مأوا در لغت به معنای پناهگاه، مامن و مکان ایمنه. به مکان امنتون خوش اومدین.
تو را
در روزگاری دوست دارم
که عشق را نمیشناسند!
نزار قبانی | مأوا
«تو میخندی
در چشمانت بازار بنا میشود،
کودکی مادرش را گم میکند
در چهرهی تو پیدا میکند.»
آیتن موتلو؛ فارسی فرید فرخزاد | مأوا
دلم ز عشق تو شد ذرهای و آن هم خون
تنم زِ مهر تو شد سایهای و آن هم هیچ
امیرخسرو دهلوی | مأوا
میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم
سعدی | مأوا
تو مرا آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت،
تو خیالت راحت!
میروم از قلبت،
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی!
و به خود میگویی: باز میآید و میسوزد از این عشق ولی
برنمیگردم، نه!
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد.
سهراب سپهری | مأوا
تو اما هيچ وقت فراموش نکن
روزی كه افتاده باشی
از زمین بلندت میکنم
اگر هم نتوانم
کنارت دراز میکشم.
تورگوت اویار | مأوا
دلم در دستِ او گیر است
خودم از دستِ او دلگیر
عجب دنیای بیرحمی،
دلم گیر است و دلگیرم..!
حسین منزوی | مأوا
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
مولانا | مأوا
به دیدارم نمی آیی چرا، دلتنگ دیدارم
همین بود اینکه میگفتی وفادارم وفادارم؟
سجاد سامانی | مأواЧитать полностью…
برخی آدمها به یک دلیل از مسیر زندگی ما میگذرند تا به ما درسهایی بیاموزند؛ که اگر میماندند هرگز یاد نمیگرفتیم.
خسرو شکیبایی | مأواЧитать полностью…
دوست داشتن بهترین شکل مالکیت است
و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن.
قصهی جزیره ناشناخته از ژوزه ساراماگو | مأوا
«زن میرود و رفتن او شعریست
زن میرود و از رفتنش شاعری زاده میشود،
و من میدانم با رفتن کدام زن شاعر شدهام.»
- حیدر ارگولن؛ فارسیِ فرید فرخزاد | مأوا
«كأنَّ ضُلوعي تُناديك.»
انگار استخوانهایم صدایت میزنند.
لاادری؛ فارسیِ فاطمه بهارمست | مأوا
و من گاهی نه صورتت
نه چشمانت
که دلم میخواهد صدایت را ببینم.
ناظمحکمت | مأوا
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
سیمین بهبهانی | مأوا
«وقتی چیزی من را رنج میداد در مورد آن با هیچکس حرفی نمیزدم.خودم در موردش فکر میکردم، به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم.نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم،فکر میکردم که انسانها، در آخر باید خودشان،خودشان را نجات بدهند.»
کافکا | مأوا
از خویش فراموشم، با شعله هم آغوشم
میسوزم و خاموشم، پروانه چنین باید!
شفایی اصفهانی | مأوا
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمیبینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته میگردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمیبینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بیقیمت!
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمیبینم
زمین از دلبران خالیست یا من چشمودلسیرم؟
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم
خدایا عشق درمانی بهغیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم
فاضل نظری | مأوا
فراموشت کردم؛ خوابیدم.
با یادت بیدار شدم،
انگار در خواب هم تو را دوست میداشتم.
جمال ثریا | مأوا
امشب به قصّهی دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصّه فراموش میکنی
هوشنگ ابتهاج | مأوا
از میان تمام چیزهایی که دیده ام، تنها تویی که میخواهم به دیدنشادامه دهم.
پابلو نرودا | مأوا
ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را
با عذر بیقراری، این بهترین بهانه
حسین منزوی | مأوا
«تو میخندی
در چشمانت بازار بنا میشود،
کودکی مادرش را گم میکند
در چهرهی تو پیدا میکند.»
آیتن موتلو؛ فارسیِ فرید فرخزاد | مأوا
لطفی کن و
در خلوت محزون من،
ای دوست!
آرام و قرار دل دیوانهی من باش.
مهدی اخوان ثالث | مأواЧитать полностью…
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی
از یاد بِبَر قصهی ما را هم از امروز
دربارهی ما هرچه شنیدی نشنیدی
فاضل نظری | مأواЧитать полностью…
و من او را
طوری نگاه میکردم
که انگار
آخرین گُلی بود
که در جهان باقیمانده است...
جمال ثریا | مأوا
بفرستید برا مو فرفریا!
موی فر داری شما و دلربایی میکنی
دلبر مو فرفری در دل خدایی میکنی!
امیر حسین حسن زاده | مأوا
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو فارغی و به افسوس میرود ایام
سعدی | مأوا
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جُز از وصل تو، خشنود نکرد!
مولانا | مأوا
حرفم را برید که: «چطور زندگیتان داستانی ندارد؟ پس چهجور زندگی کردهاید؟»
«چطور ندارد! بیداستان! همینطور! به قول معروف دیمی! تک وتنها! مطلقآ تنها! شما میفهمید «تنها» یعنی چه؟»
«یعنی چه؟ یعنی هیچوقت هیچکس را نمیدیدید؟»
«نه، دیدن که چرا! همه را میبینم. ولی با اینهمه تنهایم!»
شبهای روشن از فئودور داستایوفسکی| مأوا