hafezbajoghli | Неотсортированное

Telegram-канал hafezbajoghli - یادداشت‌های یک روانپزشک

2993

من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن تماس برای گرفتن نوبت ویزیت دارویی و رواندرمانی آنلاین 09120743890 @HafezB

Подписаться на канал

یادداشت‌های یک روانپزشک


مادر سگ برای اثبات حرف خود نشان سرخ برهمایی را هم از میان ابروهای پرمویش پاک کرده بود. ظاهرن معنای این علامت این‌است که "من زایری هستم در جست‌وجوی حقیقت".
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: عه، من نمی‌دونستم این علامت چنین معنایی می‌ده.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


تراژدی آمریکا این‌است که ما زیادی جوانیم. سرعت گندیدن‌مان کافی نیست. برای همین است که آدم‌های بزرگ نداریم. برای به وجود آمدن مردان تاریخی قرن‌ها سابقه‌ی گندیدگی لازم است. برای بارور شدن مردان بزرگ کود تاریخ لازم است. گل‌های عجیب و غریبی که به وجود می‌آورد مثل گاندی، ناپلئون. این‌ها همه از اعماق کثافت بیرون می‌آن. از ته بیست قرن چرک و خون و کود تاریخ سر بلند می‌کنن. آمریکا باید همین طور سرپا بگنده و همه باید کمک کنن.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: آخه یه آدم چطوری می‌تونه این قدر باهوش باشه؟ تعبیر "کود تاریخ" و بیرون اومدن گل‌های تاریخ از اعماق کثافت! عجب جونوریه رومن گاری! نمی‌دونم چرا تا حالا کشفش نکرده‌بودم!
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

می‌گفت شما همه بی‌غیرتید چون دنبال خوشبختی خودتون هستید. اسکی، فرار به کوه‌های بلند، هوایی که هنوز با سینه‌ی هیچ دیار البشری آلوده نشده، از همه‌ی این‌ها گند لذت جویی از زندگی توی دماغ میزنه. من مطلقن زیر بار خوشبختی نمی‌روم. خوشبختی برای کله پوک‌ها و دهاتی‌ها و سگ‌ها برای پرولتاریا و بورژواها خوبه... من یک آدم آزادم. من نمی‌خواهم بنده‌ی خوشبختی باشم.‌ خوشبختی‌ها همه از یک قماشند. کامت که شیرین شد لذت زندگی را که چشیدی، دیگر فاتحه‌ی عصیان خوانده شده. جایی که شیرین‌کامی باشه عصیان نیست. کیست که بتونه بگه دروغ می‌گم؟ خوشبختی افیون ملت‌هاست، رکوده بدبختی اسباب پیشرفته. اگر شلاق و مهمیز نباشه اسب از جاش تکون نمی‌خوره. اگر می‌تونید ثابت کنید که این جور نیست.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: خیلی قشنگ احساس خوشبختی رو نقد کرده. هر وقت احساس خوشبختی کردید بدونید گیر افتادید و از حرکت باز ایستادید و منتظر اومدن ملال باشید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

باگ نسبت به همه چیز حساسیت داشت. پزشکان می‌گفتند که هرگز چنین چیزی ندیده‌اند. مثلن نسبت به گُه حساسیت داشت و این در تمام تاریخ پزشکی بی‌سابقه بود. همه‌ی آدم‌هایی که به این دنیا آمده‌اند از صدر تا ذیل از قدیسان تا مردم عادی با گه خوب کنار آمده‌اند. اصلن با آن میانه‌ی خوبی داشته‌اند. فقط باگ از این حیث با همه فرق داشت. فورا نفسش بند می‌آمد.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: گُه واقعن چیز عجیبیه. همه‌ی آدم‌ها از بوی گه خودشون کیف می‌کنن‌. اون چیزی که حال آدمو بد می‌کنه بوی گه بقیه‌س. وگرنه ما نه تنها مشکلی با بوی گه خودمون نداریم باش حال می‌کنیم. البته با گه بقیه هم مشکل چندانی نداریم. مثلن وقتی یه نفر اصرار داشته باشه جایی بره، بهش می‌گن چیه؟ فکر می‌کنی اون‌جا برات ریدن؟! من خیلی به این جمله‌ی عامیانه فکر کردم. چرا چنین جمله‌ای باید وارد زبان شده باشه و مردم اون رو قبول کرده باشن؟ حتمن ریشه در واقعیت‌های درونی ما داره. حتمن ریشه در شیفتگی ما به گه داره.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

همه منتظر بودند که لنی از خود دفاع کند. اما لنی ساکت مانده بود. دوست نداشت درباره‌ی خودش توضیح بدهد، البته چیزی هم نبود که توضیحی بخواهد. همه چیز کاملن روشن بود. البته منظورش این بود که هیچ چیز اصلن توضیح بردار نیست.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: بعضی آدم‌ها چقدر نبوغ دارن. چه کشف بزرگی کرده جایی که می‌گه هیچ چیز اصلن توضیح‌بردار نیست. من که مدت‌هاست به این نتیجه رسیدم که تا می‌شه هیچ دفاعی از خودم نکنم. یه چیزی گفتیم، یه زری زدیم، مثل مگس یه ویز ویزی کردیم، یه گهی خوردیم و رفتیم دنبال کارمون. تموم شد و رفت! چه دفاعی دارم بکنم؟! چند نفر به من گفتن چرا جواب کامنت‌ها رو نمی‌دی؟ خب جواب کامنت دادن یعنی توضیح دادن. من هدفم اینه که یه زری بزنمو در برم. توضیحی ندارم بدم. حالا این زر یا رگه‌هایی از واقعیت توش هست یا نیست، یا کسی رو خوشحال می‌کنه یا ناراحت. به من چه؟! این شیوه‌ی زر زدن منه. من می‌خوام این‌جا زر زر کنم. شما حال نمی‌کنی آنفالو کن. دیگه نخون. می‌خواهی بخونی و تو دلت فحش بدی هم خوبه. کلن  خوبه فحش خور آدم ملس باشه. واقعن هیچی توضیح‌ بردار نیست. ما توضیحی به کسی نمی‌دیم. اگه به نظر شما دیکتاتوریه نظرتون هم قابل احترامه هم باید بگم تا حد زیادی درسته.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

آن پهلوان آرام که ترس نمی‌دونست چیه و عیب در وجودش نبود و مثل کوه سر جاش وایساده بود دیگر نیست. حالا دور، دور فرویده، دور ترس تردید و کثافته.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: واقعن این فروید بود که تردید رو انداخت به جون آدم‌ها. جالبه الان کسانی که ذهنیت روانشناختی ندارن و با مفهوم ناخودآگاه بیگانه هستن، هنوز صلابت و ثابت‌قدمی نسل‌های گذشته رو دارن. آدمی که ذهنیت روانشناختی پیدا کرده باشه، روی هیچ چیز نمی‌تونه تاکید کنه و در مورد هیچ چیز نمی‌تونه با اطمینان حرف بزنه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

سیاه‌پوستان آمریکایی در پاریس برای لنی تعریف کرده بودند که هر دختری را که بخواهند بلند می‌کنند، زیرا دختران فرانسوی به این بهانه که خوابیدن با سیاهان گناهش کمتر است و اصلن حساب نیست خود را از نظر اخلاقی تبرئه می‌کنند. مردان فرانسوی وقتی زنان‌شان با یک فرانسوی دیگر می‌خوابد از خشم دیوانه می‌شوند اما وقتی طرف سیاه باشد کرکر می‌خندند. چون خیلی فرق می‌کند.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


ولی در تابستان چاره‌ای نبود، قانون جنگل بود. اسکی بازان بی‌خانمان اصول اخلاقی‌شان را همراه اسکی‌هاشان در جای امنی قایم می‌کردند و موقتن کاری با آن‌ها نداشتند. هر جا که برف نیست اصول اخلاقی هم تاب مقاومت ندارد. هر ناروایی مجاز می‌شود. حتا بعضی‌ها می‌رفتند کار می‌کردند یا یک دختر دهاتی چاق و چله پیدا می‌کردند که یک جفت کپل گرد و تپل و یک شغل نان و آبدار داشته باشد. دختره را می‌گرفتند و با او فصل سخت را آسان می‌گذراندند و بعد خدا‌حافظ، می‌رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نمی‌کردند. چی؟ فرمودید بی‌شرفی؟ شوخی می‌کنید، نه؟ یک قلندر واقعی، یک بی‌خانمان برف پرست کاری به کارهایی که آن پایین‌ها روی زمین می‌کند ندارد. در ارتفاع صفر بالای سطح گُه همه کار مجاز است. آدم باید بتواند همرنگ جماعت شود. زیر دو هزار متر تنها چیزی که اهمیت دارد این است که آدم به دام نیفتد.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

این از آدم گریزان بی‌خانمان از آموختن زبان گریزان بودند و سعی می‌کردند تا از دام‌هایی که با کلمات همراه است جان سالم به در ببرند. چون کلمات همیشه مال دیگران است. یک جور میراثی که مثل آوار روی آدم خراب می‌شود. چون آدم همیشه به زبانی حرف می‌زند که ساخته‌ی دیگران است. آدم در ایجاد آن هیچ دخالتی نداشته و هیچ چیزش مال خودش نیست. کلمات حکم پول تقلبی را دارند که به آدم قالب کرده باشند. هیچ چیزش نیست که به خیانت آلوده نباشد. باگ مورن مدعی بود که بزرگ‌ترین مرد تاریخ یک نفر فرانسوی بوده که در قرن نوزدهم زندگی می‌کرده معروف به آقای «گوزنواز» زیرا با صدور گوز با زیر و بم‌ها و شدت‌های بسیار مختلف بیان مقصود می‌کرده. تقریبن مثل چارلی پارکر که هر حرفی که داشت با ترومپتش می‌زد، این آقا هم می‌توانسته سرودهای مارسی یز و خدا عمر ملکه را دراز کند و سرود پرچم نوار و ستاره  را به روش خاص خودش اجرا کند. خلاصه یک پیشوای تمام عیار. این بابا حتی برای چیزهایی به این گندگی ذخیره‌ی کافی داشت.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: با این واژه‌های تقلبی و دست دوم که چه عرض کنم، دست چند میلینیوم حرف عادی هم نمی‌شه زد. حالا بعضی آدم‌ها این‌قدر این واژه‌های دوزاری رو جدی می‌گیرن که باهاشون شعر می‌سرایند! شاعران ....مال‌های واژه‌های دوزاری هستن. ما  از سر ناچاری از این واژه‌ها استفاده می‌کنیم. چون به تعبیر رومن گاری هنر گوزنوازی نداریم. والا اگه کسی هنرش رو داشته باشه با گوز راحت‌تر می‌تونه مفاهیم رو بیان کنه تا با واژه‌ها. حالا شما میایید با این واژه‌ها شاعری می‌کنید و از جناس‌ها و واج‌آرایی‌های دست‌سازتون لذت می‌برید؟! خدا به حق پنج تن سلامتی بده.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

کوکی کاری کرده بود [خودسوزی] که کاملن قابل فهم بود، اما منطق آن قابل انتقال به دیگران نبود. این جور چیزها را نمی‌شود با کلمات بیان کرد. کلمات فقط دروغ می‌گویند.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: این‌که نویسنده به صورت مستقیم یا غیر مستقیم خودکشی شخصیت داستانش را قابل فهم و قابل همدلی برای مخاطب بکنه، یک موضوع بحث‌برانگیزه. از طرفی انتشار کتاب رنج‌های ورتر جوان نوشته‌ی گوته که شخصیت اول داستان نوجوانی بود که خودکشی کرد سال‌ها در اروپا ممنوع بود. البته انتشار این کتاب موجی از خودکشی نوجوانان را به دنبال داشت که به copycast suicides یا Werther effect مشهور شد و به همین دلیل تا مدت زیادی ممنوع شد. در کشور خودمان هم تا جاییکه من اطلاع دارم خودکشی شخصیت داستان یکی از میلیون‌ها خط قرمز وزارت ارشاد است. از طرف دیگر فضای رمان و ادبیات و هنر یک فضای آزاد برای بیان تمامی احساسات و زوایای رفتاری انسانی است. قرار است در این فضا از همه چیز صحبت شود. ایده‌ی رمان یا فیلم بدآموز، تیشه به ریشه‌ی ادبیات و هنر می‌زند. ادبیات فقط در فضای آزاد رشد می‌کند و شکوفا می‌شود. بزرگ‌ترین آثار ادبیات دنیا بدون داشتن دغدغه‌ی نویسنده در مورد اثر منفی روی مخاطب یا تبلیغ خودکشی به شکوفایی رسیده‌اند: نمایشنامه‌ی رومئو و جولیت و رمان‌های آناکارنینا و رنج‌های ورتر جوان که شخصیت اصلی آن‌ها خودکشی کرده‌اند، سرمایه‌های ارزشمند ادبیات هستند.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

به شدت پیر شده بود اما بخشی از هکتور جوان همچنان در او زنده مانده‌بود.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: من شیفته‌ی بخش جوانی زنده مانده در سالمندان هستم. منظورم اندکی دلبری، یا اندکی پدرسوختگی، یا اندکی خامی است، یا هرچیزی که یادآور شور جوانی باشد. توصیه‌ی من به جوانان این است که اندکی جوانی را در خودتان نگه دارید که توشه‌ی سالمندی‌تان باشد. سالمند نباید صد در صد در کسوت سالمندی فرو رود. اندکی جوانی را برای خودتان نگه دارید. چیز خوبی است‌. اجازه ندهید باد‌های روزگار همه‌ی جوانی را با خودش به یغما ببرد. خشم به گذر عمر باعث می‌شود آدم آن ته مانده‌ی جوانی را هم از جیب‌هایش بتکاند و به باد روزگار بگوید حالا که می‌بری، همه‌اش را ببر. این کار را نکنید. اندکی از آن‌را نگه دارید. دست از لجبازی با سرنوشت بردارید. داشتن اندک جوانی بهتر از نداشتنش است. جدی می‌گم. درست است که ۹۹ درصدش را از شما به زور می‌گیرند، اما آن یک درصد دست خودتان است. می‌توانید قایمش کنید و نگذارید از دست برود.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

خاطره‌ی یکی از مخاطبان در ارتباط با پست "ترس از یک اتفاق بد قریب‌الوقوع پس از شادی":
(انتشار این خاطره با اجازه از ایشان بوده است.)
یادمه مشهد با دوستامون که دور هم جمع می‌شدیم وقتی خیلی می‌خندیدیم، خیلی سریع یه ظرف می‌آوردند و می‌گفتند باید همه صدقه بذارید توش تا اتفاق بدی نیفته.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

چون‌که غم‌ بینی تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد کار کن
مولانا
پ.ن: مولانا ریشه‌ی افسردگی را تنبیه الهی برای گناهانی که انسان مرتکب شده می‌دونسته.
من خوشحالم که الان شبیه مولانا فکر نمی‌کنیم و به برکت دانش روانشناسی و روانپزشکی این قدر نگاه سطحی و ساده‌انگارانه به افسردگی نداریم.
پ.ن۲: البته ما مخلص مولانا هستیم. ولی خب این حرفش خیلی بد بود.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

بیش از حد خوش گذرانده بود و زندگی زیادی بر وفق مرادش بود، و سرنوشت خواسته بود درسی به او بدهد.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: شما با این جمله موافقید؟ یعنی اگه در یک دوره از زندگی‌تون همه چیز بر وفق مراد باشه، از قریب‌الوقوع بودن یک اتفاق ناگوار می‌ترسید؟
لطفا پاسخ این سوال را در نظرسنجی زیر بدهید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

در مواقعی که نورا سرش را برمی‌گرداند و به چشم‌های او خیره می‌شد فکر می‌کرد قلبش شکسته است. نورا زندگی را برایش تحمل پذیر کرده بود. تنها بهانه‌ی زنده ماندنش بود. تنها دلیلی که او ساکش را جمع نمی‌کرد و از آن‌جا نمی‌رفت.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: بر اساس این متن لطفا در نظرسنجی پست زیر شرکت کنید:
شما اعتقاد دارید که یک نفر یا یک حیوان خانگی می‌تونه تنها دلیل زنده‌موندن باشه؟


@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

از همه عجیب‌تر این بود که آل کاپون قسم می‌خورد که به یک کلمه از حرف‌هایی که زده اعتقاد نداشته و فقط می‌خواسته دیگران را انگولک کند و با خود به مخالفت بیندازد تا بحث گرم و آموزنده بر پا شود.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: من کاملن آل کاپون رو می‌فهمم. روش خودم همینه. 😅 آدم باید خیلی حماقت داشته باشه که به حرف‌هایی که میزنه اعتقاد داشته باشه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

من نذر کردم این پست را که چند سال پیش نوشتم، هر سال شب یلدا بازنشرش کنم:


من فکر می‌کنم اگه حافظ و سعدی زنده بودن از این‌که ما این‌قدر یلدا را خیال‌انگیز و رویایی می‌بینیم، و این شب که در ادبیات پارسی نماد شر و ظلمت است را مبارک می‌دونیم تعجب می‌کردن. حافظ و سعدی احتمالا میگفتن برای ما قابل فهمه اگه در این شب سرد زمستانی که ظلمتش یادآور "صحبت حکام" و فراق و مرگ است دور هم جمع بشید که شرارت این شب را دسته جمعی رد کنید بره، اما تعجب می‌کنیم که شما این مناسک "شر‌‌ستیزی" را این‌قدر جدی گرفتید که انگار خود این شب در نظر شما یک شب فرخنده و مبارک شده است! یلدا که مبارک نیست!
اگه حافظ و سعدی میشنیدن کسی به یارش می‌گه "آخ تو شب یلدای منی...." دیگه اون آدم سابق نمیشدن
حافظ اعتقادی به شب یلدا نداشته است. او فقط یک بار از یلدا حرف زده و آن هم با معنای منفی بوده:

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که بر آید

البته سعدی هم فقط ۶ بار از یلدا صحبت کرده است. ۵ بار آن با معنای منفی بوده و فقط در یک بیت با تشبیه به زلف یار، از آن معنای خیال‌انگیز اراده شده‌است.
در مجموع ظاهرا شب یلدا برای حافظ و سعدی، شبی مبارک و خیال‌انگیز نبوده‌است.

هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را

شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
خلاص بخش خدایا همه اسیران را

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بیت زیر تنها بیت یلدایی خیال‌انگیز سعدی است:

روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف

گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست

با این حال، شب یلداتون مبارک! دلتون یلدایی😊
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

شما را به‌خدا فکرش را بکنید در ارتفاع دو هزار و سیصد متری یعنی آن‌جایی که واقعن حق دارید چیز پاک تنفس کنید مجبور باشید شعر گوش کنید! ....بعضی چیزها هست که کسی حق ندارد نزدیک‌شان بشود. بله یکی از آن‌ها شعر است.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: من شیفته‌ی این نویسنده شدم. تصور کنید آدم تو ارتفاع ۳۰۰۰ متری در فضای بکر و برفی کوهستان بیاد با صدای بلند شعر بخونه! ببخشیدا با این کارش می‌شاشه به بکارت طبیعت کوهستان. ادم باید خیلی احمق باشه که به جای جذب شدن در طبیعت بکر ذهنش رو به روی دریافت‌های طبیعت ببنده و چهار تا شعری که حفظ کرده رو بخونه. آدم باهوش و بادرک اصلن هیچ وقت شعر حفظ نمی‌کنه که ناچار بشه یه جاهایی طبیعت رو آلوده کنه. برای طبیعت کوهستان آلودگی شعری از آلودگی پلاستیکی بدتره.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

عجیب این بود که لنی می‌دید که با وجود همه‌ی تبلیغاتی که علیه آمریکا می‌شود هر جا که می‌رود همه آمریکایی‌ها را دوست دارند.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


من امروز از یکی از مراجعانم یک اصطلاح خیلی خوب انگلیسی یاد گرفتم که تا حالا نشنیده‌بودم:
Steal someone's thunder
فکر نمی‌کنم در زبان فارسی معادلش رو داشته باشیم.
مثلن در نظر بگیرید شما در یک جمع در مورد یک مساله نطق خوب و تاثیرگذاری کردید، بلافاصله بعد از صحبت شما یه نفر بدون این‌که به افراد دیگه اجازه‌ی صحبت بده میاد و به صحبت‌های شما غیرمنصفانه ایراد می‌گیره و در واقع توجهی که قرار بود به شما بشه را به سمت خودش مصادره می‌کنه. او در واقع thunder شما رو دزدیده.
یا مثلن تست بارداری‌ شما یا همسرتون مثبت شده ولی فعلن نمی‌خواهید به دیگران بگید. فقط به یک فرد نزدیک می‌گید و او هم می‌ره به بقیه می‌گه. این‌جا اون شخص thunder شما رو دزدیده.
دزدیدن thunder یکی از مصادیق سوء استفاده‌ی هیجانی یا emotional abuse است.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

در هر حال لنی هاج و واج مانده بود که چرا همه فورن از او خوش‌شان می‌آمد. به هر مهمانخانه‌ای که وارد می‌شد همه سر میزشان دعوتش می‌کردند و نوشابه به نافش می‌بستند. مثل این بود که چیزی داشت که خودشان هیچ نداشتند. یک متر و هشتاد و هشت قدش بود و موهایش هم طلایی بود. خیلی‌ها به او گفته بودند به یک گاری کوپر جوان می‌ماند. گاری کوپر تنها کسی بود که بر دلش اثری می‌گذاشت. حتا یک عکس او را هم داشت و اغلب تماشایش می‌کرد. بچه‌های دور و بر باگ مورن به این کار او می‌خندیدند و شوخی می‌کردند. آخه این گاری کوپر به چه درد تو می‌خوره؟
لنی جوابی نمی‌داد و عکسش را به دقت سر جایش می‌گذاشت.
«لنی، می‌دونی چیه؟ بگذار برایت بگم از گاری کوپر دیگه خبری نیست. هیچ‌وقت هم دیگه پیدا نمی‌شه. آمریکایی خونسردی که محکم روی پاهای خودش وایساده بود و با ناکسا می‌جنگید و از حق دفاع می‌کرد و آخر سر هم پوزه‌ی اشرار رو توی خاک می‌مالید. اون ممه رو لولو برد. آمریکای حق و درستی خدا حافظ! حالا دوره‌ی ویتنامه. دوره‌ی شورش دانشگاه‌هاست.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: این هم وجه تسمیه‌ی این کتاب. گاری کوپر در مقیاس کوچک‌تر شبیه فردین خودمونه. این کتاب احساسات متناقض فرانسوی‌ها به آمریکایی‌ها را در یک طیف از اندیشه‌های آمریکاستیزانه گرفته تا شیفتگی به آمریکا خیلی خوب نشون داده. البته زمان داستان جنگ ویتنام است و همزمان با شروع اندیشه‌های ضد جنگ و ضد آمریکایی. اما با این حال این خشم و نفرت همراه با شیفتگی است.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

لنی بعضی وقت‌ها حیران می‌ماند که چرا اغلب این بی‌خانمان‌های برف پرست آمریکایی‌اند. حتمن برای این بود که وقتی آدم کشوری به این بزرگی و نیرومندی پشت سر دارد راهی جز فرار برایش نمی‌ماند.‌ آمریکا کشور عجیبی است. هیچ امکان خلاصی از آن نیست. راستی راستی هیچ. در اروپا باز می‌شد کاری کرد. اولن برای این‌که وقتی آدم آمریکایی باشد می‌گویند خر است. مخصوصن در فرانسه و کافی است روی پیشانی‌تان بنویسید آمریکایی هستید تا همه با لبخند گذشت تحویل‌تان بگیرند و کاری باتان نداشته باشند. چون بالاخره حیثیت آمریکا در نظر این‌ها شوخی نیست. از این گذشته خوبی کار در اروپا این‌است که همه رویاهای آمریکایی در سر دارند. برای ماشین رخت‌شویی و اتومبیل نو و خرید قسطی سر و دست می‌شکنند. به علاوه کار آدم با دخترها هم راحت تر است. چون زن‌های فرانسوی آمریکایی‌ها را خدا می‌شمارند و راحت‌تر با آن‌ها می‌خوابند. بغل آمریکایی‌ها که هستند احساس مصونیت از گناه دارند.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

اهالی دورف آلمانی حرف می‌زدند، منتها به لهجه‌ی سوییسی و تقریبن هیچ انگلیسی نمی‌فهمیدند و همین زندگی ما را بسیار ساده کرده بود. در آمریکا مشکل زبان راستی راستی وحشتناک بود. هر کسی می‌توانست با آدم حرف بزند. آدم در مقابل هر ناکسی که ویرش می‌گرفت و از آدم خوشش می‌آمد بی‌دفاع بود.
(خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: رومن گاری چقدر بی‌پروا در مفاهیم عمیق می‌شه. ما همیشه اصطلاح "مشکل زبان" را جایی به کار می‌بریم که زبان بقیه را نفهمیم، در حالی که کشف عجیب رومن گاری اینه که "مشکل زبان" جاییه که دیگران بتونن با ما حرف بزنن و ما در برابر حرف زدن با آن‌ها بی‌دفاع باشیم و ناچار باشیم تن به صحبت بدیم. آقا اصلن نمی‌خواهیم با کسی حرف بزنیم. مگه چه حرف مهمی دارید که این قدر اصرار به صحبت دارید؟! ولمون کنید تورو خدا!
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

لنی توانسته بود دو فصل تمام شاگرد پیدا کند و آن قدر پول گیر آورده بود که از گرسنگی تلف نشود و دست کم هفته‌ای سه روز را به خودش تخصیص دهد تا در برف پاک و از انسان‌ها و مسائل‌شان آزاد به اسکی برود. البته آسان نبود، اما به زحمتش می‌ارزید. جاهایی می‌شناخت که برف به قدری پاک و درخشان بود که آدم بار بیگانگی را از یاد می‌برد و به کسی یا چیزی احساس نزدیکی می‌کرد. این گوشه‌های دنج از زندگی حقیقی سرشار بود. فقط می‌بایست توجه داشت و به موقع جلو خود را گرفت و در مستی زندگی کاملن یخ نزد.
(خداحافظ گلری کوپر، رومن گاری، سروش حبیبی)
پ.ن: این نویسنده حرف نداره. هم صداقت داره، هم جسارت داره، هم شوخ‌طبعی داره، هم رهایی و بی‌قیدی و کله‌خری.‌
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

هیچ وقت به خودم اهمیت نداده‌ام. چرا باید تلاش کنم به عنوان الگویی برای زندگی دیگران مطرح شوم؟ شاید باعث خنده‌شان شوم. خنداندن مردم نتیجه‌ی قابل قبولی است.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: تا حالا فکر نکرده بودم که آدم حسابی‌ترین آدم‌ها کمدین‌ها هستن. نه ادعای دروغین درک حقیقت جهان هستی رو دارن، نه درس اخلاق می‌دن، نه دانش‌شون رو به رخ می‌کشن، نه کلاه سر کسی می‌ذارن، نه احساس‌های فیک شاعرمآبانه‌ی فریبنده دارن، نه هیچ چیز دیگه. فقط ملت رو می‌خندونن. مگه در این جهان سرتاسر مسخره کار مهم‌تری جز خندیدن وجود داره؟! مگه اصلا وظیفه‌ی اصلی ما خندیدن به ریش این دنیا نیست؟! یاد مرحوم اکبرجمشیدی شاعر طناز اصفهانی افتادم که مجموعه‌ی اشعار طنز زیبایی به لهجه‌ی اصفهانی داره. یکی از اشعارش اینه که تا جایی که یادمه روی جلد کتابش نوشته بود: زیر این گنبد فلفل نمکی/ چه کنم گرچه نخندم الکی
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

[هکتور] با خود قرار گذاشت فیلم‌هایی بسازد که هیچ کس آن‌ها را نبیند. فیلم‌هایی که هدف از ساختن‌شان لذت ناب فیلم سازی است. کارش نشانه‌ی اوج نیهیلیسم بود و از آن زمان تا به حال بر سر حرفش مانده است. تصور کن می‌دانی در کاری بسیار واردی، آن قدر که اگر مردم کیفیت کارت را ببینند شگفت زده می‌شوند و با این وجود خودت را از همه قایم کنی. کاری که هکتور کرد تمرکز و سرسختی فراوان - و البته کمی هم جنون می‌خواست. من فکر می‌کنم هکتور و فریدا هر دو کمی دیوانه‌اند، اما در هر حال کارشان استثنایی بود. امیلی دیکنسون در تنهایی و پنهانی می‌نوشت، اما بعدها شعرهایش را منتشر کرد. ون گوگ می‌کوشید تابلوهایش را بفروشد. تا جایی که من می‌دانم هکتور نخستین هنرمندی است که آگاهانه و با قصد قبلی کار می‌کند تا نتیجه‌اش را ویران کند. کافکا به مکس برود گفت تمام نوشته‌هایش را آتش بزند، اما لحظه‌ی عمل که رسید مکس برود نتوانست به وصیت دوستش عمل کند. اما فریدا این کار را خواهد کرد. هیچ احتمال دیگری نیست. روز پس از مرگ هکتور فریدا فیلم‌هایش را در باغ جمع خواهد کرد و آتش خواهد زد - تمام نگاتیوها راشها و فریمهایی را که در طول عمرش گرفته است. هیچ تردیدی نیست و من و تو تنها شاهدان ماجرا خواهیم بود.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: من فکر می‌کنم این آرزوی ناپدیدکردن تولیدات هنری در ذهن خیلی از هنرمندان باشه ولی هیچ کدوم در عمل اون رو اجرا نمی‌کنن. فقط ادعاش رو دارن. خب ادعای خیلی شیکیه. این که من این قدر وارسته‌ام، یا بی‌نیاز به فیدبک مخاطبم، یا این‌قدر پوچ گرا هستم، یا این‌قدر غرق در لذت ناب خلق هنری در خلوت تنهایی خودم هستم که به تخمم نیست کسی این تولیدات رو ببینه یا نبینه، یا به‌به و چه‌چه بکنه یا نکنه. ولی همه‌ی این‌ها در حد ادعا هستن. اون غریزه‌ی عجیب و غریب و توانمند دیده‌شدن در نهایت، کار خودش رو می‌کنه. درست مثل غریزه‌ی حیات. می‌دونید راحت‌ترین راه خودکشی چیه؟ این‌که یک نفر برای فقط چند دقیقه نفسش رو در دهانش حبس کنه. ولی حتی یک نفر در طول تاریخ نتونسته با چنین روشی خودکشی کنه. علتش غالب بودن غریزه‌ی حیات بر غریزه‌ی مرگه. خیلی از تصمیمات و رفتارها در ما به صورت رفلکسی انجام می‌شه. ما نباید خیلی افکارمون رو جدی بگیریم. غریزه‌های پایه‌ای‌تر به ریش این اوهام ما می‌خندن و کار خودشون رو می‌کنن. مگه می‌شه با غریزه‌ی دیده شدن مقابله کرد؟! حتی اگه ونگوک باشی! هکتور هم که داره این کارو می‌کنه، یک کاراکتر داستانیه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

تحلیل یکی از مخاطبان روی نظر من نسبت به شعر مولانا در پست قبلی: چون‌که غم بینی تو استغفار کن
برداشت من اینه که منظور مولانا از غم، افسردگی نبوده... بلکه مصیبت و بلا بوده... و چون ادامه‌، و نتیجه‌ی مصیبت، غم هست، مسامحتا به جای بلا، از کلمه غم هم استفاده میکنند.
کما اینکه امروزه هم، در تسلیت دادن به صاحب عزا و یا در جواب به تسلی دهنده، گفته میشه "الهی دیگه غم نبینی"؛ و منظورشون اینه که "الهی دیگه مصیبت و مرگ و فقدان نبینی (و بالتبع غم هم نبینی)"
حالا اینها رو گفتم که بگم: مولانا عالِم و مسلط به دین و قرآن بوده است؛ و حرفش نص صریح قرآنه...
اصلا بحث افسردگی و غمگینی نبوده...
در قرآن کریم (سوره شوری آیه ۳۰) اومده:
وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ
و آنچه از رنج و مصائب به شما می‌رسد همه از دست (اعمال زشت) خود شماست در صورتی که خدا بسیاری از اعمال بد را عفو می‌کند (ترجمه الهی قمشه‌ای)
بنابراین حرف مولانا، بر اساس گفته‌ی صریح خداوند بوده و برای همین گفته که استغفار کنید.
من گمان میکنم به دلیل اینکه شما سر و کار روزانه‌تون با افسردگی و غم به معنای افسردگی است، این بیت مولانا رو با سوگیری تفسیر کردید...
ضمن اینکه شما کاملا میدونید که غم با افسردگی فرق داره... تجربه کردن غم، در مصائب، و اصولا در زندگی در این دنیا، طبیعیه...
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

تقریباً هکتور به سوی فروپاشی عصبی کامل پیش می‌رفت و فریدا می‌دانست باید دخالت کند و کاری بکند. نه فقط برای نجات هکتور بلکه برای حفظ ازدواج و نجات زندگی خودش.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: این بهترین مثال برای ترکیب هوش و خودخواهیه. آدم‌های باهوش و خودخواه وقتی ببینن همسر/پارتنرشون دچار فروپاشی عصبی داره می‌شه به خاطر خودخواهی خودشون و حفظ رابطه به طرف مقابل توجه نشون می‌دن.- البته ۴۳ درصد انگیزه‌شون هم غیرخودخواهانه است. قبول! اما آدم‌هایی که باهوش نیستن حواس‌شون نیست که این مشکل، فقط مشکل طرف مقابل نیست. هر دو با هم در این آتیش خواهند سوخت‌.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

یشنهاد را قبول نکردم و همه چیز تمام شد؛ لازم نیست نگران چیزی باشیم. آلبرت سوینی پسر خوبی است، اما بچه است و از بچه‌ها خسته شده‌ام. به خصوص بچه پول‌دارهایی که با پول پدرشان زندگی
می‌کنند. اگر بخواهم ازدواج کنم با یک مرد ازدواج می‌کنم. کسی که راه خودش را پیدا کرده باشد و
بتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد. هکتور گفت او نباید سوینی را به خاطر پدر پول‌دارش سرزنش کند. به هر حال تقصیر او نیست و گذشته از آن چه اشکالی دارد آدم پول‌دار باشد؟ نورا گفت اشکالی ندارد فقط نمی‌خواهم با او ازدواج کنم. همین. ازدواج سرنوشت آدم را تعیین می‌کند و تا وقتی مرد مناسبی پیدا نشده به کسی جواب مثبت نمی‌دهم.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: بچه پول‌دار بودن یک معضله. واقعیت اینه که آدم‌ها به بچه پول‌دارها که صاحب پول مفت پدری شدن و خودشون براش زحمت نکشیدن خشم دارن. این خشم عمومی اصلا قابل انکار نیست و از چشم خود بچه پول‌دارها پنهان نمی‌مونه. حالا اگه برای کسی پیش بیاد که با یکی از این بچه پول‌دارها بخواد ازدواج کنه، طرف مقابل تحت تاثیر برآیند دو نیروی متناقض قرار می‌گیره: اشتیاق رسیدن به پول و رفاه و خشم پنهانی نسبت به بچه پول‌دارها. در نهایت اگه اون نیروی اشتیاق رسیدن به پول و رفاه غالب بشه، باز هم خشم پنهانی سر جاش هست و اثرش را در رابطه می‌ذاره. خیلی وقت‌ها هم اون خشم پنهانی این‌قدر زیاده که به اشتیاق غلبه می‌کنه و از خیر ازدواج یا نزدیک‌تر شدن به او می‌گذره. دختر و پسر هم نداره. ترکیب خشم و اشتیاق نسبت به بچه پول‌دارهای دختر و پسر در هر دو وجود داره. بچه پول‌دارها خودشون هم متوجه این خشم پنهانی اجتماعی نسبت به خودشون می‌شن و به همین دلیل نمی‌تونن با اعتماد به نفس و غرور از پولی که همه می‌دونن پول باباشونه ول‌خرجی کنن. اون بیچاره‌ها هم گیر کردن. ناچارن خیلی جاها نمایش مقتصدبودن رو بازی کنن که این شبهه پیش نیاد که طرف هیچی نمی‌فهمه و قدر پولی که خودش به دست نیاورده را نمی‌دونه. از طرفی بچه پول‌دارها درد دل‌شون رو به هیچ کس نمی‌تونن بگن. چی بگن؟! بگن آی مردم بیایید به درد دل من گوش بدید که چقدر دارم از بچه پول‌دار بودن خودم عذاب می‌کشم؟!!!این دردها نه برای کسی قابل باوره نه کسی توان همدلی با چنین دردهایی رو داره. من فقط می‌تونم بگم کلاه گشادی سر بچه پول‌دارها رفته. نمی‌تونن از رفاه و ثروتی که دارن با خیال راحت استفاده کنن. شبیه یک پرنده داخل قفس وسط جنگلن. البته منظور من بچه‌پولدارهای بازاریه، نه رانتی. رانتی‌ها که مشکلات هزاربرابر دارن.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

زندگی توهمی است که هر روز از نو خلق می‌شود.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: این جمله‌ در اوایل کتاب بود که متاسفانه من ازش سر سری گذشته‌بودم. یکی از مخاطبان یادآوری کردند. ازشون سپاس‌گزاری می‌کنم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…
Подписаться на канал