hafezbajoghli | Неотсортированное

Telegram-канал hafezbajoghli - یادداشت‌های یک روانپزشک

2993

من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن تماس برای گرفتن نوبت ویزیت دارویی و رواندرمانی آنلاین 09120743890 @HafezB

Подписаться на канал

یادداشت‌های یک روانپزشک

فهمیده بود زندگی جز کابوسی که آدم در حال تب می‌بیند، نیست و واقعیت چیزی نیست جز عرصه‌ی حدس و توهم، مکانی که هر تخیلی در آن ممکن است به وقوع بپیوندد.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: احتمالن اسم کتاب از این قسمت گرفته شده‌.
این جمله‌ی "زندگی چیزی نیست جز عرصه‌ی حدس و توهم" برای من که همیشه در حال شکار "توهم" در مراجعانم هستم خیلی خوب بود. ما با یک نگاه ساده‌انگارانه یک تعریف آبکی از "واقعیت" درست کردیم و به هر چیزی که در این قالب نگنجه می‌گیم "توهم" و "هذیان". در حالی‌که همه‌ی ما سرگردانان توهمات و خیالات‌مان هستیم. مولانا به درستی گفته "تو جهانی بر خیالی بین روان". ما در ۹۶/۹ درصد موارد تکیه به حدس‌ها و توهمات‌مون می‌کنیم. ولی برای داشتن اعتماد به نفس نیاز به ادعای دروغین "عقلانیت" و راه رفتن روی زمین سفت واقعیت داریم. اون کاری که خودمون می‌کنیم رو اسمش رو می‌ذاریم "عقلانیت". کی به کیه؟! عقلانیت ازون واژه‌های مسخره‌ایه که هیچ کس نمی‌تونه نه ردش کنه، نه قبولش کنه. خب پس چرا ما تو بازی نباشیم؟! یک، دو، سه! بیایید ما هم عقلانیت را محور زندگی‌مون قرار بدیم و از توهمات دوری کنیم. خیلی هم عالی.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

در جهان واقعی رنگ و صدا در دنیای سه بعدی پنج حس و چهار عنصر و دو جنس هرگز کسی را ندیده بود که قابل قیاس با این زن باشد. سنت جان زیباتر از دیگران نبود و در بیست و پنج دقیقه ملاقات اولش با هکتور هیچ چیز خاصی نگفت. اگر کاملن صادق باشیم باید بگوییم کمی هم کسل کننده بود. آدمی بود با استعداد معمولی که خویی رام نشدنی داشت؛ نوعی انرژی حیوانی از پوستش ساطع می‌شد و از حرکاتش مشخص بود که توان مقاومت را از انسان سلب می‌کند.
و اجازه نمی‌دهد مخاطبش چشم از او بردارد.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: راز این انرژی حیوانی چیه که از بعضی از دخترها ساطع می‌شه؟ اگه از من بپرسید مهمترین معیار جذابیت یک زن چیه، به نظرم نه اندازه و فرم اعضای صورته و نه هیکل. فقط اون انرژی حیوانی ساطع شونده است. چیزی که دیده نمی‌شه ولی حس می‌شه. شاید منظور حافظ از "آن" همین انرژی حیوانی بوده.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

بریجید حسود نبود. لااقل حسادتش را نشان نمی‌داد. هربار هکتور تماس می‌گرفت، با آغوش باز از او استقبال می‌کرد. هیچ وقت حرفی از زن‌های دیگر نمی‌زد و چون هیچ وقت او را متهم نمی‌کرد و در کارش دخالت نمی‌کرد علاقه‌ی هکتور به او روز به روز بیشتر می‌شد. نقشه‌ی بریجید همین بود. او به کل عاشق شده بود و به جای این که هکتور را وادار به گرفتن تصمیمی نامعقول درباره‌ی زندگی‌اش کند، ترجیح می‌داد صبور باشد. دیر یا زود هکتور از ماجراجویی دست می‌کشید. بالاخره از این زن بارگی جنون آمیز دست بر می‌داشت، خسته می‌شد و در انتظار روزنه‌ای تازه باقی می‌ماند. در این لحظه او در کنارش حاضر می‌شد.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: لطفا به دنبال خواندن متن بالا فقط خانم‌ها در نظرسنجی زیر شرکت کنید. آقایان برای دیدن درصدها گزینه‌ی "من مرد هستم" را انتخاب کنید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

فراموش کرده بودم با غریبه‌ها چطور باید حرف زد. تنها کسی که می‌دانستم چطور باید تحملش کرد خودم بودم. دیگر کسی نبودم.‌ دیگر زنده نبودم. فقط تظاهر به زندگی مانده بود. من مرد مرده‌ای بودم که اوقاتش را به ترجمه‌ی کتاب مرد مرده‌ی دیگری می‌گذراند.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: زندگی داغون مترجم‌ها همینه. مرد مرده‌ای که اوقاتش را به ترجمه‌ی کتاب مرد مرده‌ی دیگر می‌گذراند. دقیقا همین‌قدر بی‌مزه.
پ.ن۲: زندگی مترجم‌ها با وجود داغون بودن، داغون‌تر از بقیه‌ی آدم‌ها نیست. حداقل اون‌ها یه سرگرمی برای خودشون درست کردن و کاسه‌ی چه‌کنم، چه کنم دست‌شون نگرفتن. مترجم‌ها آدم‌های خوبین. کار بدی نمی‌کنن. تلاش می‌کنن حرف‌های یه آدم مرده مال یه جای دیگه رو کلمه به کلمه به زبان مادری خودشون برگردونن. خیلی هم عالی و معنا دار. اصلا سرشار از معنا. امیدوارم دچار اوردوز معنا نشن. همسرشون هم بالاخره یه‌جوری زندگی می‌کنه. مهم نیست. مهم برگردوندن کلمه به کلمه‌ی حرف‌هاییه که یه آدم دیگه زده. اون حرف‌ها خیلی مهمن، ترجمه‌شون هم مهمه. بد به دلتون راه ندید. مهم اینه که یک کار معنادار دارید می‌کنید که پوچی زندگی را بشوره ببره. 
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


اگر تندتر می‌رفتم حواسم را بیشتر جمع می‌کردم و پیچ و خم‌های جاده را دقیق‌تر می‌دیدم. اما پس از مدتی سرم گیج رفت و کم کم به حالت خلسه‌ی طولانی و ناآگاهانه‌ای فرو رفتم که رانندگی در تنهایی به همراه دارد.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: به این پدیده highway hypnosis
یا white line fever گفته می‌شه. من که خیلی ازش می‌ترسم. همین طوری استعداد رفتن به هپروت رو دارم، حالا اگه در یک جاده‌ی مونوتون رانندگی کنم و صدای منظم موتور ماشین هم تو‌ گوشم باشه، دیگه مستقیم وارد مرحله‌ی REM خواب میشم! من واقعا برام سواله اون‌هایی که رانندگی طولانی‌مدت می‌کنن، چطوری به خودشون مطمئن هستن که دچار هیپنوز جاده نمی‌شن و  خوابشون نمی‌بره؟
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

بلند قامت‌تر از آن بود که مثل دلقکی تمام عیار بازی
کند و خوش قیافه تر از آن که مثل دیگر کمدین‌ها خطاکاری بی‌گناه به نظر برسد. هکتور با چشم‌های نافذ
و بینی خوش ترکیبش بیشتر شبیه رهبری درجه دو بود. یک قهرمان رمانتیک رویایی که در اثر یک اشتباه وارد فیلم‌هایی از این دست شده است. او آدم عاقل و بالغی بود، دقیقاً تجسم عینی فردی که می‌خواهد علیه
قواعد تثبیت شده‌ی کمدی بایستد. مردان بامزه‌ی فیلم‌ها در آن دوران باید کوچک، بدشانس یا چاق می‌بودند. آن‌ها شیطان و شرور، کودن و مطرود بودند، بچه‌هایی در لباس بزرگ‌ها یا بزرگسالانی که عقلشان در حد بچه‌هاست.... و چون این شخصیت‌ها نه می‌توانند تهدیدمان کنند و نه برایمان جذاب و خواستنی باشند از آن‌ها حمایت می‌کنیم و تشویق‌شان می‌کنیم بر دشمنان‌شان غلبه کنند و به دختر مورد علاقه‌شان برسند.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: اگه چارلی‌چاپلین قدبلند و خوش‌لباس بود، هیچ‌کس اون قدر دلش نمی‌خواست در
فیلم city lights به وصال دختر گل‌فروش برسه. این محبوبیت محدود به کمدی نیست. برای این‌که کسی شخصیت محبوبی داشته باشه باید تهدیدی برای کسی نباشه‌ و حسادت کسی را برانگیخته نکنه. آدم‌های زیبا و باهوش و حواس‌جمع هیچ وقت گوگولی و محبوب هیچ جماعتی نیستند. حتی برای یک جمع ۱۰ نفره‌ی دوستانه.
اگه در جمع‌های خانوادگی و دوستانه‌تون آدم گوگولی و محبوبی هستید، غصه نخورید. واقعیت رو باید بدونید. راستش خیلی زیبا و باهوش نیستید. عوضش گوگولی و محبوب هستید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

این فیلم سازان [فیلم صامت] نوعی دستور زبان چشم خلق کرده بودند، دستور زبان تحرک ناب و به استثنای وسایل و ماشین‌ها و اسباب خانه در پس زمینه هیچ چیز دیگر در تصویر آن‌ها کهنه نخواهد شد. در این فیلم‌ها تفکر به کنش ترجمه می‌شود و انسان از طریق بدن خود را بیان می‌کند و همین است که باعث می‌شود این فیلم‌ها متعلق به تمام دوران‌ها باشند. بیشتر کمدی‌های صامت فارغ از دردسرهای قصه‌گویی‌اند. آن‌ها به شعر شبیه‌اند، برداشت‌هایی هستند از رویاها، نوعی رقص شگفت انگیز روح‌اند و چون مرده‌اند، حرف‌هاشان برای ما مهم‌تر و عمیق‌تر از مخاطبان زمان خودشان به نظر می‌رسد. ما آنان را در سوی دیگر پرتگاه عظیم فراموشی می‌بینیم و دقیقاً همان چیزهایی این فیلم‌ها را از ما جدا می‌کند که عامل محدودیت‌شان است: سکوت، فقدان رنگ، بی‌نظمی، تکه تکه بودن و ریتم تند. این ویژگی‌ها مثل مانع عمل می‌کنند و دیدن فیلم را برای ما دشوار می‌سازند، اما به کمک همین خصایل است که فیلم از زیر بار سنگین بازنمایی رها می‌شود. این ویژگی‌ها بین ما و فیلم می ایستند و به همین دلیل است که دیگر مجبور نیستیم تظاهر کنیم که به جهان واقعی می‌نگریم. صفحه‌ی صاف جهانی متکی به خود است که دو بعد دارد. بعد سوم ذهن ماست.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: عجب تحلیلی نسبت به غنای فیلم‌های صامت داره. الان دارم به راز جذابیت فیلم‌های چارلی چاپلین پی می‌برم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

[پس از کشته‌شدن همسر و دو فرذندم در سقوط هواپیما] بغل کردن‌های پر اشک و آه و سکوت‌های طولانی و خجالت‌کشیدن‌شان [دوستانم] کمکی به حالم نمی‌کرد. آخر سر فهمیدم بهتر است تنها بمانم و روزها را به جان‌کندن در تاریکی درونم بگذرانم.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: من هم معتقدم حضور دیگران- غیر از تعداد خیلی کمی از آدم‌های خیلی نزدیک- برای یک آدم سوگوار چیز خوبی نیست. سوگواری واقعی در خلوت درونی و در انزوا اتفاق میفته. جلوی باجناق عمو و عروس عمه و همسایه‌ی دو کوچه پایین‌تر و جماعت همکاران و دوستان دبیرستان و ....که نمی‌شه سوگواری کرد. این جور جاها فقط می‌شه نمایش سوگواری را بازی کرد. من مطمئنم تمام آدم‌های سوگوار دنبال یه فرصتی هستن که از دست آدم‌ها راحت بشن و در خلوت تنهایی خودشون سوگواری‌شون رو بکنن. تمام تشکرهایی که از دیگران برای حضور در مراسم و فرستادن تاج گل می‌کنن دروغه. این‌ها هیچ کمکی به سوگواری واقعی اون‌ها نکردن فقط باعث شدن نمایش سوگواری باشکوه‌تر برگزار بشه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

فرار تجزیه‌ای آگاتا کریستی در ۱۱ روز:
آگاتا کریستی، نویسنده‌ی مشهور داستان‌های جنایی، یک روز از خانه بیرون می‌رود، ماشینش را با چراغ‌های روشن نزدیک دریاچه‌ای که یکی از شخصیت‌هایش را در آن غرق کرده رها می‌کند و با یک هویت جعلی وارد یک هتل SPA در یک شهر دیگر در انگلستان می‌شود.‌ به خاطر شهرت او بعضی از مسافران هتل داشتند او را می‌شناختند، اما او همچنان به هویت جعلی‌اش و این داستان جعلی که از آفریقای جنوبی آمده و فرزندش مرده‌است پافشار می‌کند، ۱۱ روز بعد توسط پلیس پیدا می‌شود. این وضعیت که به احتمال زیاد گریز تجزیه‌ای
یا dissociative fuge بوده را آگاتاکریستی از زندگی‌نامه‌اش حذف می‌کند.‌
پ.ن: داستان ناپدیدشدن یازده روزه‌ی آگاتا کریستی را برای ملموس‌تر شدن ناپدید شدن هکتورمان در کتاب اوهام آوردم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


بیایید این کتاب را با هم بخوانیم و درباره‌اش صحبت کنیم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

حس تنهایی منجر به دست و پا چلفتی‌گری مرگ‌بار می‌شود.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: آدم تنها و افسرده یه دست و پا چلفتی‌گری‌هایی از خودش نشون می‌ده که احتمال این‌که تو خیابون بره زیر ماشین رو خیلی زیاد می‌کنه. یعنی افسردگی و حس تنهایی احتمال تصادف رو هم بیشتر می‌کنن‌.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

منصفانه نیست انسان در رأس هرم غذایی باشد وقتی همچنان تیتر روزنامه‌ها را باور می‌کند.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

هر کس که اخبار رو بگیره و ببینه که هیچ اتفاقی نیفتاده سرخورده می‌شه. آدم‌ها روزی دو سه بار اخبار رو چک می‌کنن. اون‌ها حادثه می‌خوان و حادثه نه تنها
یعنی مرگ، یعنی هزاران مرگ. پس بخش پنهان وجود معتادهای اخبار آرزوی فجایع بزرگ‌تر داره. جسدهای بیشتر، جنگ‌های وسیع‌تر، حملات وحشتناک‌تر دشمن و این آرزوها هر روز وارد دنیا می‌شن. نمی‌بینی؟ الان بیشتر از هر دوره‌ی دیگه‌ی تاریخ آرزوی بین المللی تاریک و سیاهه.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: البته که ما در شناخت شرارت‌های درونی همگانی انسان‌ها- نه آن‌چه دانش روانشناسی ادعا می‌کند، محدود به جامعه‌ی بیماران روانی یا اختلالات شخصیتی-وامدار داستایوسکی هستیم. کسی که برای اولین بار جسورانه پرده از شرارت‌های انسانی برداشت. اما با این وجود من احساس تقلید از تولتز ندارم. به نظرم راه داستایوسکی را ادامه داده. خیلی هم خوب ادامه داده. داستایوسکی تجربه‌ی غول‌های رسانه را نداشته و نمی‌دانسته که رسانه‌ها با قدر اهرمی که دارند این شرارت‌های درونی را چند صد برابر می‌کنند. تولتز چیزی به کشف داستایوسکی اضافه کرده، نه این‌که صرفا از او دزدی کرده باشه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

سه هفته یکسره نوشتم. هر صفحه تخلیه‌ی کابوس‌هایی که خلاصی از دست‌شان حس آسایش فوق‌العاده ای داشت.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: نویسندگی یک مهارت نیست، یک نیازه. نویسنده‌ی واقعی کسیه که چاره‌ای جز نوشتن نداشته باشه. نه این‌که بخواد مثلا یه متن قشنگ بنویسه. نویسنده‌ی واقعی دو راه بیشتر نداره: یا بنویسه یا کارش به جنون بکشه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

از ورق سفید خوشم می‌آید. من را در رودربایستی پرکردنش می‌گذارد.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: به این میگن passion نویسندگی. شور و اشتیاق نوشتن که با دیدن یک کاغذ آچهار سفید می‌زنه بالا. این طور می‌شه که یک نفر نویسنده‌ی موفقی می‌شه. نویسنده‌ی موفق کسیه که با دیدن یک کاغذ سفید هوس نوشتن کنه. من همیشه معتقد بوده‌ام بزرگ‌ترین عامل رشد نه آی کیو است، نه حافظه، نه درک موسیقایی و زیبایی شناسی، نه ویژگی‌های فیزیکی. مهمترین عامل رشد فقط یک چیزه و اون هم passion است. با آدمی
که passion داره نمی‌شه درافتاد. آدمی که passion داره به قول خارجی‌ها 7/24 ذهنش درگیر کارشه. مگه میشه با چنین آدمی رقابت کرد؟!
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

[هکتور]در فاصله‌ی اوایل اوت تا اواسط اکتبر ده‌ها بهانه برای ندیدن او [بریجید] آورد اما نمی‌توانست رابطه‌اش را به کل قطع کند. حتا در اوج رابطه‌اش با سنت جان هفته‌ای یکی دو بار به آپارتمان بریجید می‌رفت و هر بار همان محیط گرم و راحت در انتظارش بود. می‌توان او را ترسو خواند، اما از سوی دیگر می‌توان او را مردی دانست که دچار مشکلی بزرگ شده بود. شاید کاملن آماده‌ی ازدواج با سنت جان نبود. شاید نمی‌توانست از بریجید دل بکند، شاید بین دو زن گرفتار شده بود و به هر دوشان احتیاج داشت.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: پس از خواندن این متن لطفن در نظرسنجی پست زیر در ارتباط با نظرتان نسبت به هکتور شرکت کنید.‌
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

کشف یکی از مخاطبان خانم:
(انتشار این کشف با اجازه از ایشان بوده‌است.)

گاهی فکر می‌کنم مردها تصوری از این‌که یک زن چقدر می‌تونه کثیف باشه، ندارن. فکر می‌کنن همیشه مثل گل خوش‌بو هستن.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

از آن زن‌ها بود که به کلمات علاقه‌ی زیادی دارند و گمان می‌کنند با حرف می‌توانند موقعیت‌های دشوار را پشت سر بگذارند.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: تراپیست‌ها هم همین طورن. گمان می‌کنند با حرف می‌شه موقعیت‌های دشوار را پشت سر گذاشت. جالبه که واقعا هم این اتفاق میفته. یعنی یه جمله می‌تونه درک ما از یک مشکل را به کلی دگرگون کنه. جالبه کلمات چنین قدرتی دارن. زبان چیز عجیبیه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


من یه کشفی کردم!
اگه یک اصفهانی با یک کرمانی ازدواج کنن و بچه دار بشن و بچه‌شون رو خوب تربیت کنن، بچه‌شون "پاچه‌کنده" می‌شه ولی "پاچه‌پاره" نمی‌شه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


به نظر می‌رسد او در وضعیت گیجی طنزآمیزی به سر می‌برد، در آن واحد هم درگیر جهان است و هم آن‌را از فاصله‌ای دور می‌نگرد.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: من شیفته‌ی چنین رویکردی به زندگی هستم: یک گیجی طنزآمیز که مناسبات جهان را جدی بگیریم و در عین حال توانایی سوییچ کردن به وارستگی عرفانی را داشته باشیم. همزمان توانایی جدی‌گرفتن جهان و به سخره‌گرفتن آن‌را داشته‌باشیم. این گیجی طنزآمیز از چشم ناظران ناآگاه ممکنه به شارلاتانیسم و ریاکاری  متهم بشه. دیدن همزمان دم خروس و قسم راستین حضرت عباس، پختگی‌ای می‌خواهد که کار هر کسی نیست. از این به بعد اگه کسی از من بپرسه دم خروست رو باور کنیم یا قسم حضرت عباست را؟ پاسخ می‌دم شما علی‌الحساب هر دوی این‌ها را از این حقیر قبول کنید. ما هم دم خروس داریم، هم قسم حضرت عباس. ما جمع نقیضینیم! اگه گفت نمیشه که! میگم از آشنایی‌تون خوشحال شدم. بای.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

-[روانپزشک]: شاید آرام سفر کردن چیز بدی نباشد. کمک می‌کند بعضی از فشارها تخلیه شود.
- [راوی، پروفسور زیمر]: فشار درست همان چیزی است که نیاز دارم. اگر آن چه را به دست آورده‌ام از دست بدهم، از هم می‌پاشم. به صد جهت مختلف کشیده می‌شوم و دیگر نمی‌توانم خودم را جمع کنم.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: این‌جا نویسنده داره داینامیک روان انسان را با قوانین فیزیک تحلیل می‌کنه. البته فونداسیون نظریات فروید هم در مباحث "اقتصاد روانی"روی قوانین فیزیک استواره. اما این تحلیل یکسان‌سازی فشار بیرونی و درونی برای من خیلی جدیده. نویسنده داره می‌گه وقتی فشارهای بیرونی خیلی زیاد می‌شن، ما برای زنده موندن و به ثبات رسیدن ناچاریم فشار درونی را بالا ببریم. یعنی داره می‌گه ما در این دنیای پرفشار به داشتن اضطراب و تنش‌های درونی نیاز داریم، وگرنه از هم می‌پاشیم. یعنی گاهی شاید تلاش برای کاهش فشار توسط درمانگر کار خوبی نیست. این فشار درونی اگه برداشته بشه، چه بسا فشار بیرونی مراجع رو در هم فرو ببره و باعث از هم‌پاشیدگیش بشه. همین تحلیل می‌تونه منبع یک نظریه‌پردازی بزرگ در روانشناسی بشه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

[فیلم‌ها] به هیچ وجه مثل کلمات مرا تحت تأثیر قرار نمی‌دادند. احساس می‌کردم در فیلم همیشه بیش از حد گفته و نشان داده می‌شود و جایی برای تخیل مخاطب باقی نمی‌ماند و تناقض در این بود که فیلم‌ها هر چه بیشتر به شبیه سازی از واقعیت روی می‌آوردند، بیشتر در بازنمایی جهان شکست می‌خوردند. چرا که جهان همان قدر که بیرون ماست درون ما نیز هست. به همین دلیل از روی غریزه همیشه فیلم‌های سیاه و سفید را به رنگی و فیلم‌های صامت را به ناطق ترجیح می‌دادم. سینما به نظرم زبانی تصویری بود، راهی برای قصه‌گویی از طریق ارائه‌ی تصاویر در صفحه‌ای با دو بعد. افزودن صدا و رنگ عامل ایجاد توهم و خلق بعد سوم شد و خصلت ناب تصاویر را از آن‌ها گرفت. تصاویر دیگر تمام بار فیلم را بر دوش نداشتند و تصویر و صدا به جای آن که فیلم را تبدیل به رسانه‌ای متکثر و ناهمگون کنند، زبانی را که قرار بود ارتقا دهند، ضعیف کردند.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: انتقاد قشنگی به زبان سینما می‌کنه. من الان دارم می‌فهمم چرا این‌قدر شیفته‌ی کتابم و نسبت به سینما مقاومت دارم. وقتی کلمات جلوت هستن، تو خودت به عنوان مخاطب عاملیت داری. ذهن تو باید خودش تصاویر و احساساسات و معانی را با کلمات خامی که جلوش قرار دارن بسازه. آدمی که داره کتاب می‌خونه جهان نویسنده را خودش با مغز خودش بازآفرینی و کشف می‌کنه. من وقتی دارم آناکارنینا می‌خونم اجازه دارم صورت آناکارنینا را هر طور که خودم دوست دارم تو ذهنم بسازم. ولی وقتی دارم فیلم می‌بینم خلع سلاحم. باید محکم رو صندلی بشینم و ببینم جناب کارگردان چی قراره نشون من بده. حتی یکمی برای من ترسناکه. دلم نمی‌خواد ۲ ساعت خودم رو کامل به دست یک کارگردان بدم. کتاب رو هر وقت می‌خوام می‌بندم و با کلماتی که به من داده جهانی که خودم دوست دارم رو به  تصویر می‌کشم. من با کلمات خیلی راحت‌ترم تا با تصاویر. نمی‌خوام اختیار چشم‌هام رو بدم به دست چرخش دوربین فیلمبردار. همه‌ی فیلم‌های دنیا آشغالن.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

فکر کنم همه‌ی ما دوست داریم چیزهای غیرممکن را باور کنیم تا خود را مجاب کنیم که معجزه ممکن است.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: کشف خیلی جالبی بود. ما نیاز درونی به زودباوری داریم. ست پوینت مغزمون را روی جایی که اتفاقات عجیب و غریب رو باور کنیم تنظیم می‌کنیم. چون می‌دونیم به این درجه از زودباوری در روز مبادا احتیاج داریم. اگه ست پوینت مغزمون در جای منطقی‌تری تنظیم شده باشه، وقتی با واقعیت‌های تلخ و مسلم هستی مواجه می‌شیم، چطور می‌تونیم به معجزه باور پیدا کنیم؟! یک شبه که نمی‌شه به معجزه اعتقاد پیدا کرد! باید سال‌ها ست پوینت مغزمون در نقطه‌ی مناسب تنظیم شده باشه که در موقع نیاز مغزمون کم نیاره. جوانانی که ست پوینت مغزشون رو در نقطه‌ی بالایی تنظیم کردن فکر زمان‌های مصیبت هستند آیا؟! توصیه‌ی من به جوانان این است که ست پوینت مغزتون رو در حد دخترک کبریت فروش تنظیم کنید که بتونید با یک کبریت در شب سرد زمستانی گرم بشید. البته که اگه طاقت مواجهه با واقعیات دنیا را دارید، بسم الله! ست پوینت مغزتون رو در همون نقطه‌ی بالا نگه دارید. خیلی هم عالی. اصلا ست پوینت شما مساله‌ی شخصی شماست. به من ربطی نداره کجا تنظیمش می‌کنید. شبتون بخیر. 
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

همه فکر می‌کردند مرده است. سال ۱۹۸۸ که کتابم درباره ی فیلم‌های هکتورمان منتشر شد، شصت سالی می‌شد که از او خبری نبود. جز تعدادی تاریخ نگار و طرف‌دار فیلم‌های قدیمی‌ آدم‌های کمی می‌دانستند او زمانی وجود داشته است....بدون این‌که با هیچ‌یک از دوستان یا اقوامش خداحافظی کند، بی آن‌که نامه‌ای بر جا بگذارد یا کسی را از نقشه‌اش آگاه کند، از خانه‌ی اجاره‌ای‌اش در نورت ارنج درایو بیرون آمد و دیگر هرگز دیده نشد. دسوتوی آبی رنگش در گاراژ پارک شده بود. از مهلت اجاره نامه سه ماه دیگر باقی بود و با این وجود اجاره تمام و کمال پرداخت شده بود. یخچال پر از غذا بود، در گنجه مشروب به چشم می‌خورد و حتا یکی از لباس‌های هکتور از کمدهای اتاق خواب خارج نشده بود.
(کتاب اوهام، استر، آریان)
پ.ن: راوی، پروفسور زیمر، استاد دانشگاه در ادبیات تطبیقی است که در مورد یک کارگردان فیلم‌های صامت به اسم هکتور مان چندین کتاب نوشته‌است. چیزی که ذهن راوی را به خود مشغول کرده، ناپدید شدن هکتورمان از سال‌ها پیش است. مساله‌ی ناپدید شدن یک انسان مساله‌ی عجیبیه. چقدر با این پدیده آشنایی دارید؟ می‌دونستید ممکنه برای هرکسی اتفاق بیفته؟ در روانپزشکی
به آن dissociative fuge  یا گریز تجزیه‌ای گفته می‌شه. یعنی یک روز یه آدم ناگهانی تصمیم می‌گیره بره. به کجا؟ معلوم نیست. فقط هدفش رفتنه. این وضعیت ممکنه در حد چند ساعت یا چند روز طول بکشه، ولی در موارد نادر ممکنه چند ماه یا چند سال طول بکشه و معمولا هم اون شخص می‌میره و کسی ازش خبری پیدا نمی‌کنه. با یک هویت و اسم جعلی میره یه گوشه‌ای کارگری یا گدایی می‌کنه. نکته‌ی مهمش اینه که این پدیده اصلا ارادی نیست و معمولا با فراموشی هویت قبلی همراهه. احتمالا هکتورمان هم دچار چنین پدیده‌ای شده. نویسنده این پدیده‌ی روانی را به عنوان وضعیتی دیده که می‌تونه تحلیل‌های عمیق‌تر فلسفی به اون داشته باشه و خودش رو محدود به یک نگاه صرفا پدیدارشناسی پزشکی نکرده. بریم جلو ببینیم چه تحلیل‌هایی نسبت به ناپدیدشدن چندساله‌ی هکتورمان داره. من با این‌که با پدیده‌ی گریز تجزیه‌ای آشنا هستم اما اولین باره که به کمک پل استر این پدیده را از منظر فلسفی دارم می‌بینم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


جزء از کل بالاخره به پایان رسید! با این‌که هم از نظر روایت و هم از نظر تحلیل یکی از جذاب‌ترین کتاب‌هایی بود که خوانده‌ام، خیلی طولش دادم. درگیری‌های شخصی و از دست دادن مادرم در کتاب‌خوانی‌ام وقفه ایجاد کرد و سرعتش را کم کرد. از طرف دیگر یکی از چیزهایی که عبور از این شرایط سخت را برای من آسان‌تر کرد خواندن این کتاب بود. در بدترین شرایط به گوشه‌ی کافه‌ها پناه می‌بردم و با چشمان اشک‌آلود آن‌را می‌خواندم. راستش آن‌قدر که شایسته‌ی این کتاب بود، آن‌را با تمرکز نخواندم. الان هم نمی‌تونم یک متن چکیده‌ی درخور درباره‌اش بنویسم. حتی نمی‌تونم روایت داستان را شسته رفته یادآوری کنم. اغتشاش ذهنی و تمرکز کم اثرش را گذاشت. اما با این حال هیچ‌وقت مزه‌ی این کتاب را فراموش نمی‌کنم. مزه‌ای که در تلخ‌ترین شرایط زندگی‌ام آن‌را قابل تحمل و قابل عبور کرد. خیلی جاها تولتز را شبیه خودم می‌دیدم. البته که با یک لنز خودشیفته‌وارانه. درسته که تولتز شبیه منه، ولی شبیه ورژن نابغه‌ی منه. مثل آدم‌های زشت که می‌تونن ورژن زیباشون رو در ستاره‌های هالیوود پیدا کنن. اون‌ها هرچی هم زشت باشن، ته چهره‌ی شبیه یک ستاره‌ی هالیوود دارن. من هم همین احساس را با تولتز دارم. شیفته‌ی کشفیاتش، جسارتش در ورود به واقعیت‌ها وشرارت‌های درونی و زبان طنزش و همچنین توانایی عجیب و غریب داستان‌پردازیش شدم. آرزو دارم یک روز از نزدیک ببینمش و به خاطر کتاب فوق‌العاده‌ش حضوری ازش تشکر کنم. از همه‌ی شما برای همراهی در خواندن این کتاب صمیمانه سپاسگزارم. کتاب بعدی به زودی اعلام خواهد شد.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

در مورد درد و رنج او فکر می‌کرد می‌توانید تمام‌شان را تحمل کنید. تنها چیز غیر قابل تحمل ترس از درد و رنج است.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

اگر اسم بیمه‌ی عمر بیمه‌ی مرگ بود، هیچ‌کس آن‌را نمی‌خرید.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: عجب کشفی! بیمه‌ی عمر که این‌قدر تبلیغش رو می‌کنن در واقع بیمه‌ی مرگه! پولیه که نصیب بازماندگان می‌شه! چرا تا حالا گول‌مون زده بودن؟! یعنی تا این حد ما با تحریف یک اسم گول می‌خوریم؟!!!! باورم نمی‌شه تا حالا به فکرم نرسیده بود که بیمه‌ی عمر در واقع بیمه‌ی مرگه. ولی خب باهاش می‌شه آخر عمری یه ازدواج خوب کرد و مخ یه دختر جوون رو زد! ببین بیا زن من شو! من به زودی می‌میرم و این پول نصیب تو می‌شه!
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

من تصویری مات هستم که مدام در تلاش برای رسیدن به وضوح است.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: این وضوح تصویر هیچ‌وقت اتفاق نمیفته. ولی برای تراپیست‌ها نون و آب شده. آیا از ناواضحی تصویر درون‌تان رنج می‌کشید؟! آیا نمی‌دانید در زندگی دقیقا دنبال چه هستید و چه می‌خواهید؟! آیانمی‌دانیدبا خودتان چند چند هستید؟! اصلا نگران نباشید! من و همکارانم همه روزه غیر از پنجشنبه و جمعه و تعطیلات رسمی در خدمت‌تان هستیم. فقط کافی است به منشی زنگ بزنیدو وقت بگیرید. خودمان ذهن‌تان را مرتب می‌کنیم و آن‌را به وضوح می‌رسانیم. هدف ما آسایش شماست.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

فهمیدم در عین این که نیاز به آدم دارم از جمعیت می‌ترسم.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

یادداشت من با عنوان "فرار از مرگ در سرزمین خدایان" را این‌جا بخوانید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…
Подписаться на канал