من روانپزشک هستم. قسمتهایی از كتابهایی كه میخوانم را همرسان میکنم و برايشان پینوشت مینويسم. تلفن تماس برای گرفتن نوبت ویزیت دارویی و رواندرمانی آنلاین 09120743890 @HafezB
We did something! We made some noise! I felt for the first time that I was involved in something meaningful.
جزء از کل، تولتز)
پ.ن: من دیگه تو این دنیای هیچ آرزوی بزرگی ندارم جز سر و صدا راه انداختن و گرد و خاک کردن. هیچ کار بزرگ و ارزشمندی نمیخوام بکنم. فقط دوست دارم سر و صدا راه بندازم. زدن یه ملاقه روی یه قابلمه برای من همون قدر جالبه که سخنرانی در یک کنگرهی علمی. فقط یه چیزی باشه که صدا بده. عاشق اینستاگرام و تلگرام هستم. خیلی جای خوبیه برای سر و صدا راه انداختن. هدف غایی من در زندگی تولید اصوات است.
@hafezbajoghli
My loves were all out of reach and I had nothing to keep me occupied. In short, I had no projects left.
(جزء از کل، تولتز)
پ.ن: نویسنده خیلی قشنگ داره عشق رو به چالش میکشه. داره میگه هنر معشوق اینه که ذهن ما رو پر میکنه. برای همینه وقتی معشوق رو از دست میدیم احساس خالیبودن میکنیم. ما نیاز به یه چیزی داریم که ذهنمون رو باهاش پر کنیم. توصیهی من به جوانان این است که به عنوان قربون صدقه به معشوقتون بگید "قربونت برم ذهن پر کن من، عاشقتم که برای من به اندازهی کافی مشغولیت فکری درست میکنی که دچار وسواس فکری به افکار منفی نشم و همچنین دچار احساس خالی بودن نکنم. ممنون که هستی. من نمیدونم با خالی شدن ذهنم اگه تو نباشی چی کار کنم. فقط باش و به پر کردن ذهن من ادامه بده عزیزترینم. نگران این نباش که برای من شاید دردسرهایی درست کنی. من به همین دردسرها نیاز دارم و برای همین چیزها عاشقت شدم. عشقمی." ♥️
@hafezbajoghli
نمیگذاشت آدم بفهمد مادرم است که همین طور از نور و زندگی دورتر میشود یا پدرم، چنان به شیوهی غمگینانهی خودشان سریع تحلیل میرفتند که فکر میکردی با هم مسابقه گذاشتهاند. مثل زندگی کردن با دو روح بود که تازه مرگ خود را پذیرفتهاند و قید حشر و نشر با زندگان را زدهاند.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: اینکه آدم میبینه پدر و مادرش دارن تحلیل میرن، خون به جگرش میکنه. بدترین اتفاق میانسالی همینه که آدم شاهد تحلیل رفتن پدر و مادرش میشه. من قویا معتقدم دیدن تحلیل رفتن پدر و مادر از پذیرش مرگشون سنگینتره.
@hafezbajoghli
توی چند دههی گذشته اخبار به عنوان سرگرمی ارائه شده. پس اعتیاد مردم به اخبار، اعتیاد به عملکردشون به عنوان سرگرمیه. اگه قدرت تفکر رو با اعتیاد به اخبار سرگرم کننده ترکیب کنی بخشی از وجود صدها میلیون بیننده که آرزوی برقراری صلح روی زمین رو داره روی بخشی که فصل بعدی داستان رو میخواد سایه میندازه. هر کس که اخبار رو بگیره و ببینه که هیچ اتفاقی نیفتاده سرخورده میشه. آدمها روزی دو سه بار اخبار رو چک میکنن. اونها حادثه میخوان و حادثه نه تنها یعنی مرگ، یعنی هزاران مرگ. پس بخش پنهان وجود معتادهای اخبار آرزوی فجایع بزرگتر داره. جسدهای بیشتر، جنگهای وسیع تر، حملات وحشتناکتر دشمن و این آرزوها هر روز وارد دنیا میشن. نمیبینی؟ الان بیشتر از هر دورهی دیگهی تاریخ، آرزوی بین المللی تاریک و سیاهه.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: با این که داستایوسکی این مسیر دستیابی به شرارتهای درونی که در جان تک تک ما رخنه کرده را به بهترین شکل هموار کرد و جسارت بیانش رو داشت، دوباره شنیدنش از زبان تولتز خالی از لطف نیست.
@hafezbajoghli
بر اساس cultivation theory "رسانه" این قدرت را داره که به ذهن ما شکل بده و شیوهی نگاه و تفکر ما را آن طور که دلش میخواد تغییر بده. بر اساس این تئوری، مغز ما بازیچهی "مدیا" است. درست مثل یه مادر شوهر بدخواه که توانایی این رو داره که صبورانه و به تدریج عروسش رو از چشم پسرش بندازه و نهایتا طلاق عروسش رو بگیره که خیالش راحت بشه. مدیا هم همین کارو با مغز ما میکنه. ما اونقدری که فکر میکنیم هستهی شخصیتی قوی نداریم. مغز ما یک عروسک خیمهشب بازی بیش نیست. آدمی که بدونه مغزش یه عروسک خیمه شب بازیه، حواسش هست حداقل نخهای عروسک را به دست هر عروسکگردانی نده. مدیا شغلش فروش ترس و رعب و وحشت و واقعیت انتخابشده و اغراقشده است. حالا این وسط چند واقعیت درست را هم تقدیم مخاطب میکنه. نمیگم مدیا رو دنبال نکنید، ما چارهای جز دنبال کردن مدیا نداریم ولی مراقب این مادر شوهر بدخواه باشید. اگه حالا هم حرفش اثر نکنه، بالاخره به نتیجهش میرسه. مادرشوهرها عجلهای ندارن صبورانه نقشه میکشن. مدیا هم همین طوره. با مدیا باید با احتیاط برخورد کرد.
@hafezbajoghli
- دکتر منو یادتون میاد؟ ۲ سال پیش اومدم پیشتون؟
- بله، داشتی برای کنکور میخوندی. درسته؟!
- بله درسته. چه حافظهای دارید! اگه یادتون باشه پنیک داشتم، شما منو خوب کردید. الان هم دانشگاه قبول شدم.
- تبریک میگم. چه رشتهای؟
- مهندسی صنایع
- آفرین خیلی خوشحال شدم.
- وقتتون رو نگیرم. این شازده خانم رو که میبینید دوستمه و همخونهایمه. علایمش مثل منه. بهش گفتم من یه دکتر خیلی خوب میشناسم، بیا بریم پیشش. این شد که مزاحم شما شدیم.
- خواهش میکنم. خب لطفا بگو دقیقا چه علایمی داری؟
- نمیفهمم چی میشه. از یک ماه قبل یه هویی دچار تپش قلب میشم و عرق میکنم.
- یعنی قبلش حس نمیکنی داری این طوری میشی؟
- نه اصلا.
- وقتی دچار تپش قلب میشی علامت دیگه هم داری؟
- بله، سینهم هم درد میگیره. دست و پام هم مور مور میشه.
- چقدر طول میکشه؟
درست نمیدونم. ولی زود میرم توی حمام. آب سرد رو خودم میریزم، خوب میشم.
- آب سرد؟! تو این هوای سرد؟!
- بله، یه بار این کارو کردم خیلی زود خوب شدم. دیگه همیشه همین کارو میکنم. سریع میرم تو حمام و یه هویی شیر آب سرد رو باز میکنم. در جا خوب میشم.
- موقع حمله، دچار دلهره و اضطراب میشی؟
- بله، تپش قلب که شروع میشه دچار اضطراب میشم، فکر میکنم الان دارم میمیرم.
- تازگیها اتفاق ناراحتکنندهای برات افتاده؟
- بله، دقیقا ۴۳ روز پیش با دوست پسرم کات کردم. یه هویی بدون اینکه چیزی بگه یا اتفاقی افتاده باشه منو از همه جا بلاک کرد.
- خیلی به خاطر این شرایط متاسفم. مشکل شما هم مثل دوستتون اختلال پنیک است. اینها حملههای پنیک هستن. براتون آسنترا مینویسم. حدود ۱ هفته طول میکشه آروم آروم اثر کنه. اثربخشی دارو تدریجیه. من امیدوارم یک ماه دیگه خیلی حملاتتون کمتر شده باشه.
- ممنون دکتر. پس برای یک ماه دیگه وقت بگیرم؟
- بله
سه هفتهی بعد:
-پدر بیمار: این داروها که روی تو اثر نگذاشته داری بدتر میشی.
- دکتر گفت سیر درمان تدریجیه.
- آخه تو داری بدتر میشی. بهتره یه دکتر قلب تو رو ببینه.
- دکتر قلب چرا؟ مشکل من پنیکه. کلی تو اینترنت در موردش خوندم.
- نه، تا یه دکتر قلب تو رو نبینه خیال من راحت نمیشه.
-دکتر قلب خوب میشناسی؟
- من نمیشناسم. از کتی جون میپرسم.
- سلام کتی جون، دکتر قلب خوب میشناسی؟
- برای چه موردی میخواهی؟
- برای قلب دیگه!
- نه آخه فرق میکنه. یه دکتر قلب خوب برای آنژیو میشناسم، یه دکتر خوب الکتروفیزیولوژی برای آریتمی.
- برای دخترم میخوام. فکر نکنم مشکل آنژیو داشته باشه.
- آهان پس همون دکتری که فلوشیپ الکتروفیزیولوژی داره را ازش وقت میگیرم.
- ممنونم ازت.
- نه بابا، این چه حرفیه. با منشیش دوستم.
هفتهی بعد در مطب دکتر قلب:
- خب تعریف کن ببینم چطوری میشی؟
- هر دو یا سه هفته یه بار یه هویی دچار تپش قلب میشم.
- قبلش میفهمی داری این جوری میشی؟
- نه اصلا، یه هویی میشه
- احساس میکنی قلبت نامنظم میزنه؟
- نه، فقط حس میکنم مثل قلب پرنده تند تند میزنه. حس نامنظمی ندارم. انگار قلبم میخواد از سینهم بیاد بیرون.
علامت دیگهای هم پیدا میکنی؟
- سینهم درد میگیره. دست و پام هم گز گز میشه.
- چقدر طول میکشه خوب بشی؟
- اگه بیرون از خونه باشم ممکنه ۲۰ دقیقه طول بکشه ولی تو خونه زود تموم میشه.
- چه فرقی میکنه؟ چرا تو خونه زود تموم میشه؟!
- چون میرم حمام. شیر آب سرد رو با آخرین درجه باز میکنم، یه هویی خوب میشم.
متخصص قلب به اینجای شرح حال که میرسه یک لبخند رضایتآمیز بر لبانش نقش میبنده و به مراجعش میگه خانم شما که تشخیص را مثل هلو تو گلوی آدم میذاری! این که با آب سرد تپش قلبت برطرف میشه نشون میده یه نوعی از آریتمی به نام PSVT داری.
البته برای تایید تشخیص باید هولتر مانیتورینگ بشی.
- چی هست؟
- یه دستگاه کوچولوئه بهت وصل میکنیم. ضربان قلب شما رو ضبط میکنه و من میتونم ببینم موقع حمله دقیقا چه اتفاقی افتاده.
هفتهی بعد: هولتر مانیتورینگ نشون میده که ضربان قلب در زمان حمله ۱۸۰ضربه در دقیقه و کاملا منظم است.
- درست حدس زدم. تشخیص شما آریتمی
از نوع PSVTاست.
- خیلی از شما ممنونم که بیماری منو تشخیص دادید. روانپزشک گفت اختلال پنیک دارم.
- بهش گفتی وقتی میری زیر دوش آب سرد یه هویی تپش قلبت خوب میشه؟!
- بله بهش گفتم.
- از همه مهمتر وقتی داری حملهت را توصیف میکنی، تاکیدت روی تپش قلبه، نه دلشوره و اضطراب.
- دقیقا همین طوره دکتر. یه هویی تپش قلب میگیرم، بعدش از اینکه تپش قلب گرفتم دچار اضطراب میشم.
- خب روانپزشکت باید فرق این وضعیت رو از آریتمی میدونست. سلام خاص من رو به روانپزشکت برسون.
- من دیگه پیشش نمیرم.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم به احتمال زیاد PSVT مراجعم را میس میکردم و شرمندهی او و خانوادهاش میشدم.
@hafezbajoghli
He (Harry) was out of control, prognosticating like crazy! He could see the whole of human future mapped out.
(جزء از کل، تولتز)
پ.ن: این واژهی prognostication توجه من رو جلب کرد. این فعل معنی "پیشبینی" میده. ولی کنجکاو شدم ببینم چرا نویسنده از واژهی predict یا حتی foresee استفاده نکرده؟! واژهی prognosis یک واژهی خیلی کلیدی و مهم در ادبیات پزشکیه. من تا حالا خارج از کانتکست پزشکی این واژه رو نشنیده بودم و حتی فکر نمیکردم به عنوان فعل بشه ازش استفاده کرد.
اینجا یک تفاوت ظریف بین این واژهها وجود داره. خب تکلیف تفاوت بین foresee و predict که معلومه.
اگه مبنای دیدن آینده بر "دریافت شهودی" یا intuition باشه، مثل کاری که غیبگوها و فالگیرها میکنن، باید از فعل foresee یا foretell استفاده کرد. ولی جالبه در همون دریافتهای شهودی هم درجات جدیت و باورمندی وجود داره. پیشگوهای در پیت که خیلی به خودشون مطمئن نیستن foresee میکنن، ولی اون حرفهایهاشون که به حرفهای خودشون باور خیلی زیادی دارن foretell میکنن.
در مقابل، رویکرد علمی وجود داره، که یک رویکرد فروتنانه و ابطال پذیر است. یک ساینتیست همون موقع که چیزی را داره پیشبینی میکنه، همون موقع آمادگی برای ابطالش هم داره. به این فرآیند پیشبینی آینده بر اساس فکتها و مشاهدات علمی به صورت فروتنانه و ابطال پذیرانه predict گفته میشه.
اما بریم سر اصل مطلب و توضیح
فعل prognosticate. در این فعل همون رویکرد علمی فروتنانه و ابطال پذیر وجود داره ولی با چاشنی "اتوریتی"! کسی که prognosticate میکنه، درسته که داره با یک رویکرد علمی predict میکنه ولی نه از جایگاه یه آدم معمولی که تازه رویکرد علمی رو داره یاد میگیره. بلکه از جایگاه یک authority figure. شاید برای همینه که پزشکان اینقدر به واژهی prognosis علاقه دارن. چون این واژه با وجود برخورداری از اصول رویکرد ابطال پذیر علمی حاوی درجاتی از اتوریتی است. خب اصلا آدمها به همین دلیل دکتر میشن دیگه! مگه غیر از اینه؟! آدمها دکتر میشن که اتوریتی به دست بیارن. اگه خواستید یک پزشک را تا مرز ارگاسم مشعوف کنید ازش بپرسید "دکتر جان پروگنوز این بیماری چیه؟" این جوری هم رویکرد علمیش رو به رسمیت شناختین، هم authority figure او را.
@hafezbajoghli
خانم ۳۸ ساله به دلیل وسواس فکری تحت نظر روانپزشک است.
- فکرهات کمتر شده؟
- بله، ولی همچنان از عدد ۱۶ میترسم.
- این ترسها برات دردسرسری هم درست کرده؟
- بله، مثلا دوستم خونهش رو عوض کرده رفته برجهای آتیساز. آدرس که فرستاد فهمیدم خونهش طبقهی شونزدهمه. من نتونستم برم. یعنی خونهی صمیمیترین دوستم نتونستم برم.
- فکر میکنی اگه بری چی میشه؟
- فکر میکنم اگه جایی برم که طبقهی شونزدهم باشه، یا خیابون شونزدهم، یا پلاک شونزدهم، سرطان میگیرم.
- میدونی این فکرت غیر منطقیه؟
- بله خودم میدونم غیر منطقیه ولی دست خودم نیست. با شنیدن عدد ۱۶ اضطرابم وحشتناک زیاد میشه. ۲ ماه بعد:
-چطوری؟
- خوب نیستم. هفتهی پیش پاپ اسمیر دادم.
- نتیجهش چی بود مگه؟
- پاپ اسمیرم نرمال بود ولی HPV مثبت بود. هنوز به دکتر زنان نشون ندادم.
- اون که خیلی مهم نیست. بیشتر مواردش خود به خود خوب میشه. چیزی نیست که نگرانش باشی.
- آخه نوعش همون ۱۶ لعنتی بود که همیشه ازش میترسیدم.
- این ترس وسواسی تو از عدد ۱۶ داره برات خیلی دردسر ساز میشه. انگار همه جا دنبال عدد ۱۶ برای بیشتر کردن استرست میگردی.
- بله دکتر، درست فهمیدید. انگار خودم ناخودآگاه دنبالش میگردم.
- باید دوز داروت را بیشتر کنم.
- ممنونم.
هفتهی بعد در مطب دکتر زنان:
نتیجهی پاپ اسمیرت رو بده ببینم.
- بفرمایید.
- پاپ اسمیرت که خوبه. ولی HPV مثبته. بدشانسیت نوعش ۱۶ است.
-[با تعجب] اِ...شما هم مگه میدونید من به عدد ۱۶ وسواس فکری دارم؟!
- دکتر با تعجب به او نگاه میکند و میگوید عزیزم
نوع ۱۶ و ۱۸ HPV خطر سرطانی شدن داره.
- ای داد بیداد! یعنی خطرناکه؟....چرا روانپزشکم که دید من نسبت به عدد ۱۶ اضطراب گرفتم دوز داروم رو بیشتر کرد؟!
- سلام خاص من رو به روانپزشکت برسون.
- باشه خانم دکتر، سلام خاصتون رو به ایشون میرسونم.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم از پیشسرطانی بودن سابتایپهای ۱۶ و ۱۸ HPV اطلاعی نداشتم و شرمندهی مراجعم و همکارم میشدم.
@hafezbajoghli
یک خانم ۲۹ ساله به دلیل افسردگی پس از زایمان تحت نظر روانپزشک است. ۳ ماه پیش زایمان کرده و به فرزندش شیر میدهد.
- حالتون چطوره؟
- یک هفته است بدتر شدم. یعنی افسردگیم بهترهها، ولی نفس تنگی دارم. هوا کم میارم. قفسه سینهم درد میگیره و نفسم میگیره.
- درد سینه و نفس تنگیتون با فعالیت ارتباط داره؟
- نه ربطی به فعالیت نداره. مثلا دیروز روی مبل نشسته بودم و داشتم فکر میکردم این چه کاری بود که بچهدار شدم که یه هویی گرفت.
- علامت دیگهای ندارید؟
- نه، فقط همین اذیتم میکنه. چند بار به صورت نامنظم خونریزی داشتم. معمولا وقتی استرسی میشم قاعدگیم به هم میریزه.
- به نظر من دچار پنیک شدید، ولی بهتره متخصص داخلی که مطب رو به رویی هست شما رو ببینه که من خیالم راحت بشه علت ارگانیک مطرح نیست و با خیال راحت حملات پنیک شما رو درمان کنم.
برای همکار متخصص داخلی نامهی ارجاع مینویسد. لطفا همین الان برید پیشش و نتیجه را به من بگید.
به همکارش زنگ میزند و از او میخواهد خارج از نوبت به مراجعش وقت بدهد.
(مطب متخصص داخلی)
- بفرمایید، چه کمکی میتونم به شما بکنم؟
- نفسم گاهی میگیره و سینهم درد میگیره.
- با فعالیت ارتباط داره؟
- نه
علامت دیگهای دارید؟
- نه، فقط مثل همیشه وقتی استرسی میشم قاعدگیم به هم میریزه.
متخصص داخلی از او برای معاینه اجازه میگیرد. با تب سنج دمای بدنش را چک میکند. ۳۷/۲ است. فشار خونش ۱۲۰ روی ۶۰ است. ریههای دوطرف را با گوشی سمع میکند. هیچ صدای غیر طبیعی ندارد. سمع قلب هم نرمال است. در معاینه هیچ نکتهی مشکوکی نمیبیند.
- خانم تشخیص روانپزشکتون درست بوده. شما پنیک دارید. قلب و ریهتون طبیعیه. باید تحت نظر دکترتون دارو بخورید.
- به مطب روانپزشک برمیگردد و نظر متخصص داخلی را منتقل میکند.
- دیگه صد در صد خیالم راحت شد که مشکل ارگانیک مطرح نیست. برای درمان پنیک براتون دارو مینویسم. یک ماه بعد دوباره بیایید ببینمتون.
-شوهر مراجع: دکتر چی گفت؟
- گفت مال اعصابته. دکتر داخلی هم گفت مشکلی نداری.
- آخه تو که داشتی بهتر میشدی. افسردگی بعد از زایمانت خیلی بهتر شده بود. چرا تنگی نفست باید از اعصابت باشه؟!
- نمیدونم دیگه. دکتر گفت مشکل جسمی نیست. دکتر داخلی هم که تاییدش گرد دیگه جایی برای نگرانی نیست.
- ولی من نگرانتم عزیزم.
- مرسی که نگرانمی. ولی آدم نباید بدبین باشه. من به نظر دکترها اعتماد دارم.
- دیدی که همین دکترها پدر منو به کشتن دادن.
- اون فرق میکرد.
- به هر حال تا از یه دکتر دیگه second opinion نگیریم خیالم راحت نمیشه.
- ای بابا، این قدر منو دوست داری؟!
- مگه شک داری عزیز دلم؟!....حالا باید فکر کنیم چطوری یه دکتر خوب پیدا کنیم.
- خوبه برم پیش دکتر کتی جون.
- چرا دکتر کتی جون؟
- یادته تو مهمونی تعریف میکرد بیماری دخترخالهش رو دکترهای آمریکا تشخیص نداده بودن و دکترش تشخیص داده؟
- آره یادم اومد. راحتی بهش زنگ بزنی؟
- آره، دوست داره با ما بیشتر رفت و آمد کنه. اگه بتونه کاری بکنه، میکنه.
-کتی جون: ببین عزیزم من متخصص داخلی خوب میشناسم. ولی تجربهی من میگه بهتره
برای second opinion تخصصهای مختلف رو امتحان کنی. این طوری از یه زاویهی دیگه مشکلت رو بررسی میکنن.
- خب پیش چه تخصصی برم؟
- من یه دکتر زنان خیلی خوب میشناسم. تشخیصهاش حرف نداره. با منشیش دوستم. میتونم ازش برات وقت بگیرم.
- ممنون. لطف میکنی.
هفتهی بعد در مطب دکتر زنان:
- گفتید تنگی نفس دارید و سینهتون هم گاهی درد میگیره؟
- بله. قاعدگیم هم یکمی نامنظم شده. همیشه وقتی استرسی میشم نامنظم میشه.
قلب و ریهی او را معاینه میکند. نرمال هستند.
بخواب روی تخت که معاینهت کنم.
دکتر متوجه میشه یکمی رحم بزرگتر از نرماله. دهانهی رحم کاملا بسته است و مختصری خون تیره در واژن دیده میشه....ناگهان چیزی در ذهن متخصص زنان جرقه میزنه. پیش خودش میگه این خانم ۳ ماه پیش زایمان داشته. تنگی نفس و درد سینه داره. خونریزی نامنظم هم داره. رحمش هم یکمی بزرگه. به مراجعش میگه خانم یه تست برات مینویسم حتما همین الان انجام بده و برای من بیار.
- اِ خانم دکتر شما که beta HCG نوشتید!!!! خدا مرگم بده! یعنی تو این ۳ ماه دوباره حامله شدم؟!
متخصص زنان میخندد و میگوید نه حاملگی مطرح نیست. آزمایش رو بگیر و برای من بیار.
۲ ساعت بعد:
- بفرمایید خانم دکتر، این هم جواب آزمایش.
دکتر جواب آزمایش را میبیند و متوجه
میشود beta HCG او خیلی بالا است.
ادامه در پست بعدی:
@hafezbajoghli
[internal dialogue of Harry]: I fall...I am gone.... there's another war....an earthquake....and the return of the Madonna...only now she is a singer....but still a virgin...and now sexual revolution...
and marble-wash jeans...
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: این قسمت را مترجم ناقص ترجمه کرده برای همین متن اصلی را آوردم. اینها واگویههای هری در زمانی است که قصد خودکشی داشته. این واگویه یک جریان فکری نامنسجم است که اشاراتی به جنبشها و تحولات اجتماعی دههی هفتاد و هشتاد میلادی در آمریکا دارد. جنبشهایی که محوریت آنها آزادی جنسی و برونرفت از نگاه سنتی و محافظهکارانه به ممنوعیت و تابو بودن سکس قبل از ازدواج، جلوگیری از بارداری، به رسمیت شناختن همجنسگرایی و به طور کلی آزادی جنسی بود. نویسنده Madonna را به صورت ایهام استفاده کرده. از طرفی مدونای خواننده ستارهی پاپ و شاید سمبل جنبشهای اجتماعی آن موقع در جامعهی آمریکا است، از طرفی "مدونای باکره" یا مریم مقدس سمبل نگاه مذهبی است. شلوار جینهای سنگشور و رنگ و رو رفته از ابداعات و سمبلهای فرهنگی جنبش های آزادیخواهی دههی هفتاد در آمریکاست. این جنبش از آمریکا شروع شد و به سرعت تاثیرات گستردهی جهانی داشت.
@hafezbajoghli
پارانوییا باعث میشه آدم تکامل پیدا کنه، ولی این رو تو کلاس مدرسه بهتون یاد نمیدن!
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: من شیفتهی ذهن خلاق نویسندهام که حتی در پارانوییا هم جنبههای مثبت کشف کرده.
@hafezbajoghli
- [هری]: دیگه دیر شده مارتين. من دیدمش.
[مارتین]: چی رو دیدی؟
- [هری]: ساعت مرگم!
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: من معتقدم بیشتر آدما (واقعا شاید همه) قبل از مرگ میفهمن دارن میمیرن. یه نگاه یکمی طولانیتر به اطرافیان، حرفهایی که معمولا نمیزدن، احساسهایی که معمولا نشون نمیدادن، بغلها و بوسههایی که معمول نبوده، نشانههایی هستن که از مرگ قریبالوقوع حکایت میکنن. نشانههای مرگ را هیچ پزشکی بلد نیست. چون اصلا علامتهای بیماری نیستن. یه احساسه. مثل احساس جنسی. یه چیزیه که فقط اون آدم حسش میکنه. بعضیهاشون خیلی مستقیم این حس رو به زبون میارن. بعضیها غیر مستقیم. ولی همهشون قبل از مرگ، مرگ را با تمام وجودشون حس میکنن. میفهمن داستان عوض شده. مادربزرگ من دقیقا قبل از جون دادنش با صدای بلند شهادتین خوند و درست بعد از ادای شهادتین تموم کرد. مادرم یک هفته قبل از مرگش یه شب به من گفت من تا صبح دوام نمیارم. با اینکه هیچ علامت جدید مهمی نداشت و هنوز عمل جراحی نشده بود، من این حرفش رو جدی گرفتم. بهش گفتم وقتی این جوری میگی من نمیتونم ریسک کنم و حتما باید ببرمت بیمارستان ولی میتونی دقیقتر بگی چه علامتی داری؟ گفت علامت خاصی ندارم ولی حال طبیعی ندارم. من وحشت کردم. همیشه از حرفهای این طوری مراجعان که تا حالا نمیزدن وحشت دارم. میدونم شاید یه چیزی داره حس میکنه که در قالب یک علامت پزشکی نمیگنجه. فکر کردم ممکنه دچار اختلال آب و الکترولیت شده. با وجود اینکه انتقالش به بیمارستان با کمر شکسته خیلی سخت بود، ولی نمیتونستم این حرفش رو جدی نگیرم. با هر سختی بود بردیمش بیمارستان. به متخصص اورژانس تاکید کردم مامانم بیس لاین سدیمش پایینه. نگرانم الان بیشتر افت کرده باشه. سریع آزمایش های کامل به همراه الکترولیتها رو گرفتیم و سرم تزریق کردیم. خوشبختانه سدیم و بقیهی آزمایشاتش نرمال بود. خیالم راحت شد و فرداش مرخص شد. ولی یک هفته بعدش از دست رفت. الان دارم فکر میکنم حتما اون هفتهی آخر یک چیزی فهمیده بود. یه حس عجیبی که روزهای آخر سراغ آدم میاد. فقط میتونم بگم خیلی حیف شد.
@hafezbajoghli
من نمیخواهم ادای مسیح را در بیاورم. عقدهی منجیگری ندارم. اگر کل بشریت آنژین شدید هم بگیرند، برایم مهم نیست.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
@hafezbajoghli
اصلاحیه:
همکار محترم متخصص زنان، خانم دکتر نوشین چالاکینیا، مطلب قبلی که نوشتم را به این شکل تصحیح کردند:
در درمان باکتریوری بدون علامت در بارداری، با وجود اینکه آستانهی تعریف برای باکتریوری وجود حد اقل ۱۰۰ هزار باکتری در هر سی سی در ادرار است، اما به دلیل احتمال زیاد ایجاد پیلونفریت (عفونت کلیه) و به دنبال آن زایمان زودرس، بر اساس آخرین نسخهی تکست بوک ویلیامز تعداد ۲۰ تا ۵۰ هزار باکتری در کشت ادرار هم برای درمان آنتی بیوتیکی قابل قبول است.
اما در هر صورت صرف وجود باکتری و گلبول سفید برای درمان آنتی بیوتیک کافی نیست و حتما باید با کشت ادرار این تشخیص تایید شود و حد اقل ۲۰ هزار باکتری در هر سی سی ادرار موجود باشد. در غیر این صورت نباید آنتی بیوتیک تجویز شود.
@hafezbajoghli
همان لحظه متوجه شدم تفکر دربارهی معنای یک عمل در میانهی عمل کار درستی نیست.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: این جملهی نویسنده را باید با آب طلا نوشت.
@hafezbajoghli
What to do about my regrettable oath not to leave my mother under any circumstances? Certainly while she was decaying so unpleasantly, it seemed impossible.
There was nothing I could do to help her condition or ease her physical suffering in any way, but I was very aware that my presence in the house gave my mother considerable peace of mind. Jasper, do you know the burden of being able to make someone happy by your mere presence?
(جزء از کل، تولتز)
پ.ن: من روز به روز بیشتر دارم به مفهوم شعر حافظ که میگه "وجود تو معمایی است حافظ" نزدیک میشم. مسالهی وابستگی به مادر یکی از اون معماهاست که روانشناسی خیلی ساده از کنارش رد شده. تمام آموزهها و نظریههای روانشناسی بر این باورند که به وابستگی به مادر باید غلبه کرد. من همیشه فکر میکردم غلبه به این وابستگی چیزیه که هر آدمی که یک جو شعور داره باید بلد باشه. ولی الان میفهمم که اصلا کار راحتی نیست. غلبه به این وابستگی نیاز به بیرحمی داره. البته که اندکی بیرحمی برای داشتن یک زندگی نرمال و رو به جلو لازمه. ولی واقعا فکرشو کردید وقتی کسی بتونه فقط با حضورش دل مادرش رو گرم کنه و همین حضور را از او دریغ کنه یعنی چی؟! مادری که در بستر بیماریه و مرگ را داره جلوی چشمش میبینه از فرزندانش انتظار داره حداقل پیشش باشن. خب مگه این انتظار کمیه؟! اگه بچهها بخوان حضورشون رو از مادر دریغ نکنن باید کار و زندگیشون رو ول کنن، از شهر یا کشوری که توش دارن کار میکنن بگذرن، از خانوادهای که به او نیاز دارن کم بگذارن و بیان پیش مامانشون. این حضور به قیمت آسیب زدن به فردیت خودشون و خانوادهی جدیدیه که تشکیل دادن. هزینهی این حضور را غیر از خود اون شخص همسر و فرزندان باید بپردازن. ولی خب از یه طرف دیگه این عذاب وجدان به جون آدم میفته که من حتی نمیتونم برای مادری که یک عمر برام زحمت کشیده و عاشقانه دوسش دارم، حضور داشته باشم؟! حتی میخوام حضورم را هم ازش دریغ کنم؟! واقعیت اینه که ما نمیتونیم دلرحم تر از خود دنیا باشیم. ناچاریم به اندازهای که خود دنیا بیرحمه، ما هم بیرحم باشیم. در غیر این صورت با واقعیت جاری جهان هماهنگ نمیشیم. معمای اصلی اینه که با مادر باید چی کار کرد؟ باید عاشقش بود و حداقل حضورمون رو ازش دریغ نکنیم، یا باید ازش عبور کرد؟ من نظرم دومیه. یعنی باید از مادر عبور کرد و به دام وابستگی به این آغوش گرم و امن نیفتاد. اما برای غلبه به این وابستگی ناچاریم مسلح به مقادیر نسبتا زیادی از بیرحمی باشیم. آیا هستیم؟ آیا بیرحم بودن در برابر مادر کار راحتیه؟ آیا اصلا امکانپذیره؟! من پاسخ این سوالات رو نمیدونم ولی فقط یک چیزی رو خوب میدونم. کسانی که این درجه از بیرحمی را دارن با واقعیت جاری جهان هماهنگترن.
@hafezbajoghli
مادرم با شادی و جدیتی که به جنون پهلو میزد پروژهای جدید را شروع کرد. تمام عکسهای بچگی من و "تری" را قاب گرفت و تقریباً تمام دیوارهای خانه را با آنها پوشاند. در هیچ عکسی بیشتر از سیزده سال نداشتیم. انگار با بزرگ شدن به او خیانت کرده بودیم.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: همهی ما با بزرگ شدنمون به پدر و مادرهامون خیانت کردیم. پدر و مادر نیاز به یه خرس گندهی طلبکار و بیاعصاب نداشتن! اونا یه بچهی گوگولی نهایتا سیزدهساله میخواستن. وقتی پدر و مادری آرزوی داشتن فرزند رو در سرشون میپرورونن به یه بچهی گوگولی که ببرنش مدرسه فکر میکنن، نه یه خرس گندهی داغون، پرمشکل، و بیاعصاب🙂
@hafezbajoghli
همه دوست دارند موقع ساخته شدن تاریخ روی صندلی ردیف اول نشسته باشند. اگر پای بلیتی به مقصد دالاس سال ۱۹۶۳ در کار باشد، چه کسی حاضر است فرصت تماشای منفجر شدن پس کلهی کندی را از دست بدهد؟ یا خراب شدن دیوار برلین را؟ آدمهایی که آنجا حاضر بودهاند جوری حرف میزنند انگار مغز جی. اف. کی پاشیده روی پیراهنشان یا خودشان شخصاً این قدر سقلمه زدهاند که دیوار برلین فرو ریخته. کسی نمیخواهد چیزی را از دست بدهد. مثل این که همزمان با زمین لرزهای جزئی عطسهات بگیرد و بعد تعجب کنی از این که چرا همه دارند داد و فریاد میکنند.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: آقا با خودمون که رودرواسی نداریم. تمام کسانی که عشق دنبال کردن اخبار دارن، عشق دیدن خون و خونریزی دارن. استثنا هم نداره. میخواهید در جریان وقایع اتفاقیه باشید؟! خب متن اخبار رو بخونید. چرا تلویزیون میبینید؟! میخواهید دریک محیط امن میل به خون و خونریزی و کشتار آدمها رو در خودتون ارضا کنید؟! فکر میکنید کسی هم نمیفهمه؟! شام شب و خیار شور و نوشابه رو هم میارید جلوی تلویزیون به عنوان مزهی شراب خون انسانها نوش جان کنید؟! به سلامتی شرارتهای درونی تکتک ما که در استقبال از نوشیدن شراب خون دست کمی از سیاستمداران نداریم!
@hafezbajoghli
ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز
خیام
@hafezbajoghli
شما این حس رو دارید که شبیه آدمای همسنتون نیستید، شبیه آدمای کوچکتر از خودتونم نیستید، شبیه آدمای بزرگتر از خودتونم نیستید؟
اگه این حس رو دارید، غصه نخورید. همین.
@hafezbajoghli
میدونید چرا جامعهشناسها خیلی وقتها در شناخت انسان دچار اشتباه میشن؟
علتش اینه که یکی از آفتهایی که گریبان جامعهشناسان را میگیره ecological fallacy است. خیلی وقتها دو متغیر در سطح کلان اجتماعی رابطهی معنیدار دارن، ولی اصلا معنیش این نیست که در سطح فردی هم رابطه دار باشن.
مثلا ممکنه مطالعات نشون بدن مردها هوش ریاضی بالاتری نسبت به زنان دارن، آمار جرم و جنایت در سیاهپوستها بالاتره، تحصیلکردهها نسبت به کسانیکه تحصیلات دانشگاهی ندارن پولدارترن، یا چیزهایی شبیه اینها که در سطح کلان اجتماعی ممکنه درست باشن ولی نه لزوما در سطح فردی. چیزی که من رو از جامعهشناسها دور میکنه گیرافتادنشون در
چالهی ecological fallacy است. من شیفتهی اونایی هستم که شناختشون از انسان در individual level است. کسانی که نه در جامعه دنبال شناخت فرد فرد انسانها میگردن، نه در مفاهیم انتزاعی فلسفی. عاشق آدمای لات کف شهرم که یقهی آدمها رو میگیرن و اونها رو از نزدیک میبینن. ما را با جامعهشناسان، فلاسفه و هنرمندان کاری نیست😊
@hafezbajoghli
میدونستید یکی از عوامل خطر مهم برای خودکشی در بیماران افسرده، مصرف الکل و داروهای آرامبخش مانند کلونازپام، زولپیدم، یا آلپرازولامه؟
منظورم اوردوز یا مصرف خیلی زیادشون نیستا! منظورم مصرف مقدار کمشونه. میدونید چرا؟!
علتش اینه که برداشتن قدم آخر برای خودکشی نیاز به بیقیدی یا تکانشگری داره. الکل و داروهای آرامبخش این حس و حال بیقیدی یا disinhibition و در مواردی تکانشگری یا impulsivity را فراهم میکنند. اکثر اونهایی که به هر روشی خودکشی کردهاند قبلش مقادیری الکل یا داروهای آرامبخش مصرف کردهاند. از این منظر کسی که در معرض خطر خودکشی است باید از این مواد و داروها دور باشد.
@hafezbajoghli
ادامهی پست قبلی:
درخواست عکس قفسهی سینه میکند.
در عکس قفسهی سینه ضایعات منتشر در دوطرف سینه مشاهده میشود.
- خانم، من درست حدس زدهبودم. شما دچار کوریوکارسینوما شدید و به ریهتون متاستاز داده. باید شیمی درمانی بشید.
-ا....چرا؟! ما سابقهی سرطان تو خانوادهمون نداریم!
- خانمها بعد از زایمان ممکنه دچار این سرطان بشن. سلولهای جفت بعد از زایمان ممکنه دچار افزایش تقسیم سلولی بشن و این بیماری رو ایجاد کنن. من در مراجعانم تا ۶ ماه بعد از زایمان حواسم هست که به این سرطان فکر کنم.
- عجیبه متخصص روانپزشک که تحت نظرش هستم، نظر دکتر داخلی رو که شنید گفت صد در صد مشکل جسمی نداری.
- عزیزم اول به متخصص داخلی و بعد هم به روانپزشکت سلام خاص من رو برسون.
- چشم خانم دکتر، سلام خاص شما رو به هردوشون میرسونم.
- شوهر او به مطب روانپزشک میرود. به منشی میگوید در مورد یک مطلب مهم میخوام با دکتر صحبت کنم.
- اگه کوتاهه بین مراجعان میفرستمتون داخل.
- بله خیلی کوتاهه.
- دکتر، من بعد از شما، پیش متخصص داخلی بیسوادتر از خودت هم میرم. فقط خواستم پیشنهاد کنم روی تابلوت بنویسی "عروسک خیمه شب بازی متخصص داخلی همسایه!" به مراجعانت بگو من اعتماد صد در صد به همسایهم دارم. اگه ایشون گفتن مشکل جسمی نداری، من با پافشاری روی تشخیص پنیک، اختلال سایکوسوماتیک یا هر اسم دیکه که براش به کار میبری شما رو درمان میکنم. مناسفم برات که حتی یک درصد حاضر نبودی به تشخیص همکار داخلی شک کنی و قشنگ پذیرفتی که یک عروسک خیمهشب بازی بیش نیستی. همسر من سرطان داره و باید شیمی درمانی بشه. اگه من اصرار نکرده بودم یه دکتر دیگه ببینتش، معلوم نبود چه بلایی میخواستی سرش بیاری.
روانپزشک هاج و واج به شوهر مراجعش نگاه میکند و همان طور که به او خیره شده، شوهر مراجع چند بار دستانش را جلوی صورت او تکان میدهد و از اتاق خارج میشود.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم به تشخیص متخصص داخلی مبنی بر رد علل ارگانیک اعتماد میکردم و حتی یک لحظه به کوریوکارسینوما شک نمیکردم و با میسکردن تشخیص شرمندهی مراجعم و خانوادهاش میشدم.
@hafezbajoghli
His ESP was reaching into the infinite, blinding him to the present.
ادراکات فراحسیاش به نهایت رسیده و چشمش را به واقعیت کور کرده بودند.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: ESP مخفف extrasensory perception است. اصطلاح جالبیه. من نشنیده بودم. کسی که ESP داشته باشه، مشکلش ادراکات فراحسیش نیست، مشکل اصلیش اینه که این قدر سرش تو ابدیت و کائنات فرو رفته که جلوی پاش رو نمیتونه ببینه. این مشکل کوری نسبت به چالههای جلوی پا را هنرمندان هم دارن. اینقدر در بحر مکاشفت مستغرق میشوند که چالههای جلوی پاشون رو نمیبینن. توصیهی من به هنرمندان این است که فتیلهی ESP خودتون رو یکمی پایین بکشید. مرسی که گوش میدید.
@hafezbajoghli
پارانویید بودن به مدتی طولانی قدرتهای تلهپاتیک آدم را افزایش میدهد.
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: آدم پارانویید کسیه که در زندگی روزمره به مقادیر زیادی احتمالات نادر فکر میکنه. حالا اگه در وادی علم کسی به نادرترین بیماریها یا هر واقعهی نادر دیگری فکر کنه، کسی نمیگه طرف پارانوییده. همه میگن عجب آدم اسمارتیه! چی شد توجه کردن به نادرترین اتفاقات یه جا شد اسمارت بودن، یه جای دیگه پارانوییا؟! آخه چرا؟! مگه این استاندارد دوگانه نیست؟! شما فازت چیه؟!
@hafezbajoghli
His paranoia had finally reached enlightenment. The paranoid fantasies and reality were experiencing absolute fusion.
(جزء از کل، تولتز)
پ.ن: به خاطر اینکه ترجمهی این قسمت گویا نبود، متن اصلی رو اوردم. نویسنده داره چیزی میگه که اشک مخاطب رو در بیاره. دیگه از این بدتر نمیشه که آدم ببینه افکار پارانوییدش و واقعیت با همدیگه تلاقی کردن. مصداق "آمد به سرم از آنچه میترسیدم. "افکار پارانویید خودشون به اندازهی کافی آزارنده و وحشتناک هستن. خواهشا دیگه با واقعیت تلاقی نکنید. مرسی.
@hafezbajoghli
یک خانم ۲۹ ساله به دلیل افسردگی تحت نظر روانپزشک است.
- حالتون چطوره؟
- سردردهای میگرنم عود کرده.
- یعنی شدتشون بیشتر شده یا تعدادشون؟
- هر دوش. تقریبا هفتهای ۳ شب سردرد شدید دارم.
- قبل از سردرد میفهمید که دارید سردرد میشید؟
- بله، دقیقا میفهمم. وقتی دست و پام شروع به مورمور شدن میکنه میفهمم که ای داد بیداد، دوباره شروع شد!
- خب باید براتون درمان پروفیلاکسی یا پیشگیری شروع کنم. دپاکین براتون مینویسم.
- وقتی سرم درد میگیره باید بخورم؟
- نه، دپاکین سردرد را خوب نمیکنه، ولی باعث پیشگیری از حملات میگرن میشه. باید هر روز بخورید....فقط به هیچ عنوان در بارداری نباید بخورید. الان دارید جلوگیری میکنید یا قصد بارداری دارید؟
- نه قصد بارداری ندارم. دارم OCP میخورم.
- اکی، پس روزی یک عدد دپاکین بخورید و ماه آینده به من گزارش دقیق بدید که سردردهاتون چه تغییری کرده.
از مطب دکتر که میاد بیرون تصمیم میگیره پیش یه دکتر دیگه هم بره. لیست مخاطبان گوشیش رو بالا پایین میکنه ببینه از کی میتونه آدرس یه دکتر خوب بگیره. شمارهی کتی جون رو که میبینه یادش میاد یه دکتر خوب نورولوژیست آشنا داشت. به کتی جون زنگ میزنه و ازش خواهش میکنه یه وقت از دکتر نورولوژیستش براش بگیره.
هفتهی بعد در مطب نورولوژیست:
- چه کمکی میتونم به شما بکنم؟
- سردردهای میگرنم بیشتر شده، روانپزشکم برام دپاکین نوشت. میخواستم نظر شما رو هم بدونم.
- چند بار پر هفته سردرد میشید؟
- سه بار در هفته.
- نسبت به قبل شدیدتر شده؟
- بله خیلی زیاد. وقتی سردرد میشم حتما باید سوماتریپتان بخورم و چند ساعت تو اتاق تاریک بخوابم.
- قبلش میفهمید سردرد دارید میشید؟
- بله، دست و پام شروع به مورمور شدن میکنه. همون وقته که میفهمم ای داد بیداد شروع شد!
- روانپزشکتون درست تشخیص داده. شما نیاز به درمان "پروفیلاکسی" یا پیشگیری کننده دارید. دپاکین داروی خوبیه. فقط قصد بارداری که ندارید؟ چون دپاکین در بارداری ممنوعه و بهتره اگه قصد بارداری دارید نخورید.
- اتفاقا روانپزشکم همین سوال شما رو پرسید. نه قصد ندارم و دارم OCP ( قرص ضد بارداری) میخورم.
-[با تعجب] دارید OCP میخورید؟!!!!
- بله، چه اشکالی داره؟
- اشکالش اینه که احتمال داره دچار سکتهی مغزی بشید!
- چرا سکتهی مغزی؟ هرکی OCP بخوره سکتهی مغزی میکنه؟!
- نه هر کسی، ولی کسی که میگرن با aura داره، OCP براش ممنوعه. اینکه شما قبل از سردردتون میفهمید دارید سردرد میشید، یعنی همون مورمور شدن دست و پا که گفتید، یعنی aura دارید.
- من به روانپزشکم کفتم OCP میخورم، چیزی نگفت.
- بهش گفتید قبلش دست و پاتون مورمور میشه؟
- بله خودش ازم پرسید که قبلش چه حسی دارم و من هم بهش گفتم.
- یعنی میدونست میگرن با aura دارید و گفت OCP را ادامه بدید؟!!
- بله میدونست.
- لطفا سلام خاص من را به روانپزشکتون برسونید.
- باشه سلام خاص شما رو به ایشون میرسونم.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم، وجود aura قبل از میگرن را چندان جدی نمیگرفتم و در مورد ممنوعیت OCP در میگرن به همراه auraاطلاعی نداشتم و چیزی به مراجعم نمیگفتم و شرمندهی او میشدم.
@hafezbajoghli
هری دوستم داشت و من هم هری را دوست داشتم. ولی این دلیل نمیشد گلولهای بین چشمانم نکارد. عشق
مگر چیزی غیر از این است؟
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: نه، عشق چیزی غیر از این نیست. ما عمیقترین زخمها را از کسانی میخوریم و به کسانی میزنیم که عمیقا دوستشان داریم و عمیقا دوستمان دارند. از پدر و مادر و فرزند گرفته، تا معشوق. همه در حال زخمزدن و زخم خوردن از همدیگهایم. قانون عشق همینه. اگه نه میخواهید زخم بخورید، نه زخم بزنید، هیچ احساسی به هیچ بنی بشری در دل خود نپرورانید. اینجا وادی خون و خونریزی است. از در و دیوارش خون میچکد. اگر با روحیهی لطیفتان سازگار نیست، وارد نشوید پلیز.
@hafezbajoghli
یکی از مسائل زنان باکتریوری بدون علامت است. یعنی در آزمایش ادرار باکتری وجود دارد، اما آن فرد هیچ علامتی مثل سوزش ادرار یا علامت دیگری ندارد. این مشکل اصلا نیاز به درمان ندارد و خود به خود خوب میشود. اما اگر همین خانم، باردار باشد، داستان متفاوت است و حتما باید با آنتی بیوتیک درمان شود. علتش این است که این مشکل میتواند به زایمان زودرس منجر شود. به همین علت تمام خانمهای باردار در اولین ویزیت بارداری باید غربالگری آزمایش ادرار بشوند.
در نتیجه زنان بارداری که باکتریوری بدون علامت دارند، حتما باید با آنتی بیوتیک درمان شوند. اما اینجا یک مسالهی مهم وجود داره. آستانهای که گایدلاینها برای تعریف باکتریوری دارند تعداد ۱۰۰ هزار باکتری در هر سیسی ادرار است. برای تایید چنین تشخیصی غیر از آزمایش سادهی ادرار حتما باید کشت ادرار انجام شود. یعنی صرف وجود چند باکتری یا گلبول سفید در آزمایش سادهی ادرار مصداق باکتریوری بی علامت که نیاز به درمان آنتی بیوتیک باشد نیست. اما تقریبا اکثریت همکاران عزیزتر از جان متخصص زنان تمام خانمهای بارداری که در آزمایش ادرارشون باکتری و گلبول سفید دیده بشه را، بدون تایید صدهزار باکتری در هر سیسی ادرار توسط کشت ادرار، با آنتی بیوتیک درمان میکنند.
-چرا؟
خب چرایش را از خودشون بپرسید. البته که عوارض احتمالی آنتی بیوتیک برای مادر و جنین براشون مهمه. خب شاید دلیلی دارن که نویسندگان گایدلاینها متوجه اون نشدن.
@hafezbajoghli
One man's dream is another man's anchor. One swims, the other sinks...
رویای یک آدم لنگر آدمی دیگر است. یکی شنا میکند، یکی دیگر غرق میشود...
(جزء از کل، تولتز، خاکسار)
پ.ن: کسی که این واقعیت مرسوم جهان رو نخواد قبول کنه با دنیا هماهنگ نمیشه و ناچار به حذف شدنه. قانون جنگله. خب ما هم حیوونیم. شما اگه فکر میکنی حیوون نیستی، خوش به حالت که اینقدر در مقام انسانیت علو درجات داشتهای
@hafezbajoghli