هدف از آمدن ما به این جهان چیست؟ روانکاوی روانشناسی اگزیستانسیال
👈🏻هنگامی که انسان اعتمادبهنفس یا احساس خودارزشمندی را از دست میدهد، به تواناییهایش شک میکند و زندگی و کار در نگاه او بیارزش میشوند، آنگاه به این نتیجه میرسد که باید هدف زندگی خود را «داشتن»هایی چون تعطیلات دلپذیر، فرزندان مطیع، رابطههای خوب، تفکرات درخشان و برجسته، بحثهای مهمتر و مفصلتر و امثال اینها قرار دهد.
کسی که هدف زندگیاش را «داشتنهای» گوناگون میداند، مانند آن انسان سالمی است که به جای استوار ایستادن بر پاهای خود، همیشه از چوب زیربغل استفاده میکند.
چنین فردی برای زیستن، به یک شی خارجی چنگ میاندازد تا در نگاه دیگران، آن کسی جلوه کند که آرزو دارد باشد.
او تا آنجا «کسی» محسوب میشود که بتواند چیزی داشته باشد. او تصمیم میگیرد بر اساس داشتن چیزهایی، کسی باشد و در واقع خودش در مالکیت اشیایی است که تصور میکند مالک آنهاست.
اریک فروم
کتاب هنر بودن
ترجمه پروین قائمی
@manaye_zendegi_chist
🎧 بحران شبه علم در روانشناسی
▪️ بخش دوم
👤 دکتر آرش حیدری
👤 دکتر کاوه قادری
👤 رضوان لطفی
@manaye_zendegi_chist
آخر سال برای من با خودش اندکی اضطراب می آورد، انگار یک چیزی به غیر از سال در حال تمام شدن است، سال که یک قرارداد اجتماعی بیش نیست، نشستند و هر ۳۶۵ روز را ، یک گردش زمین دور خودش را سال نامیدند، چرا پایانش باید اضطراب آور باشد، شاید بخاطر اینکه میدانم یک روز پایان من هم بی خبر سر خواهد رسید،
مرور میکنم چند جلد کتاب نخوانده در قفسه کتابم دارم، چه آرزوهایی که تیک نخورد، چه نگاه هایی که نتوانستم در یک قاب منجمدشان کنم، چه قهوه و چایی هایی که لب پنجره نخوردم، چه آتشهایی که در دل طبیعت برای جوش آوردن آب روشن نکردم، چه هدایایی که ندادم، چه نگاه های مشوق و محبت آمیزی که دریغ کردم، چه اشکهایی که هم دردشان نشدم،
نمیدانم پس از رسیدن زمان من، زمان در جهان بعدی چه کیفیتی دارد، آنجا نگران چه چیزهایی خواهم بود؟! قسط؟ اجاره خانه؟ موضوع جلسه؟ ارائه سمینار؟ قضاوت دیگران؟ تورم؟ ...
امیدوارم آنجا دیگر اضطرابی نباشد، همین یک اضطراب به پایان رسیدن برای همه ما کافی ست تا ظرفیتی برای نگرانی درباره چیزهای دیگر باقی نماند...
@manaye_zendegi_chist
ح.ک
تجربۀ کمارزش بودن و کنارگذاشتهشدن از دوران کودکی شروع میشود. کودکان نادیدهگرفتهشده معمولاً شیوههای فکری و رفتاریای دارند که چندان مورد تأیید جوامع غربی فعلی نیست. جوامع غربی کودکانی را دوست دارند که شاد و شنگول، بااعتمادبهنفس، معاشرتی، محبوب، ماجراجو و مشتاق به درخشیدن در محافل عمومی باشند. در بزرگسالی هم برونگرایی، اعتمادبهنفس، استقلال، کارآفرینی و جاهطلبی همچنان مورد تشویق و تحسین جامعه است.
از این موارد بهراحتی میتوان نتیجه گرفت که کودکان دیدهنشده تقریباً نقطۀ مقابل شخصیت مطلوب جامعهاند. آنها به جای اینکه شاد و شنگول باشند، آرام و متیناند؛ به جای اینکه بااعتمادبهنفس باشند، مضطرب و مطیع هستند؛ به جای اینکه معاشرتی باشند، خجالتیاند؛ به جای اینکه برونگرا باشند، درونگرا هستند؛ به جای اینکه محبوب باشند، گوشهنشین و تنها هستند؛ به جای اینکه ماجراجو باشند، سختکوش و با پشتکارند؛ و به جای اینکه تمایل به درخشیدن در محافل عمومی داشته باشند، از خودشان شرمندهاند و میخواهند پنهان شوند.
چنین تجربیاتی میتواند این حس را به این افراد بدهد که انگار از فرهنگ اصلی به حاشیه رانده شدند یا انگار بخشی از اقلیتی هستند که مورد تبعیض قرار گرفتند. چنین احساساتی نمیتوانند فقط خارج از اتاق درمان باشند، بلکه بخشی از داستان زندگی مراجعان و همچنین بخشی از رابطۀ درمانی خواهند بود.
در درمان کودکان دیدهنشده، اغلب با افرادی روبهرو هستیم که احساس میکنند از آنها سوءاستفاده میشود، نادیده گرفته میشوند، درک نمیشوند، و در محل کار و یا در خانوادهشان مورد بهرهکشی دیگران قرار میگیرند. این موضوع باعث میشود که آنها در موقعیتهای اجتماعی استرس زیاد، دلشکستگی و احساس ناکامی شدیدی داشته باشند. علاوهبراین، کودکان دیدهنشده معمولاً برای مقابله با این مشکلات خیلی خوب نیستند: آنها معمولاً نمیتوانند حرفشان را مستقیم بزنند و مرزشان را با دیگران تعیین کنند و بهسختی میتوانند از روابط سوءاستفادهگرانه خارج شوند.
واقعیت این است که افرادی با ویژگیهای کودکان دیدهنشده رتبۀ اجتماعی پایینتری دارند در مقایسه با افرادی که با سیستم ارزشهای رایج اجتماعی بهتر منطبق هستند. به همین دلیل، انتظار میرود که آنها در مقایسه با کسانی که در موقعیتهای اجتماعی بالاتری هستند، استرس بیشتری داشته باشند. باید به یاد داشته باشیم که این استرس اضافی هم باری است بر روی تمام استرسهایی که کودکان دیدهنشده به دلیل کمبودهای رشدی خود تجربه میکنند.
از کتاب درمان کودک دیدهنشده در بزرگسالی
نویسنده: کاترین استاوفر
مترجم: حامد حکیمی
@manaye_zendegi_chist
شرم، تنهایی، و حسرت عشق
افرادی که با شرم مزمن دستبهگریباناند بهشدت تنها هستند و با عشق مشکل دارند. اغلب آنها نمیتوانند باور کنند که کسی واقعاً دوستشان داشته باشد. اما همچنان تلاش میکنند عشق بورزند و عشق کسی را به دست آورند. صدایی درونشان مدام زمزمه میکند که آنچه نومیدانه به آن نیاز دارند در «عشق» پنهان شده است. و این نظر کاملاً درست است، حتی اگر خودشان آن را نادرست بدانند و این حسرتِ عشق را در پسِ موفقیتهایشان پنهان کنند. آنها بهدرستی معتقدند که کمبودهایی دارند و حتی وقتی از کسی که دوستش دارند خشمگین میشوند، مستأصلانه امیدوارند که بتوانند از طریق خشمْ کمبودهایشان را به دست بیاورند.
از یک طرف، این موضوع کاملاً درست است: آنچه آنها کم داشتهاند و هنوز هم کم دارند ارتباط واقعی با کسی است که آنها و احساساتشان را همانطور که هست درک کند و بپذیرد. از طرف دیگر، برقراری این ارتباط واقعی احتمالاً برایشان بسیار دشوار است، چون وقتی با دیگری هستند احساس میکنند بسیار آسیبپذیرند، به بیتوجهی حساساند، حس میکنند آسیبدیده و پرعیباند یا حس میکنند که کسی درکشان نمیکند و از این بابت خشمگین میشوند.
وقتی باورتان این باشد که عیب و نقص جدیای دارید، داشتنِ دوست برایتان دشوار میشود. ممکن است بتوانید نقش «دوست» را بهخوبی ایفا کنید، با دوستانتان خیلی خوب باشید، و آنها شما را سنگصبورِ قابلاعتماد و همدلی بدانند. اما شما بخشهای مهم و اساسی وجودتان را مخفی نگه میدارید. از دل و جانتان مراقبت میکنید، از محتاجبودنتان متنفرید، وانمود میکنید که به کسی غبطه نمیخورید و خودتان را سرسخت و آسیبناپذیر نشان میدهید. هیچکس واقعاً از دل شما خبر ندارد. بنابراین عمیقاً تنهایید. شاید تنهاییِ شما هم آنقدر تحملناپذیر شده که دیگر نمیتوانید به زندگی ادامه دهید. شاید شما هم تصمیم بگیرید که دیگر نباید در این دنیا کسی را دوست بدارید و نگذارید کسی هم شما را دوست بدارد. حتی اگر این عشق چیزی باشد که بیش از هرچیز دیگری به آن نیاز دارید.
از کتاب شرمدرمانی
پاتریشیا دیانگ
مترجم: حامد حکیمی
@manaye_zendegi_chist
🎧 چرا آخرش وقت کم میآوریم؟
🌀 سلسله همایشهای توسعهی فردی
@manaye_zendegi_chist
دکتر آذرخش مکری
🎧 باید به مرگ اندیشید؟ یا باید در مرگ زندگی کرد؟
👤 دکتر نیما قربانی
استاد دانشگاه تهران
📆 پاییز ۱۴۰۳
🏫 دانشگاه تهران
@manaye_zendegi_chist
#سخنرانی
#آذرخش_مکری
🔸 مناقشههای حل نشدنی خانوادگی و مسئله اعتیاد
🎙️ آذرخش مکری
📌 بهمن ماه ۱۴۰۳
⏳ ۴۰ دقیقه
@manaye_zendegi_chist
"همه ما فانتزی رسیدن به یک فلات بدون نزاع یا یک دره آفتابی بدون مبارزه، بدون نیاز به افزایش آگاهی، بدون کشیده شدن عمیقتر و دورتر از آنچه میخواهیم سفر کنیم، داریم. جالب اینجاست که چنین مکانی وجود دارد - آن را مرگ مینامند."
جیمز هالیس
یافتن معنا در نیمه دوم زندگی
@manaye_zendegi_chist
دوره کتاب دنیای سوفی از دکتر علی زاهد
@manaye_zendegi_chist
🎧 بحران شبه علم در روانشناسی
▪️ پرسش و پاسخ
👤 دکتر آرش حیدری
👤 دکتر کاوه قادری
👤 رضوان لطفی
@manaye_zendegi_chist
🎧 بحران شبه علم در روانشناسی
▪️ بخش اول
👤 دکتر آرش حیدری
👤 دکتر کاوه قادری
👤 رضوان لطفی
@manaye_zendegi_chist
@manaye_zendegi_chist
دکتر آذرخش مکری
🎬 بحثی دربارهی کتاب خلوت: دانش و توان تنها بودن
من می توانم با زمان بی پایانی که هنوز به وجود نیامده بودم، به عنوان وضعیتی کاملاً عادی و در واقع بسیار مطبوع، خود را برای زمان بی انتهای پس از مرگم که در آن وجود نخواهم داشت تسلی دهم.
زیرا ابدیت (پس از حیات) بدون من نمی تواند هولناک تر از ابدیت (پیش از حیات) بدون من باشد، چون این دو صرفاً با مداخله ی یک زندگی رویاگون ِ بی دوام متمایز می شوند.
#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حكمت_زندگی
@manaye_zendegi_chist
پادکست این نقطه - از ذهنت به نفع خودت استفاده کن
تو این نقطه راوی از فواید مدیتیشن میگه، در مورد مغز انسان و اینکه چطور ازش به نفع خودمون استفاده کنیم صحبت میکنه
@manaye_zendegi_chist
#سخنرانی
#آذرخش_مکری
🔸 نقد و بررسی کتاب «مغز تلقینپذیر»
🎙️ آذرخش مکری
📌 اسفند ماه ۱۴۰۳
⏳ یک ساعت و ۳۰ دقیقه
🔻@manaye_zendegi_chist
فیلم سینمایی *Mine* داستان سربازی است که حین بازگشت از مأموریت در بیابانی برهوت ، یکی از پاهایش روی مین می رود اما او بلافاصله متوجه می شود و پای خود را از روی مین برنمی دارد ، به همین دلیل مین عمل نمی کند.
بنا به دلایلی خودش نمی تواند مین را خنثی کند پس مجبور می شود چندین روز در انتظار نیروی کمکی باقی بماند.
اگر پا را بلند کند بلافاصله مین منفجر می شود و مرگ او حتمی خواهد بود.
در عین حال خستگی بیش از حد ، گرمای روز ، سرمای شب ، بی خوابی و ایستادنِ مدام ، تشنگی و گرسنگی او را از پا درآورده است .
در این حال و روز ؛ او به حالتی نیمه هوشیار فرو می رود و مدام خاطرات گذشته اش را مرور می کند.
در طی مرور این خاطرات ؛ بیننده متوجه می شود که قبل از این اتفاق ، این سرباز بارها و بارها بر روی مین های دیگری رفته و آنها را منهدم کرده است.
مینِ رابطه عاطفی با همسرش ، مینِ دعوا و نزاع با دوستان و همکارانش ، مینِ درگیری در کافه با غریبه ها و . . .
در طول همه حوادث گذشته ، زمانی که پایش روی مین می رفته بلافاصله انفجار رخ می داده و همه چیز نابود می شده اما این مین در این بیابان او را وادار می کند تا کاری را انجام دهد که قبل از این انجام نمی داده است ، *مکث کردن* .
او چندین روز مکث می کند تا نیروهای کمکی برسند و مین را خنثی کنند .
مکثی طاقت فرسا و بسیار دشوار .
مین در بیابان ؛ استعاره ای است از مین هایی که او در روابط عاطفی ، خانوادگی ، اجتماعی و شغلی خودش منهدم کرده است.
این مکثِ چندین روزه در آن بیابان به او می آموزد که اگر فوراً و با عجله به آن حوادث و اتفاقات ؛ واکنشی که پیشتر آموخته است را نشان نمی داد ، زندگی بهتری را تجربه می کرد .
و به ما می آموزد که این *مکث آگاهانه*، چیزی است که ما در این زیستن شتابزده ، به شدت به آن نیاز داریم .
*واکنش های تند و سریع و اتوماتیک به شرایط و اتفاقات ؛ واکنشی ناآگاهانه از سوی فعالیت تله ها ، عقده ها و سایه های شخصیتی است .*
ما به رویدادهای امروزِ زندگیمان همان واکنشی را نشان می دهیم که در گذشته داشته ایم.
ما به ناشناخته های امروز بر اساس شناخته های دیروز عکس العمل نشان می دهیم .
@manaye_zendegi_chist
ذهن چطور امور را درک میکند
کاوه بهبهانی
@manaye_zendegi_chist