح بود که بعد از گرفتن چند عکس از راهروها و درختان خیس و یخی پارک به سمت ماشین برگشتم. خیابان کاملاً خلوت بود، مثل اعماق سینهی داغ خودم. وقتی خزیدم روی صندلی عقب و رفتم به آغوش کیسهخواب گرم و نرم آمریکایی، میدانستم دیگر هرگز او را نخواهم دید؛...
متن، صدا و ادیت: عیسی اسدی (میم)
#عیسی_اسدی #میم
۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
Music: Tombe La Neige Cover/ Korean
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ تانگوی ابرها
#تانگوی_ابرها
#بازنشر
رفتار باد، انگیزهای ست در رقصِ ابر
تانگوی ابرها اما،
به خروشی رعد و برق وار ختم میشود؛
نور که ظهور کرد،
صدا میزند اندوهِ خاک را
و روحِ ابر را،
میپراکند به زمینِ خیالباف.
به تماشای وقوعِ حادثهای بکر، نشستهام
پشت پنجره،
حماسهای از جنسِ فراخوانِ ابرها؛
نگاه میکنم آوازِ رعد را
و گوش میسپارم به تصاویرِ ساکتی
که پریوار و تبزده
غرقِ آب و نور میشوند.
آنجا در آن حضورِ رقیق، به تو میاندیشم
و به این فکر میکنم که داستانِ ما
در وقوعِ رعد، معلق ماند
و من، سراسیمه در شَکام
که خواب دیدهام تو را
یا تو
خوابِ مرا آفریدهای!
✔ شعر، صدا و ادیت: عیسی اسدی میم
#عیسی_اسدی ۱۴۰۰
ادیت خرداد ۱۴۰۴ ( Crystalized )
MUSIC: ENNIO MORRICONNE/INTIMAMENTE
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎙
✔#لمس
بگو به شانههای نجیبات
که بیقرارِ تو ام؛
که پوستِ صورتم، هوایی ست
برای لمسِ تبِ پوستِ تبدار ات
بگو کدام ابر ببارد به خاکِ تشنهی من
که آشنای تو باشد
و ردِ ماهگونِ چشمانت
بر رعد، تاخته باشد؟
من از کدام ماه، میرسم به پنجرهات
و در کدام ساعت از امشب
رها کنم عطشم را به جستجوی لبهایت
که بگوید: "دوستت دارم"؟
غرورِ نگاهت، ابر میبارد
و ابرِ نگاهم، رعدباران است
تو را چگونه بخوانم؟
چگونه بال بگشایم به قلهای
که نشسته به انتظار،
گلبرگی
که یخزده،
به غروبی غبار آلوده
خواب، میروبد؟
نفس، گریزان ست از سینه
ای سراسر شکوهِ مهر انگیز!
خراب و شبزدهام
سیاهمستام کن!
شعر، صدا و ادیت: #عیسیاسدیمیم
#عیسی_اسدی
۱۶ آبان ۱۴۰۰
ادیت نهایی: خرداد ۱۴۰۴ ( Crystalized )
MUSIC: GIPSY LOVE/ NINO PORTELLI
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
📳🖋
لطفا بین دوستان و آشنایان منتشر کنید!
@WhispersOutOfNowhere
🫎
☑🖋
✔ جنگ، مردم و 'آندیگری'
در این سالهای فعالیت بعنوان شاعر و نویسنده معمولاً تلاشم بر این بوده که در ارتباط با هر مناسبت، بلافاصله دست به قلم نشوم چراکه تأکید و تکرار یک رسم به خودی خود میتواند منجر به انحطاط و ابتذال شود، بنابراین عمدتاً با چند روز تاخیر در رابطه با یک موضوع یا حادثهی خاص دست به قلم میبرم و چند خطی مینویسم.
چیزی که اکنون و در این روزها بیشتر از هرچیز دیگر ما مردم را به خود مشغول کرده مسألهی جنگ و تبعات آن است. در همین ابتدای امر آرزو میکنم سایهی جنگ از سر مردم این سرزمین و آن سرزمین برای همیشه کنار برود و اجازه دهد کمی از نور بالادستها هم به ما برسد.
یادمان نرفته چند سال قبل با شیوع بیماری مهلک کویید نوزده یا کرونا تعداد زیادی از مردم کشورهای مختلف جهان جان خود را و تعداد زیادی نیز سلامت خود را برای همیشه از دست دادند، اما مطابق معمول بودند شرکتها، موسسات و افراد خاصی که منافعشان در گرو شیوع و درمان آن بود و سرمایه و سود هنگفتی از این طریق به جیب زدند. مایلم اینان را 'آندیگری' بنامم. پس از اعلام جهانی پایان همهگیری، حالا نوبت معرفی چیزی به نام 'هوش مصنوعی' بود تا بوسیلهی آن نیز بسیاری نهادها مشمول ارتقاء سرمایه و سود شوند در حالی که چیزی که ما آن را هوش مصنوعی مینامیم درواقع سالها و شاید دههها ست در سطوح مختلف مشغول استفاده از آن بودیم و حالا بخش گستردهای از آن پس از اتمام بهرهوری توسط نهادهای امنیتی و نظامی در اختیار مردم عادی جوامع بشری قرار گرفته و آنان را در این احساس کاذب غرق کرده که در ابعادی میتوانند خلق کنند، بسازند، تولید کنند و بهره ببرند. آنچه قصد دارم بگویم این است که در سراسر تاریخ همیشه بودهاند قطبهای پیدا و ناپیدایی که به منظور مالکیت بیشتر و گستردهتر، شیوههایی طراحی کردهاند برای جلب و جذب توجه عموم مردم و سپس غارت و چپاول سرمایهها و داراییهای آنها (مبادا تصور کنید وجود و احیای حکومتهای مذهبی که قربانی انسانی میگرفتند صرفاً بر اساس عقیده و مذهب بوده، خیر، همیشه پای مالکیت و نیز بهرهی نقدی بیشتر وسط بوده است.) در این مسیر آنها که همراه میشوند و یاد میگیرند چطور بازی کنند نیز جزو برندههای کوچک و خردهپا هستند اما در مقابل، اکثریت مردم متاسفانه در غالب بازندگان فرو میروند.
در مورد جنگ و مبارزات مسلحانه در سطوح وسیع، همیشه مسالهی سودآوری وسیع تسلیحات، تکنولوژی و مواد غذایی مورد توجه قطبهای مذکور بوده است و از وقوع چنین جنگهایی نه تنها بسیار استقبال میکنند بلکه دست به طراحی و اجرای آن نیز میزنند؛ اما آنچه نباید فراموش کرد همراهی و معاملهی کثیف حاکمان محلی و حامیان آنها با این قطبها ست و دستآخر آن که ضرر میکند و از دست میدهد مردم هستند.
امیدوارم نهتنها سایهی این جنگ موحش و کثیف از سر مردم برداشته شود بلکه زمینه برای سواستفاده و بازی پُرمکر دلالان نیز برچیده شود. ضمناً آرزو میکنم با دیگر افراد هممیهن و همشهری مهربان و بخشنده باشیم؛ این روزها برای همه روزهایی ست تلخ و گزنده.
با آرزوی تحقق رویایی به نام ایران آزاد، پاینده باد ایران.
عیسی اسدی میم
۲۵ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ خوانش غزلِ #خواب_شاپرکان
#بازنشر
شبی به شانه سری عاشقانه رویایی ست
در این سکوت حزین، یک ترانه رویایی ست
دریغ از آن کلماتی که میروند از دست
شنیدن سخنات بیبهانه رویایی ست
تو نیستی که ببینی دلم چه پر درد ست
که بی تو نیمهقرارِ شبانه رویایی ست
من و تمامِ حوادث به یکطرف، آری
تو و خیالِ دو چشمت کمانه رویایی ست
شبیهِ قاصدکی تو که میرود بر باد
هجومِ خاطرهات ظالمانه رویایی ست
مرا به خوابِ تو ای نورِ چشم راهی نیست
که خوابِ شاپرکان شادمانه رویایی ست
شعر، صدا و ادیت: عیسی اسدی میم
از کتاب: 'در خاطرات واژهها' ۱۴۰۰
ادیت: اسفند ۱۴۰۳
Music: Kiss Me/ Veysanloo, Jaahed
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋
✔ شبِ سرد
سرد بود؛
گفتم [دوسِت دارم!]
ساکت شد؛
شیشه پایین بود،
پُک زدم،
همیشه پیادهروها در شب
خیالانگیزند؛
انگار هرلحظه
باردارِ حادثهای ست
و هر نسیمِ بلورین
در نیمشبِ زمستانی
خنجری ست مماس بر استخوان.
گفت [نمیدونم؛
کاری از دستم برنمیاد!
شاید، یه روزی
یه وقتی...
شاید؛
اما تو؟ نه!
فکر نمیکنم.]
آن شبها
ذرهذره یخ زدم،
تکهتکه بر باد رفتم،
یادم هست خودم را
بر دست
میبردم تا چال کنم.
پرسید[خوبی؟]
گفتم [هستم.]
و رفت؛
حالا شبها
گاهی مینشینم،
به دستانِ کسی که اینجا ست
نگاه میکنم؛
تلاش میکنم با چشمها
با نوسانهای خفیف ذهن
انگشتان این دستها را
تکان دهم، برقصانم.
این، من نیست؛
میدانستم.
کسی فریبم داده است،
کسی در گوشهایش نجوا کرده و
اسمام را هجی کرده
اما، نه!
این من نیست؛
من مدتها ست
با جهان شما
به رسم وداع
لببهلب، تنبهتن
و چنگال در چنگال
جنگیدهام
و اعتراف میکنم
که شکستهام؛
اعتراف میکنم
که بیقمار
باختهام.
عیسی اسدی میم
۲۴ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋
✔ غزلِ #پندار
شب، مجالِ ناله و غوغا ست، شب
شب، هجومِ باور و معنا ست، شب
شب، خیالای رفته تا پندارها ست
آرزویِ خفتهی فردا ست، شب
شب، دلای خونین و غرقِ شوقِ وصل
ابتدای وهمِ یک رویا ست، شب
واژه واژه میرسد خیلِ غزل
کاروانای خسته و تنها ست، شب
شاعری مستِ خیالاتِ حزین
نوحهخوان، لوطی و بیپروا ست، شب
صبحِ صادق وعدهی ابلیس و باز
حاکمِ خاکِ تبانیزا ست، شب
عیسی اسدی (میم)
۲۲ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ پادکست عصیانی، ورق بیستوچهارم:
پوست
برشی از متن:
دست میکشم بر پوست شب؛ شبیهِ غریبِ نابینایی شدهام که در غاری پناه گرفته و معصومانه در نواحی سینه به دنبال خنجری ست که تا عاجِ سپیدش به اعماقِ بیصدا فرو رفته و چرخیده و چرخانده با خود آنچه را که روزی پیشکشی بود در بارگاه ساکتِ مهر. ای خوابهای نو شده به اندوه در روانِ زنگیِ مست و ای آههای سنگینِ بیصدا به وقتِ فروپاشیِ تن! قصههاتان را نجوا کنید بر پردههای فروافتادهی گوشهای آوارهای زخمی که غریبانه زیر بارانِ سربی و سرد میرقصید و تنها مأوای روانِ خستهاش یک مکث بود بر لبانِ با طراوتِ معبودی از تبارِ برفزادگانِ رویاکُش! این مومنانهترین فریاد از گلوی خونیِ شعری ست بیصاحب، راه گم کرده و بیدیدار که خواب میبیند!...
متن، صدا و ادیت: عیسی اسدی میم
۲۰ خرداد ۱۴۰۴
Music: Inside/ Stelmakh
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋
✔ زردچوبهای اما زرچوبهای
بعضی زخمها هرگز خوب نمیشوند؛ آنها قویتر از ما آدمها هستند. آدم! این موجود دوپا و صدچهره و هزارزبان! آدم، جسمیتای خاکستری و محزون که مدام رنگ میبازد. [ یا شایدم میخوای زرد بشم! از اون زردا که میگن قوی باش، خودتو بساز، اگه خودتو نسازی میبازی، بعد چطور میخوای یکی دیگه رو بسازی و بپزی! ] معجونی از شادی و سلامتی و خودسازی و خودخواهی و زرد زردچوبهای که (اتفاقا بدک هم نیست هرچه زردتر به طلا نزدیکتر!) قلممو بهدست از این سمت به آن سمت دنیا سفر میکند و همه را رنگ میکند. یادم هست زمانی آدمها وقار داشتند و همین بزرگی درونی آنها را میساخت، متمایزشان میکرد و با خود رنگهای سبز و آبی و نارنجی میآورد؛ امروز اما انگار همه در حال رنگ باختنایم، هرچه زردتر بهتر، سبکتر و بیخیالتر. واقعاً روزگاری خودخواهی عیب بود، مشکل داشت، بهنوعی یک بیماری بود اما این روزها شده مایهی مباهات.
روزگار عجیبی ست! سرد و بیروح.
عیسی اسدی میم
۱۶ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ #تاراج_واژهها
#بازنشر
توری بافتهام به قاعدهی آسمانِ شب
تا روحِ رنگباختهی کلام را
که میپَرَد
به زمین باز گردانم؛
میخواهم ببینم که باد جرات میکند
تخیل کند به تاراجِ واژهها؟
صبح که میشود و سارها میرسند
خونم مهیاست که سرخ کند
برگهای آغشته به اندوهِ ذهن را
[ آنجا که خواب رفتهام، زیر یک درخت ]
میدانم هیچ ساری به برگِ سرخ
نوک نمیزند
آنهم برگی که پیکِ درد باشد.
من با تکتک اتمها حرف زدهام؛
آنها متقاعد شدهاند
به حفظِ شکلِ غریبِ چشمانات
و ردِ شکوهِ بوسهی ماه
بر پوستِ لطیفات.
باز شب که میشود
گیج و خراب و مست
دستها زیرِ سر، سیگار در دست
میاندیشم:
" تو در منی
یا من غریقِ خیالی غبار آلودم؟ "
و در همان لحظه
تور را که آماده میکنم
پُکی به سیگار می زنم
باز سر به هوا میشوم
پیبندِ معراجِ دود میگویم:
" دوستات دارم! "
و میبینم که باد، کمینزده
دست به کار میشود؛
اینگونه نرد میبازم، هر لحظه، هر کجا
و تو را در خویش
هزار باره
میبارم.
شعر ، صدا و ادیت: #عیسی_اسدی #میم
آبان ۱۴۰۰
MUSIC: DIMITRIS PAPADIMITRIOU
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ خوانشِ شعرِ #او
او بهار بود
و ریشهام به تمنای عروج
مفتون ارواحِ رنگینی
که در هوایش
تاب میخوردند
و ساقهام
خمیده از بارشی مخوف
در فصل رنجهای سرد؛
با اینهمه
جز او را نخواستم؛
تنها خویشتناش را
و عطر نفساش را.
من خواب بودم
او که آمد
و اکنون تنها قرارم
مرگ
بر شانههای او ست.
بیگانه باد با من
مرور هرآنچه
مهر و مهرورزی ست
در خوابگاهی
که تنها تلالو طاقاش
چشمان او ست.
بگذار تا ترانه شوم
بر لبان زنگی مست
و بگذار در متون روزگار
بر وجودم
چوب حراج زنند
مردمان سخنساز
و کاسبان خوشآواز؛
درد من یکی ست
و آن
قاب نگاهی ست
خالی از مرور من.
شعر، صدا و ادیت: عیسی اسدی(میم)
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۴ خرداد ۱۴۰۴
Music: Karen Homayounfar
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
●○
📖🎧
📳 #اطلاعیه
#کتاب_صوتی
در جهت افزایش و تداوم فعالیت کانال ٬کتاب صوتی عیسا'
از عزیزانی که تمایل به خوانش کتاب در زمینههای متنوع از جمله: داستانی، علمی، انگیزشی و... به طور مستقل دارند دعوت میشود با انتخاب یک مورد و ارتباط با آیدی زیر در این امر مشارکت نمایند؛ بدیهی ست کیفیت بیان مورد تاکید قرار دارد.
@ISA_POETRY
📳 آثار ارائه شده پس از بازبینی و ادیت در کانال کتاب صوتی عیسا منتشر خواهد شد.
ارادتمند: عیسی اسدی(میم)
@eassa_audio_book
🍻🎭🎧
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋
✔ اندوه
آه از دل نشسته به اندوه و یارِ دور
دور
دور از تمامِ جان و
تمامیِ هستِ من!
نور از چهار سمتِ یار
میبافت واژه را
مییافت ردِ قلم را
میانِ بغض
و میرفت تا حدودِ سپیدِ
ترانههای امید.
اما بعد؟
سخن از ردِ اعتماد آمد:
[بهت اعتماد ندارم!]
[به من؟ چرا؟]
[نه! نه به تو! کلاً!
به هیشکی اعتماد ندارم!]
شب بود؛
شرقِ دور،
جایی میانِ انهدامِ تن
و خلسهِی ذهنم
دراز به دراز
در آغوشِ سرد
افتاده بودم:
اتاقکی آهنی
و
سیاه!
آنجا چه میکردم،
چه میخواستم،
چطور آنگونه بیامید
گمگشته بودم!
پاسخ ساده بود:
یک من،
یک او!
این بود جهانِ من!
این اعتبارِ مهیب
این بغضِ بیصدا
به ظنِ مهر
حالا شکسته ست مرا،
کوبیده است
این تنِ خم را
به صخرههای سیاهی
میانهی امواج؛
حالا منِ زخمی
خیالِ خامی ست
در بطنِ شعر
که جسمِ غزل آن را
بیرحم و بیخیال
سِقط کرده است.
این من
مشوش است،
آواره، بینصیب
بیهمراه.
عیسی اسدی (میم)
۱۲ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ #دیگری
برشی از شعر:
روزی زیر این آسمانِ سربی
دستانای را در دست خواهی گرفت
که از آنِ من نیست؛
در چشمهایی خیره خواهی شد
که چشم من نیست
و به جسمیتای نزدیک میشوی
بسیار دور و منفرد
از تنِ زخمخوردهی من...
... و بهنجوا میگویی:
«نمیدونم! من نمیدونم واقعا...»
پاسخای نیست؛
ندایی نیست
حرفای نیست؛
آنروز
من رفتهام
به تماشای غارهای نورخورده
و آبهای کریستالیِ نیلیرنگ
و مدتها ست دیگر
کلامای، واژهای،
حرفای
بر تنیدهگیِ این شکستهقلم
پوست ندریده
و رنگهای سپید
بر گیرندههای این تنِ خاکی
خاکی، کبود، سیاه...
خسته خسته
دستبسته و بیراه
نشستهام؛
تیرکی در چپِ سینه را
میبلعم
و به روزهای درراه
بیقوارهترین دشنامها را
نثار میکنم.
شعر، صدا و ادیت: عیسی اسدی میم
۷ آذر ۱۴۰۳
۱۰ خرداد ۱۴۰۴
Music: Luis Bacalov
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋🎧
✔ #روح_کلام
#بازنشر
شبها که میرود از ابرها فراز
روحِ کلام ِ به دندان گرفتهام
شبها که حادثهی خوبِ عشق را
با دستِ شعر، هراسان گرفتهام
گاهی خیال میکنم ابری مُشَوَشم
یا بارشی خفیف، که پایان گرفتهام
رو میکنم به باد، که ای پیکِ شبزده
ای جاری از غمی که به دامان گرفتهام
آهوی من کجاست در این جنگلِ سیاه
در ردِ چلهای که پریشان گرفتهام
یا میروم به باد در این قصهی غریب
یا میروم به خواب که سامان گرفتهام
شعر، صدا و ادیت: #عیسی_اسدی #میم
شانزده ژوئن ۲۰۲۱
MUSIC: ISEBELLE_WALTZ/MARIOS STROFALIS
پ.ن: خوانش اشعار توسط شاعر، در اولین قدم مبتنی بر شرح صحیح خواندن واژهها و عبارات است.
نکته: در ادیت از افکت Crystalize جهت شفافیت بیشتر استفاده شده.
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
@delneveshte1268
،
☑🖋
✔ پرواز
اون روزا نمیفهمیدم چشه؛ انگار توو یه روزِ خاکستری، کوبیده بودنش به یه صخرهی سنگی و رهاش کرده بودن لای موجای وحشی! جواب تماسهای آشناها رو نمیداد، بیشتر روزا و شبا گوشیش روو حالت پرواز بود و گاهی بعضیا نگرانش میشدن اما صبر میکردن تا بالاخره جوابشون یهطوری میرسید: [خوبم، ممنون؛ بد نیستم.] زیاد مینوشت؛ گاهی روزی دو سه شعر یا متن ادبی پیاده میکرد یا میبافت بههم و پخششون میکرد. ولی مدتی بود انگار دیگه نمیتونست بنویسه یا نمیخواست؛ چرا! اون روزا نمیفهمیدم.
یه روز باهم رفتیم یه کافه و نشستیم به قهوه و سیگار و گپ و گفتی راجع به کار. دیدم روبراه نیست؛ گفت میخواد یه کار نیمه رها کرده رو بسپره بهم که تمومش کنم چون خودش نمیتونست، یعنی دیگه نمیکشید! بهش گفتم ببین ولش کن، یکم خودتو مشغول کن، اون کاری که حرفشو زده بودیم شروع کردی؟ فکرشو بکن یه مجموعهی منظوم! همه از خداشونه همچین چیزی نوشته بشه و روش کار کنن؛ گفت مینویسم، بهش زیاد فکر میکنم ولی هنوز نه، شروع نکردم، خیلی داغونم، اصلاً نمیفهمم روز چطور شب میشه و شب کی صبح میشه؛ ولی حتما شروع میکنم، باید شروع کنم. کمی بیشتر که گپ زدیم دیدم اتفاقی تووش افتاده، یه چیزی گم شده یا حذف شده، نمیدونم! بالاخره روو کرد! یه حرفایی زد و یه نشونیایی داد که فکر میکنم بیراه نبود اگه اصلا شبیه زندهها نبود؛ فکر کن بنویسی، شاعر باشی، شعر ببافی، شعر! بعد یکی بیاد توو روت وایسه بگه [ببین! این حرفا اصن توو من تاثیری نداره، اصن نمیفهمم، نمیخوامش؛ چیه پرت و پلاها! اونم من که دور و برم پر این حرفاس!] و دست آخر هم ظاهراً رفته بود، گم شده بود، اونم بعد حدوداً هجده یا بیست ماه!
وقتی از هم جدا میشدیم گفت که نمیدونم، نمیتونم دیگه چیزی بنویسم، چیزی ندارم بنویسم، یعنی اصن راه نداره، دستم نمیره به...
پیاده شدم؛ گاز داد و رفت. یکی دو بار بخاطر اون کار باهام تماس گرفت اما خودش؟ نمیدونم! رفت سمت همون خیابونایی که ماهها توشون زندگی کرد و روزاشو شب کرد.
عیسی اسدی میم
۸ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
☑🖋
✔ غریبه
عصیانزده؛ ورق بیستوسه
این، من نیستم؛ من، این نیستم؛ هرگز! انگار کس دیگری در من هست و دارد مرا از پا درمیآورد؛ غریبه است، پاک غریبه است. مدتی ست خودم را نمیشناسم، بجا نمیآورم و نمیدانم با او چه کنم! رشتهها و ماهیچهها را به دست تسکین شیمی سپردهام و آفتاب که میزند سعی میکنم چند دقیقهای بخوابم، بمیرم، اما ممکن نیست. انگار مرا بردهاند از بلندترین ساختمان شهر برعکس آویزان کردهاند، بعد طناب را بریدهاند، پخش آسفالتم کردهاند و باز کشانکشان و سر صبر از پلهها به بالا کشاندهاند و باز آویختهاند و پرت کردهاند. من نباید اینطور باشم، این من نیستم! از خودم به ازدحام خیابانها فرار میکنم و با خودم به تکرار متراکم دیوارها و سقفها و تختها بازمیگردم و باز درد و زخم و سوزشی تیز و گزنده و فکر و ذکر و چرک و سیاهی و تباهی.
این من نیستم؛ من هرگز اینگونه نبودم؛ تمام نمیشود؛ میسُرد میان سینه و در عمق قلب و میگزد داغ، داغ، بیسراغ از دقایق بعد و طلوعی دیگر.
نه! این، من نیستم.
عیسی اسدی میم
۷ خرداد ۱۴۰۴
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎