hafezbajoghli | Неотсортированное

Telegram-канал hafezbajoghli - یادداشت‌های یک روانپزشک

2993

من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن تماس برای گرفتن نوبت ویزیت دارویی و رواندرمانی آنلاین 09120743890 @HafezB

Подписаться на канал

یادداشت‌های یک روانپزشک

من امروز یه اصطلاح جدید از زبان جوانان کشف کردم!

"کما زدن"

اگه کسی برای چند لحظه تو خودش بره و ارتباطش با محیط قطع بشه، بهش می‌گن چرا کما زدی؟
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


دیگر کسی به درستی نمی‌داند که آن شمایل‌ها واقعیت داشت یا فقط زاده‌ی تخیل و وحشت ساکنان آن ساختمان شوربخت خیابان سادووایا بوده است. البته کسی هم نمی‌داند اگر آن‌ها واقعیت داشتند پس کجا می‌توانستند رفته باشند.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: آدم وقتی گذشته‌ی خودش رو مرور می‌کنه و یادش میاد که چه آسیب‌هایی دیده، هیچ فرقی نمی‌کنه اون آسیب‌ها به خاطر اتفاقات واقعی اون زمان بوده یا به خاطر تخیلات و بدبینی‌های خود آدم. واقعن هیچ فرقی نداره. من نمی‌دونم تاکید ما روی مهم بودن واقعیت عینی از کجا میاد؟! مگه فرقی داره چیزی واقعی باشه یا غیر واقعی؟! مهم اینه که اون شب ما نتونستیم خوب بخوابیم. هیچ فرقی نداره که به خاطر یه پشه تو اتاق‌مون نتونستیم بخوابیم، یا به خاطر سر و صدای همسایه بالایی، یا به خاطر بدرفتاری همسرمون بوده یا به خاطر بدبینی خود ما به همسرمون. چه فرقی می‌کنه؟ چه فرقی داره کسی همسرش واقعن بهش خیانت کنه یا خودش پارانویید باشه؟! در هر صورت ما اون شب رو نمی‌تونیم درست بخوابیم. چند صباحی هم که بگذره طوری همه چیز تموم می‌شه که هیچ فرقی نداره که چی به چی بوده. همه چیز، چه مشکلات واقعی، چه مشکلات ذهنی وارد زباله‌دان تاریخ می‌شن. من که با دنیای ذهن به صورت روزانه سر و کار دارم خیلی خوب به این کشف رسیدم که واقعی یا غیرواقعی بودن مسائل هیچ فرقی با هم ندارن. اوضاع کسی که همسرش بهش خیانت می‌کنه با کسی که فکر می‌کنه همسرش بهش خیانت می‌کنه هیچ فرقی با هم نداره. واقعن هیچ فرقی. بعضی‌ها هم هستن که خاطرات دروغین و ساختگی از گذشته دارن. مثلن خاطرات بدی از گذشته دارن در حالی‌که اصلن چنین اتفاقاتی که در ذهن اوست در گذشته رخ ندادن. به این مساله pseudologia fantastica گفته می‌شه. در این مورد هم هیچ فرقی نداره که خاطرات بد آدم واقعن در گذشته اتفاق افتاده باشن یا ساخته‌ی ذهن ما باشن. مهم اینه که الان این خاطرات دارن ما رو اذیت می‌کنن. اصلن واقعیت مساله‌ی مهمی نیست. اصلن واقعیتی وجود نداره‌. کلیت زندگی یک توهم عظیمه. ما لعبتکانیم و فلک لعبت‌باز. دم خیام گرم که خیلی درست گفته.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

توصیه‌ی من به جوانان این است که بین کاربرد عامیانه و تخصصی "پنیک" افتراق قائل شوید. در زبان انگلیسی "پنیک" در معنای غیرتخصصی بسیار مصطلح است. مثل این‌که تصور کنید وارد خونه‌ی دوست‌تون شدید که خیلی نامرتبه. می‌تونید بگید خونه‌ت رو که دیدم پنیک کردم. شما این‌جا از واژه‌ی "پنیک" به صورت عامیانه استفاده کرده‌اید. اشکالی هم ندارد. اما وقتی بخواهید در کانتکست روانپزشکی از این واژه استفاده کنید، دارید از یک "تشخیص" روانپزشکی صحبت می‌کنید که معیارهای تشخیصی خودش را دارد و نمی‌توانید به صورت نادقیق از آن استفاده کنید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

توصیه‌ی من به جوانان این است که اگر درون‌گرا و منزوی هستید و تنهایی را به معاشرت ترجیح می‌دهید نگویید من "ضد اجتماعی" یا antisocial هستم. بگویید asocial هستم. آنتی‌سوشیال یا ضداجتماعی یک اختلال شخصیت است و مربوط به کسانی می‌شود که قانون شکنی و رفتارهای ناهنجار و دزدی و کلاه‌برداری و سوء استفاده از دیگران و رفتارهای لات‌مآبانه دارند. بلا به دور، شما آنتی‌سوشیال نیستید. شما asocial هستید. اگر ترجیح درونی شما تنهایی است، اصطلاح علمی‌ترش schizoid است. شما احتمالن در طیف شخصیت اسکیزویید هستید، نه آنتی‌سوشیال.
پیشاپیش از بذل توجه شما مزید امتنان دارم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

این حالت البته لحظه‌ای بیش نمی‌پایید و باز هم پلک‌ها تقریبن بسته و چشم‌هایش ریز می‌شد و در آن‌ها هم‌زمان رنگی از خوش طینتی و افکاری شریر جان می‌گرفت.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: سیم‌کشی مغز ما این‌جوریه که شیفته‌ی این ترکیب می‌شیم: ترکیب جادویی خوش‌طینتی و افکار شریر. هر دو به مقدار لازم. هرکسی که این ترکیب رو به طور کامل نداشته باشه سرش در روابط انسانی بی‌کلاه می‌مونه. انسان موجود عجیبیه. آدم‌های صد در صد مهربون طرفدار ندارن و در روابط انسانی بازنده هستن. همینه که هست. دنیا این شکلیه. با قواعد بنیادین دنیا نمی‌تونید بجنگید. مثل خشایارشاه نباشید که نقل است روزی به دریا شلاق می‌زد! توصیه‌ی من به جوانان این است که در برابر قوانین بنیادین دیکتاتور هستی تسلیم شوید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

یک خانم ۴۵ ساله به دلیل اختلال دوقطبی از ۵ سال پیش تحت درمان روانپزشک است.
-حالتون چطوره؟
-خیلی بهترم. می‌تونم بگم مشکل خاصی نداشتم. ولی می‌دونم که باید داروها رو ادامه بدم.
- بله، حتمن ادامه بدید. شما چندین بار عود داشتید که منجر به بستری‌تون شده. آخرین بارش دو سال گذشته بوده. تا زمانی که والپروات سدیم را مصرف می‌کنید، خیال‌مون راحته که احتمال عود خیلی کم می‌شه.
- راستی دکتر این هم جواب آزمایش‌هام که جلسه‌ی قبل نوشتید.
روانپزشک با دقت برگ آزمایش را می‌بیند:
خوبه، کم‌خونی که ندارید. علایمی از عفونت ندارید. قند خون هم که خوبه. یکمی چربی‌تون بالاس که بهتره رژیم بگیرید. تیروییدتون هم که کنترله.
- بله دکتر، با همون یه دونه لووتیروکسین که می‌خورم کنترل شده.
-خوبه، آزمایشات‌تون مشکلی نداره....عه صبر کنید....چرا آنزیم‌های کبدتون بالاس؟
-کبدم مشکل داره؟!
-آنزیم‌های کبدی بالاست. ALT 130 و AST 98 است. البته آلکالن فسفاتاز و بیلی روبین نرماله.
-علتش چیه؟
- الکل می‌خورید؟
- نه به صورت منظم. فقط تو مهمونی‌ها، اون هم نه زیاد.
- پس مربوط به الکل نیست. احتمالن به خاطر چربی بالا کبدتون چرب شده.
- ممکنه عارضه‌ی دارو باشه؟
- بله، ممکنه. والپروات سدیم ممکنه عارضه‌ی کبدی بده. ولی خب من به خاطر کم کاری تیروییدتون ترجیح دادم برای اختلال خلقی شما لیتیم تجویز نکنم. الان هم مطمئن نیستم که بالا رفتن آنزیم‌های کبد به خاطر والپروات سدیم باشه. بهتره فعلن دارو را تغییر ندم. یه مدت رژیم بگیرید، بعد دوباره آزمایش بدید. اگه بهتر نشدید یه فکری می‌کنیم.
یک ماه دیگر:
دکتر این یک ماه با رژیم ۵ کیلو وزن کم کردم. اومدم دوباره برام آزمایش بنویسید.
روانپزشک برای او آزمایش می‌نویسد و متوجه می‌شود که همچنان آنزیم‌های کبد بالا هستند.
- من نمی‌تونم ریسک کنم. با این که ترجیح می‌دم به خاطر کم کاری تیرویید لیتیم نخورید، ولی چون تیروییدتون با دارو کنترله بهتره براتون لیتیم بنویسم. بهتر از اینه که تو این شرایط والپروات سدیم را ادامه بدید. بهتره توسط همکار متخصص گوارش هم ویزیت بشید. یه نامه‌ی ارجاع برای متخصص گوارش براتون می‌نویسم.
دکتر گوارش آزمایش او و نامه‌ی ارجاع روانپزشک را می‌بیند.
- خانم براتون سونوی شکم درخواست می‌کنم. یک سری آزمایش‌ هم براتون می‌نویسم.
هفته‌ی بعد:
-بفرمایید، این هم نتیجه‌ی سونو و آزمایشات:
- دکتر گوارش گزارش سونوگرافی را می‌خواند. کبد چرب گرید ۱ گزارش شده‌است. در آزمایش‌ها هپاتیت B و C و A منفی هستند.
- نگران نباشید. هپاتیت که ندارید، زردی هم که ندارید. بیلی روبین هم نرماله. مشکل شما کبد چرب خفیفه. خوبه که رژیم غذایی رو رعایت می‌کنید. الکل هم دیگه نخورید. والپروات سدیم هم که قطع کردید. به تدریج درست میشه.
یک ماه بعد در یک گروه کوهنوردی:
-لیدر: بچه‌ها طبق قراری که گذاشته‌بودیم امروز از کوه که اومدیم پایین برای صبحانه می‌ریم کل‌پچ بزنیم.
-من که عاشق کل‌پچم ولی نمی‌تونم بخورم.
-کتی جون: عه، چرا؟
- کبدم چربه.
-چرا کبدت چربه؟ تو که لایف استایلت خیلی سالمه.
- نمی‌دونم.‌ روانپزشکم گفت شاید به خاطر دارو باشه.
- کتی جون: من یه دکتر گوارش خیلی خوب می‌شناسم. تشخیص‌هاش حرف نداره. با منشیش دوستم. خودم برات وقت می‌گیرم. حتمن پیشش برو.
هفته‌ی بعد در مطب دکتر کتی‌جون:
- خانم سونوی شما که کبد چرب نشون نمی‌ده!
- چربی خونم بالاس یکمی.
- چربی خون ربطی به کبد چرب نداره.
- پس چرا آنزیم‌های کبدم بالاس؟
- باید بررسی کنیم ببینیم علتش چیه. چه داروهایی می‌خورید؟
فقط لووتیروکسین برای کم‌کاری تیرویید و لیتیم برای اختلال دوقطبی. قبلن والپروات سدیم می‌خوردم، وقتی آنزیم‌های کبدم رفت بالا روانپزشکم به لیتیم تغییرش داد.
-اجازه می‌دید معاینه‌تون بکنم؟
- بله، خواهش می‌کنم.
-لطفن روی تخت بخوابید و پیراهنتون رو بالا بزنید.
دکتر گوارش در لمس و دق شکم متوجه بزرگی کبد می‌شود.
- کبد شما در معاینه بزرگه. ولی طحال سایزش نرماله.
متخصص گوارش همین طور که علایم بیمار را در ذهنش مرور می‌کند یادش می‌افتد که او کم کاری تیرویید هم دارد. در ذهنش چیزی جرقه می‌زند.
-خانم یه آزمایش براتون می‌نویسم، نتیجه‌ش رو برای من بیارید.
ادامه در پست بعدی:
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

-مهران: دکی علت این‌که توی تصادف کلسیم افت می‌کنه چیه؟
- فرید: توی تصادف کلسیم افت نمی‌کنه!
- این چه حرفیه می‌زنی دکی؟! به سوادت شک کردم. البته منظورم تصادف معمولی نیست‌ها. اگه تصادف خیلی شدید باشه کلسیم خون میاد پایین. من مطمئنم.
-فرید: ما رو اسکل کردی؟!
- ببین از فرید فقط در مورد سکس و خودکشی سوال کن! فرید رزیدنت روانپزشکیه.
-در هر صورت دکتر که هست!
- دکی علت کوتاهی آلت مجید چیه؟!
- مجید: استغفرالله. تو در مورد مشکلات خودت سوال کن.
- مهران: خارج از شوخی، نوه‌ی عموی من پارسال عید تو جاده تصادف کرد. بعدش دچار تشنج شد. دکترهای بی‌سواد تشخیص ندادن که کلسیم خونش تو بیمارستان اومده پایین.
-فرید: کمبود کلسیم می‌تونه تشنج بده، ولی علتش تصادف نیست. کاهش کلسیم هزارتا علت می‌تونه داشته باشه. احتمالن از قبل یه مشکلی داشته.
-مهران: نوه‌ی عموی من خودش کارخونه‌ی لبنیات داره. تغذیه‌ش حرف نداره. هر روز هم باشگاه می‌رفت. به دنبال تصادف کلسیم خونش اومد پایین.
-فرید: خب ممکنه یه بیماری هورمونی داشته باشه که کلسیمش افت کرده. تصادف که کلسیم رو پایین نمی‌ندازه!
- مهران: نه، هیچیش نبود. وقتی تصادف کرد کلسیمش اومد پایین.
- فرید: چرا دری وری می‌گی؟ تصادف چطوری کلسیم رو پایین میاره؟! روی هوا که نمی‌تونی حرف بزنی!
-خب فرید تو هم کوتاه بیا. ممکنه مهران درست بگه. به هر حال برای نوه‌ی عموش این اتفاق افتاده.
- فرید: پزشکی که الکی نیست. اگه می‌خواهید این طور فکر کنید من دیگه حرفی ندارم. شما فکر کنید تصادف باعث کاهش کلسیم می‌شه.
مرد حکیمی با ریش بلند و ردای سفید بر تن از آن‌جا گذر می‌کرد. احوال جمع را جویا شد. پس از اندکی تامل مرد حکیم فرمود حق با مهران است و فرید در اشتباهی عظیم است. وقتی کسی تصادف شدید می‌کند و مقدار زیادی خون از دست می‌دهد، دکاتر بیمارستان به او مقدار زیادی خون تزریق می‌کنند. تزریق مقدار زیاد خون به بیمار تصادفی باعث می‌شود کلسیم او به صورت حاد افت کند و اگر دکاتر مراقب نباشند و کلسیم او را تصحیح نکنند بیمار تشنج همی‌کند. ای پسر! در طبابت همی ادعا منما که عجز بشر بر تو نمایان همی‌گردد، ای مدعی! مرد حکیم این را گفت و به راهش ادامه داد.
فرید همانا از حکمت مرد حکیم انگشت به دهان ماند و گریبان خویش درید.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده است، اما اگر من هم به جای فرید بودم، دقیقن همان پاسخ‌های فرید را می‌دادم. جدیدن به این نتیجه رسیده‌م که در هیچ مساله‌ی پزشکی، حتا ساده‌ترین مسائل با اطمینان حرف نزنم. حتا اگه کسی بگه تصادف باعث کاهش کلسیم میشه!
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

یک آقای ۵۵ ساله به دلیل اختلال افسردگی و وابستگی به الکل تحت نظر روانپزشک است.

- حالتون چطوره؟
- از وقتی فلوکستین شروع کردم خیلی بهتر شده‌م. ولی درد معده‌م فرقی نکرده. شما گفتید بهتر می‌شه ولی نشد.
- شما باید الکل رو بذارید کنار.
- دکتر من سال‌هاست الکل می‌خورم. معده‌م با الکل مشکلی نداشته.
-پس احتمالن عارضه‌ی فلوکستین باشه. انتظار می‌ره که به تدریج بهتر بشید. دردش با غذا خوردن تغییر می‌کنه؟
- بعضی وقت‌ها با غذا خوردن بدتر می‌شه ولی گاهی همین‌جوری می‌گیره و چند ساعت اذیتم می‌کنه تا آروم بگیره.
-پنتوپرازول می‌خورید؟
- بله، هر روز صبح یکی می‌خورم ولی فرقی نکرده.
- بد نیست پیش یه دکتر گوارش هم برید.
- داماد عمه‌م متخصص گوارشه. می‌رم پیشش.
یک هفته‌ی بعد در یک مهمانی خانوادگی داماد عمه را می‌بیند.
-دکتر سر شام کار خوبی نیست سوال پزشکی بپرسم ولی علت درد معده چیه؟
- این‌جوری که نمی‌تونم چیزی بگم. باید بیایی مطب.
- گفتم شما دکتر حاذقی هستی همین جوری تشخیص می‌دی.
- فردا بیا مطب اگه لازم شد آندوسکوپیت بکنم.
- [داماد عمه]: خب آندوسکوپیت کاملن نرمال بود. چون الکل می‌خوری برات تست‌های کبدی هم نوشتم که نرمال بودن. آمیلاز و لیپاز هم نرمال بود که خوشبختانه خیالم از پانکراتیت راحت شد. در کل مشکلی نداری. بهتره تحت نظر روانپزشکت باشی.
- روانپزشکم می‌گه به تدریج خوب می‌شی.
- راست می‌گه.
- این "به تدریج" هم ورد کلومشه. فهمیدم هرچی ازش بپرسم می‌گه به تدریج خوب می‌شی! یه بار بهش گفتم دارم به تدریج می‌میرم!
(مطب روانپزشک):
- خوبه اندوسکوپی کردید. دیگه من خیالم راحت شد که مشکل جسمی ندارید. همین فلوکستین را ادامه بدید فقط حتمن بلافاصله بعد از غذا باشه.
عصر با همسرش در پارک پردیسان قدم می‌زنند. کتی‌جون و دوستش که از رو به رو می‌آیند را می‌بینند.
-کتی‌جون: آقا مرتضی چرا دست‌تون را روی شکم‌تون گذاشتید؟
- چیزی نیست. یکمی دلم درد می‌کنه.
- خدا بد نده. دکتر رفتید؟
-همسرش: آره کتی‌جون. هم پیش روانپزشک می‌ره، هم رفته پیش دکتر گوارش اندوسکوپی شده. هیچ مشکلی نداشته. ولی تو چطوری متوجه شدی؟!
- من به رفتار آدم‌ها خیلی دقت می‌کنم. دست آقا مرتضی روی شکم‌شون بود. ولی من اگه جای شما بودم پیش یه دکتر دیگه هم می‌رفتم. من یه دکتر گوارش خیلی خوب می‌شناسم. تشخیص‌هاش حرف نداره. با منشیش دوستم. می‌تونم براتون وقت بگیرم.
- ممنون اگه لازم بود مزاحم می‌شیم.
با کتی‌جون خداحافظی می‌کنند.
-همسر: کتی‌جون چطوری فهمید تو دلت درد می‌کنه؟! چه دقتی داره!
- به نظرت بریم پیش دکتر کتی‌جون؟
- تو که دکتر رفتی، اندوسکوپی هم که نرمال بوده.
-ببین، من یه اعتقاداتی دارم. شاید دلیلی داشته که امروز کتی‌جون رو تو پارک دیدیم و متوجه دل درد من شد. شاید راه نجات من دیدن دکتر کتی‌جون باشه.
- باشه، ضرر نداره. ازش می‌خوام که از دکترش وقت بگیره.
(هفته‌ی آینده در مطب دکتر کتی‌جون)
- چقدر وقته درد دارید؟
حدود ۶ ماه.
- هر روزه؟
- راستش تازگی‌ها هر روز شده.
- با غذا خوردن ارتباط داره؟
- بیشتر وقت‌ها بعد از غذا خوردنه ولی گاهی خود به خود ایجاد می‌شه.
- چه مدته الکل می‌خورید؟
- من از جوانی الکل می‌خوردم، با الکل هم هیچ مشکلی ندارم.
یبوست یا اسهال دارید؟
- نه.
-تهوع یا استفراغ؟
گاهی تهوع دارم ولی استفراغ نداشتم.
-هیچ وقت متوجه تغییر رنگ در مدفوع‌تون شدید؟
- نه اصلن.
- متوجه تغییر بو چطور؟
- منظورتون چیه؟
- بوی مدفوع‌تون بد نشده؟
- چرا دکتر، خیلی بدبو شده. من فکر نمی‌کردم مهم باشه.
- مدفوع‌تون راحت از سنگ توالت پاک می‌شه؟
- منظورتون چیه؟
- یعنی سیفون رو که می‌کشید می‌ره؟
- عجیبه دکتر، شما این چیزها رو چطوری فهمیدید؟ من فکر نمی‌کردم این‌ها علایم پزشکی باشه. بله، مدتیه با سیفون مدفوعم نمی‌ره و لازمه حتمن فرچه بکشم.
ادامه در پست بعدی:
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

ناگهان مردی نیم نگاهی به مارگاریتای شیک پوش انداخت و خوشگلی و تنهایی این زن نظرش را جلب کرد. آمد و سرفه‌ای کرد و بر آن سر نیمکت مارگاریتا نیکالایونا نشست. بعد هم نیرویش را جمع کرد و گفت: واقعن چه هوای دلپذیری شده امروز....
اما مارگاریتا با چنان اخمی نگاهش کرد که طرف پا شد و رفت.
و باز در خیال به معشوقش گفت: بفرما این هم نمونه‌اش. برای چی طرف را این جوری از خودم راندم؟ دیگر حوصله‌ی هیچی را ندارم. اگرنه مثلن این مرد ویلان تشنه‌ی محبت چه‌ش بود جز این که مثل دیوانه‌ها حرف هوای دلپذیر را پیش کشید؟ اصلن برای چی من این‌جا عین یک جغد تنها زیر این دیوار نشسته‌ام؟ چی شده که پاک از زندگی بریده‌ام؟
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: شما هم مثل مارگاریتا به کسی محل سگ نمی‌دید ولی انتظار دارید همه قربونتون برن؟
۱- بله، مثل مارگاریتا هستم.
۲- خیر، مثل مارگاریتا نیستم.
لطفن در نظرسنجی زیر پاسخ بدهید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

دنبال من بيا خواننده! کی گفته در این دنیا عشق واقعی و وفادار و همیشگی وجود ندارد؟ ای که زبان هرز آن دروغگو را از حلقومش بکشند بیرون!
دنبال من بيا خواننده‌ی من، فقط با من باش، تا چنین عشقی را نشانت بدهم.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)

پ.ن: حالا چرا فحش‌مون می‌دی؟ خب هر کس یه نظری داره!

@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

من که می‌گویم اصلاً نروید کلینیک بخوابید. آخر چه معنی دارد آدم لای ناله‌های یک مشت مریض ناامید جان بدهد. به نظرم ماهی بیست و هفت هزار تا را بده جشن بگیر و آخرش هم به درک، دم رفتن زهر می‌اندازی بالا و وسط یکی از همین جشن‌ها با صدای موزیک و خنده‌ی رفقا و دخترهای مست تمامش می‌کنی.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

به عقل جن هم نمی‌رسید کار چه کسی بوده. اصلن قضیه‌ی خود این جادو و جادوگر چی بوده؟ این یارو کی بوده و از کجا پیداش شده؟ بالاخره قراردادی، چیزی با این آدم امضا شده بود یا
نه؟ واسیلی لاستاچکین با دستپاچگی جواب داد:بله خوب حتماً براساس قراردادی بوده. اگر قراردادی بوده که باید در حسابداری ثبت می‌شده. واسیلی لاستاچکین با نگرانی جواب داد:کاملن درست است.
-خوب، پس کجاست؟
حسابدار بدبخت که مدام رنگ پریده تر می‌شد دستانش را از هم باز کرد و جواب داد: هیچی نیست. و واقعن هم نه در پرونده‌های حسابداری و صندوق و نه در دفتر لیخادی یف و وارینوخاردی از هیچ قراردادی یافت نشد. این را هم که اصلن نام و نشان این یارو چه بوده واسیلی لاستاچکین نمی‌دانست چون دیروز در واریته حضور نداشت.

اعضای دیگر هم چیزی نمی‌دانستند. مسوول باجه‌ی بلیت‌ها هم فقط مات مات نگاه کرد، چهره در هم کشید و بعد از کلی فکر گفت:چی بود خدا... آها.... ول... ولند بود فکر کنم. مطمئن؟ حتمن ولَند بوده؟ یا نکند یک چیز تو مایه‌های فالند باشد مثلن، ها؟
در دفتر اتباع خارجی هیچ ولند یا فالندی یافت نشد و هیچ کس هم چیزی درباره‌ی استاد جادوی سیاه نشنیده بود. کارپوف یکی از کارکنان تئاتر خبر داد که شنیده انگار این جناب استاد در خانه‌ی لیخادی یف ساکن شده است. بلافاصله به آپارتمان رفتند و هیچ استادی را آنجا نیافتند. خود لیخادی یف هم که نبود ،گرونیا، مستخدمه‌ی آپارتمان هم معلوم نبود کجا غیبش زده بود و کسی کمترین اطلاعی نداشت. مدیر ساختمان، نیکانور ایواناویچ را هم پیدا نکردند. حتا پرولژنیف هم نبود. خلاصه که صورت‌جلسه‌ی ابتدایی تحقیقات چیزی کاملن بی‌معنا از کار درآمد. کل اعضای مدیریت تئاتر واریته ناپدید شده بودند. روز گذشته نمایش جنجالی بینهایت غریبی در واریته روی صحنه رفته بود، اما این که چه کسی و با هماهنگی کدام مسوول آن را بر صحنه برده کاملن نامعلوم بود.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: راستش من همیشه نسبت به ژانر رئال جادویی مقاومت داشتم. حس می‌کردم نویسنده داره منو سر کار می‌ذاره. دنیای واقعی با مصادیقش این‌قدر برای من همیشه جذاب، پر سوال و پرتامل بوده که ترجیح می‌دادم کتابی بخونم که به این مصادیق دنیای واقعی ورود کرده باشه، مانند کتاب‌های داستایوسکی، تولستوی، استیو تولتز و کلی نویسندگان دیگه. ولی کم کم داره نظرم عوض می‌شه. اتفاقن زندگی واقعی بیشتر شبیه رئال جادوییه. به همین اندازه بی‌معنی. در این قسمت از کتاب مرشد و مارگاریتا یک تئاتر بسیار پر ماجرا و پرحاشیه توسط یک پروفسور خارجی اجرا شده و روز بعد می‌بینن چنین پروفسوری وجود خارجی نداشته، در محل اقامتش کسی نبوده، قراردادی نبوده و هیچ نشانه‌ای از واقعی بودن تئاتر شب گذشته نیست. خب مگه زندگی واقعی همین نیست؟! مگه غیر از اینه که مشکلاتی که از هر نظر پدر ما رو در میارن، بعد از مدتی طوری محو می‌شن که انگار هیچ‌وقت وجود نداشتن؟! حتا نمی‌شه یقه‌ی کسی رو گرفت که این چه بلایی بود سر ما اوردی، چون همه چیز طوری تموم شده که انگار اصلن هیچ وقت نبودن. زندگی واقعی دقیقن رئال جادوییه. داستایوسکی با تمام تعهدی که به واقعیت موجود داشت، چنین واقعیت مهمی از چشمش پنهان مونده بود. تولستوی با ریزبینی حیرت‌انگیز و بی‌نظیر تمام وقایع نبردهای بین امپراتوری فرانسه و روسیه را توصیف کرده ولی چشمانش این واقعیت مهم را ندیدند که این جنگ با تمام ماجراهاش وقتی تموم شد، طوری تموم شد که انگار وجود نداشته. البته جنگ‌ها این شانس رو دارن که حداقل در صفحات کتاب‌های تاریخ ثبت می‌شن، اتفاقاتی که تو زندگی ما می‌گذره که هیچ جایی ثبت هم نمی‌شن. مثل مشکلاتی که مثلن بیست یا سی سال یه نفر در زندگی مشترکش داشته و حالا یا طلاق گرفته یا همسرش مرده. مسائل دنیای واقعی دقیقن و حقیقتن طوری تموم می‌شن که گویی اصلن وجود نداشتن. وقتی ما می‌میریم، طوری می‌میریم که انگار اصلن هیچ‌وقت وجود نداشتیم. این اعماق از نگاه داستایوسکی و تولستوی پنهان موندن. تولستوی توهم وفاداری به واقعیت رو داشته. کشف من اینه که وفادار‌ترین نویسندگان به واقعیت، همانا نویسندگان ژانر رئال جادویی هستن.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

بعد هم از ایوان پرسید: حالا شغل‌تان چیست؟
ایوان با بی‌علاقگی جواب داد: شاعرم.
مهمان به هم ریخت و گفت: این هم از شانس من است. مهمان که حسابی متعجب شده بود، فورا پشیمان شد. عذر خواست و پرسید: اسم‌تان چیست؟
-بی‌خانمان
مهمان اخمی کرد و گفت: اوه اوه اوه... ایوان با کنجکاوی پرسید: چی شده؟ از شعرهام خوش‌تان نمی‌آید؟
-نه هیچ خوشم نمی‌آید.
-کدام‌ها را خوانده‌اید؟
مهمان با لحنی عصبی جواب داد: هیچ کدام را!
پس برای چی می‌گویید؟
مهمان جواب داد: چرا نگویم؟ مگر مال بقیه را نخوانده‌ام؟ فکر نکنم معجزه‌ای شده باشد، بگذریم. حالا نظر خودتان چیست؟ شعرهاتان خوب‌اند؟
ایوان یک‌دفعه خیلی روراست و جسورانه جواب داد: افتضاح‌اند.
مهمان ملتمسانه خواهش کرد: پس دیگر نمی‌خواهد بنویسید!
-قول می‌دهم و قسم می‌خورم.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: خود مولانا بارها علیه شاعری حرف زده مثل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا و کلی مثال‌های دیگر، شیخ محمود شبستری هم خودش رو راضی می‌کنه و می‌گه شاعری خیلی هم کار چیپ و بدی نیست، اگه کار بدی بود عطار شاعر نمی‌شد: مرا از شاعری خود عار ناید/ که در صد قرن چون عطار ناید. نظامی هم می‌گه در شعر مپیچ و در فن او/ چون اکذب اوست احسن او. این‌ها سخنان بزرگان شعره. البته نظر شخصی من اینه که شاعری واقعن بدتر از کارهای دیگه نیست. یعنی اصلن بدتر از املاکی بودن، کارمند بانک بودن، معلم ریاضی بودن، پزشکی، مهندسی صنایع، مهندسی نفت و کارهای دیگه نیست. دنیایی که کلیتش روی فریب و دروغه و همه دارن از دم دروغ می‌گن، درست نیست آدم یقه‌ی شاعرهای بیچاره را بگیره. به گفته‌ی حافظ چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند. در واقع چاره‌ای ندارن بنده‌های خدا. پس چی کار کنن؟!
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

خب تجریش‌مون رو هم امسال رفتیم. بالاخره یه کاری باید برای عید می‌کردیم. رفتن تجریش شب عید نیاز به درجات بالایی از خودآزاری داره. ترافیک فوق سنگین و ازدحام جمعیت و ترس از قاپیده‌شدن موبایل. نمی‌دونم همه مثل من به زمین و زمان فحش می‌دادن یا غرق هیجان سبزه‌ و سنبل و بیدمشک و ماهی قرمز و انرژی جماعت آدم‌ها بودن. البته نه این‌که خیلی هم بد بود. اتفاقن خوب بود. بهترین چیزی بود که من از این دنیا انتظار داشتم. آدم چی می‌خواد مگه از زندگی؟! سالم هستی و شب عید با پای خودت پا می‌شی می‌ری تجریش آدما رو می‌بینی و برمی‌گردی. خیلی هم عالی. با همین فرمون بریم جلو خوبه. راستش در تبریک سال نو درجات بالایی از بی‌صداقتی می‌بینم. نمی‌تونم برای چیزی که برای خودم هیچ هیجانی نداره، به دیگران تبریک بگم. وگرنه تبریکم را دریغ نمی‌کردم. حالا فرض کنید من تبریک گفتم و شما هم گفتید عید شما هم مبارک.

@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

من یه کشفی کردم!

بی‌مزه‌ترین شوخی شب عید که ۹۶/۸ درصد باباها با دوست‌هاشون می‌کنن:


یعنی ما تا سال دیگه نمی‌بینیمتون؟

@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


پخش زنده‌ی اتاق درمان رادیویی در مورد کسی که میسوفونیا (صدا بیزاری) دارد.

شما هم اگر مشکل مشابه را تجربه کرده‌اید، می‌توانید تماس بگیرید و سوال خودتان را بپرسید.
برنامه‌ی "با من بگو"، رادیو سلامت
دوشنبه، ۱۸ فروردین، رادیو سلامت، ساعت ده و پنج دقیقه صبح به مدت چهل دقیقه.
راديو سلامت موج اف ام رديف ١٠٢ مگاهرتز
برای شنیدن در اینترنت می‌توانید "پخش زنده رادیو سلامت" را گوگل کنید.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک


اکبر، آقای ۶۵ ساله‌، از یک سال پیش به دلیل اختلال افسردگی تحت نظر روانپزشک است. این جلسه با همسرش که یک خانم ۶۲ ساله است مراجعه کرده است‌.
-حالتون چطوره؟
- خودم که به لطف داروهای شما خوبم. این دفعه همسرم رو اوردم. لطفن درمانش کنید. نمی‌ذاره من شب‌ها بخوابم.
-من به تو چی کار دارم؟! خودت خوابت نمی‌بره!
-دکتر اصلن همسرم قبول نمی‌کنه که مشکل داره. شب‌ها منو بیچاره کرده. توی تخت‌خواب بی‌قراره.
-خانم خودتون بگید مشکل‌تون چیه؟
- راستش به اصرار شوهرم اومدم. من مشکلی ندارم. مدتیه به همه چی ایراد می‌گیره. حالا بی‌خوابیش رو انداخته گردن من.
- خانم یعنی خودت واقعن نمی‌فهمی که نمی‌ذاری من شب‌ها بخوابم؟!
- روانپزشک به خانم: لطفن بگید کیفیت خواب‌تون با قبل تفاوت کرده؟
- بله تفاوت کرده. شب‌ها یه حس عجیبی تو پام حس می‌کنم و مجبورم مالشش بدم که بهتر بشه. ولی دوست ندارم قرص بخورم.
- می‌تونید روی حسی که تو پاتون دارید اسم بذارید؟ دقیقن چه حسیه؟
- نه، نمی‌تونم اسم بذارم. فقط می‌دونم یه حالی می‌شه.
- یعنی غش می‌ره؟
- آره دقیقن! چه کلمه‌ی خوبی گفتید. بله دقیقن انگار غش می‌ره. باید تکونش بدم یا بمالمش یا پاشم پام رو بزنم به زمین که یکمی آروم بشه.
- خانم شما سندرم پای بی‌قرار یا RLS دارید‌. چون خواب‌تون رو مختل کرده باید براتون دارو بنویسم که بهتر بشید. البته بهتره قبلش یه آزمایش کامل براتون بنویسم که خیالم راحت باشه مشکل جسمی ندارید.
هفته‌ی بعد:
- بفرمایید. این هم نتیجه‌ی آزمایش‌هام.
روانپزشک با دقت برگه آزمایش او را می‌بیند. کم‌خونی ندارید، قند و چربی نرماله. اوره خون نرماله، عملکرد تیرویید هم نرماله، آنزیم‌های کبدی هم نرمالن. خوشبختانه مشکل جسمی ندارید.
- دکتر من نمی‌خوام به قرص‌های خواب‌آور معتاد بشم.
-نه، نیازی به قرص خواب‌آور ندارید. براتون قرص پرامیپکسول می‌نویسم که مربوط به سندرم پای بی‌قراره. شبی نصفش رو بخورید.
ماه بعد در یک مهمانی:
- مهناز جون: من معتقدم بدترین سنت در زناشویی اینه که زن و شوهر پیش هم بخوابن. مخصوصن برای من که شوهرم تا صبح اجرای کنسرت سمفونیک داره. هرچی هم تکونش می‌دم که خر و پف نکنه بیدار نمی‌شه. صبحش هم می‌گه من اصلن خر و پف نمی‌کنم!
- اکبر: مهناز خانم من هم با شما موافقم. زن و شوهرها نباید پیش هم بخوابن.
- شما دیگه چرا این حرفو می‌زنید؟ به زری جون نمیاد خر و پف کنه.
- این مردها همه‌ش دنبال بهانه هستن‌ مهناز جون.
- اکبر: بهانه چیه خانم؟! ما رو بیچاره کردی از بس پات رو تکون می‌دی. یه خواب راحت شب‌ها نداریم.
-کتی جون: زری جون نکنه سندرم پای بی‌قرار داری؟
-آره کتی‌جون. روانپزشکم همین تشخیصو داد. دارم دارو می‌خورم.
- بهتر شدی؟
- بهتر شدم ولی هنوز بعضی شب‌ها دارمش.
- کتی جون: من یه دکتر متخصص داخلی خیلی خوب می‌شناسم. تشخیص‌هاش حرف نداره. حتمن پیشش برو.
- کتی‌جون من اصلن نمی‌خواستم دکتر برم. به اصرار اکبر رفتم.حوصله‌ی داروخوردن ندارم‌‌.
- این چه حرفیه؟ خب اگه مشکلی باشه باید درمان بشه. (با خنده) به هر حال به خاطر اکبر آقا هم که شده بهتره درمان بشی.
-اکبر: گل گفتی کتی خانم!
-کتی جون: من با منشی این دکتر دوستم. خودم برات وقت می‌گیرم.
هفته‌ی بعد در مطب دکتر کتی جون:
-خب، گفتید با خوردن داروی پرامیپکسول پای بی‌قرارتون خوب نشد؟
- بهتر شدم ولی هنوز بعضی از شب‌ها اذیتم می‌کنه. مخصوصن شب‌هایی که خستگیم زیاده.
- لازمه براتون آزمایش بنویسم.
- روانپزشکم که آزمایش نوشته بود!
- بله، آزمایش‌تون رو دیدم. ولی براتون آزمایش فریتین ننوشته بود. این آزمایش رو بدید و نتیجه‌ش رو برای من بیارید.
هفته‌ی بعد:
بفرمایید دکتر. این هم جواب آزمایش‌
-خانم فریتین شما پایینه. باید براتون قرص آهن بنویسم.
- روانپزشکم گفت من کم‌خونی ندارم!
- بله درسته. کم خونی ندارید وهموگلوبین شما نرماله. ولی فریتین پایین نشون می‌ده که ذخایر آهن شما پایینه. در واقع به خاطر پایین بودن ذخیره‌ی آهن، یه نوع کم‌خونی تحت بالینی دارید که هنوز باعث افت هموگلوبین نشده ولی باعث سندرم پای بی‌قرار شده. اگه فریتین کمتر از ۷۵ باشه ما قرص آهن می‌دیم. فریتین شما ۵۵ است.
یک ماه بعد بدون نیاز به داروی اضافی با خوردن منظم قرص آهن سندرم پای بی‌قرار زری‌جون برطرف می‌شود.
-اکبر: این دفعه با کتی جون که حرف زدی بهش بگو مدیونشم. خواب راحت شبم رو مدیون کتی جونم.
- تو نگران خواب خودت بودی؟!!! برات مهم نیست خواب من بهتر شده؟!
- خب چرا! اون که صد در صد مهمتره خانمی.
- آره! می‌دونم!
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم، اطلاعی از تاثیر پایین بودن فریتین روی ایجاد سندرم پای بی‌قرار در صورت نرمال بودن هموگلوبین نداشتم و برای مراجعم درخواست آزمایش فریتین نمی‌کردم و به خاطر بی‌سوادی‌ام شرمنده‌ی مراجعم می‌شدم. حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

توصیه‌ی من به جوانان است که اگر می‌بینید کسی معتقد است در پریزهای برق خانه‌اش دوربین کار گذاشته‌اند و همه جا تحت کنترل است، نگویید او "توهم" زده‌است، بگویید "هذیان" دارد. توهم یا hallucination مربوط به حس‌های پنج‌گانه است مثل توهم بینایی یا شنوایی، یعنی چیزی را ببیند که دیگران نمی‌بینند یا صدایی بشنود که دیگران نمی‌شنوند. اگر کسی به یک فکر اشتباه (مانند تحت کنترل بودن) اعتقاد بی چون و چرا داشته باشد و با دلایل منطقی نظرش عوض نشود، او توهم ندارد، هذیان یا delusion دارد.
پیشاپیش از بذل توجه شما مزید امتنان دارم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

توصیه‌ی من به جوانان این است که اگر ترش می‌کنید نگویید "رفلکس" معده دارم، بگویید "ریفلاکس" دارم. این‌جا reflux درست است، نه reflex.
پیشاپیش از بذل توجه شما مزید امتنان دارم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

ادامه‌ی پست قبلی:
دکتر برای او ANA و آنتی‌بادی علیه عضله‌ی صاف anti-smooth muscle antibody درخواست می‌کند.
هفته‌ی بعد:
- درست حدس زدم. آنتی‌بادی‌های شما بالا هستن. شما هپاتیت اتوایمیون دارید. چون شما کم‌کاری تیرویید داشتید، به هپاتیت اتوایمیون شک کردم. به هر حال شما زمینه‌ی بیماری‌های خودایمنی دارید و باید به اون‌ها در هر شرایطی فکر کرد.
با وجود این‌که از تشخیص هپاتیت اتوایمیون ناراحت شد، اما در عین حال این خوشحالی را داشت که بیماری‌اش تشخیص داده شده‌است.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم، به صورت بی‌قید و شرط تشخیص متخصص گوارش اول را می‌پذیرفتم و حتا مانند کتی‌جون به فکر گرفتن second opinion از یک متخصص گوارش دیگر نمی‌افتادم و حتا یک درصد هم به هپاتیت اتوایمیون نه در این مراجع، بلکه در هیچ انسان دیگری فکر نمی‌کردم. تصور ذهنی من از هپاتیت اتوایمیون یک بیماری است که منحصر به کتاب‌ها و امتحانات پزشکی است. در طول دوران طبابتم حتا یک بار در هیچ مراجعی فکر هپاتیت اتوایمیون حتا به عنوان یک تشخیص افتراقی از ذهنم نگذشته‌است. به خاطر بی‌سوادی‌ام و ادعای بی‌پشتوانه‌ی رویکرد پزشکی به مراجعانم در میس شدن تشخیص او به نوبه‌ی خودم سهم داشتم و شرمنده‌ی او می‌شدم. حافظ باجغلی، روانپزشک

@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

در علم پزشکی مانند هر علم دیگری کلی کلیشه درست می‌شه و همین کلیشه‌ها باعث انحراف ذهن پزشکان از مسیر درست درمان می‌شه.
اجازه بدید یک مثال بزنم: من یک سناریو تعریف می‌کنم. شما این سناریو را به پزشکانی که می‌شناسید نشون بدید و ازشون بپرسید چه دارویی پیشنهاد می‌کنن. اگه خودتون پزشک هستید سعی کنید بیماری را تشخیص بدید و درمان مناسب را پیشنهاد بدید.
یک آقای ۴۸ ساله، چاق و با سابقه‌ی فشار خون و مصرف هیدروکلروتیازید امروز صبح با درد شدید انگشت شست پای راست از خواب بیدار شده. تا حالا چنین دردی نداشته و هیچ ضربه‌ای هم به پایش وارد نشده. تب ندارد. روی بدنش هیچ راش (دانه‌)ای مشاهده نمی‌شود. در معاینه مفصل انگشت شست پای راست متورم و قرمز است.
پ.ن: من با اطمینان زیاد می‌گویم این شرح حال را اگر به هر پزشکی نشان بدهید، اولین تشخیص که به ذهنش می‌رسد gout یا نقرس است. تشخیص درستی هم هست. تا این‌جای کار صحبت هیچ کلیشه‌ی اشتباهی نیست. اما حالا سوال دوم را مطرح کنید و بپرسید الان بیمار چه دارویی لازم است بخورد؟
من اطمینان دارم که بیشتر پزشکان [با تاکید می‌گویم بیشتر پزشکان، نه همه‌ی پزشکان] یا می‌گویند بیمار باید الوپورینول مصرف کند یا می‌گویند کلشیسین. در حالی که هیچ کدام از این داروها مناسب بیمار نیست. روشن شدن چراغ الوپورینول و کلشیسین به دنبال روشن شدن چراغ نقرس در ذهن پزشکان به دلیل ذهن کلیشه‌زده‌است. الوپورینول به عنوان داروی پایین‌آورنده‌ی اسید اوریک که تکلیفش مشخص است و اصلن در فاز حاد نقرس نه تنها مناسب نیست، بلکه ممنوعیت دارد و ممکن است باعث تشدید حمله‌ی نقرس در بیمار  شود. تجویز این دارو پس از رفع حمله‌ی حاد توصیه می‌شود. در مورد کلشیسین هم در صورتی باید تجویز شود که به دلیلی ممنوعیت در خط اول درمان نقرس وجود داشته باشد. حالا سوال این است که خط اول درمان نقرس چیست؟ پاسخ داروی ساده‌ی ایندومتاسین است که در جعبه‌ی دارویی بیشتر خانه‌ها یافت می‌شود. حالا سوال این است که چرا ذهن کلیشه‌زده‌ی پزشکان به سمت الوپورینول و کلشیسین که داروهای کمترشناخته شده‌ای هستند می‌رود ولی سراغ ایندومتاسین که داروی اصلی است، نمی‌رود؟ [تاکید مجدد مبنی بر این‌که به هیچ روی منظورم "همه‌"ی پزشکان نیست.] دلیلش دقیقن همین است. ایندومتاسین را که هر ننه قمری بلد است. ما پزشک نشده‌ایم که تجویز ایندومتاسین را یاد بگیریم! هنر پزشک بودن در دانستن الوپورینول و کلشیسین است! اگر نیک بنگریم ذهن ما پر از این کلیشه‌هاست. حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

ادامه‌ی پست قبلی:
- به احتمال زیاد دچار سوء جذب چربی به دلیل پانکراتیت مزمن شدید. باید MRCP بشید.
- دکتر گوارش گفت مشکل پانکراتیت ندارم. لیپاز و آمیلاز نرمال بود.
- لیپاز و آمیلاز در پانکراتیت حاد بالا می‌رن. در پانکراتیت مزمن مقدارشون معمولن نرماله. من به پانکراتیت مزمن در شما مشکوکم.
هفته‌ی بعد با نتیجه‌ی MRCP می‌آید. رسوبات کلسیم در پانکراس مشهود است و تشخیص پانکراتیت مزمن مسجل می‌شود.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده، اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم تشخیص پانکراتیت مزمن مراجعم را میس می‌کردم. الان که فکرش را می‌کنم دو دلیل مهم دارد. اول این‌که تعریف ذهنی من از "رد علل ارگانیک" پیش از تشخیص روانپزشکی، ارجاع بیمارم به یک متخصص داخلی و پذیرش بی‌چون و چرای تشخیص اوست. تمام ادعای من در مورد داشتن نگاه پزشکی و بیولوژیک محدود به ارجاع بیمار به یک متخصص دیگر و پذیرفتن نظر اوست. دلیل دوم این‌که به دلیل تغییرات شخصیتی که روانپزشک‌شدن روی من گذاشته راحت نیستم که هیچ کدام از بیمارانم را معاینه‌ی فیزیکی بکنم و از طرف دیگر راحت نیستم در مورد بوی مدفوع یا چسبندگی آن به سنگ توالت از بیمارانم سوال بپرسم. به سوالات شیک و کلی در مورد علایم جسمی بسنده می‌کنم و به جزییات چندش‌آور ورود نمی‌کنم. تمام این ویژگی‌ها به اضافه‌ی بی‌سوادی باعث می‌شود مستعد میس‌کردن چنین تشخیص‌های مهمی در مراجعانم بشوم.
حافظ باجغلی، روانپزشک
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

مارگاریتا سرش را به سوی ماه بلند کرد و چهره‌ای اندیشناک و شاعرانه به خود گرفت.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش‌برآب)
پ.ن: توصیه‌ی من به جوانان این است که توی عکس‌ها ژست متفکرانه یا با احساس نگیرید. از دور داد می‌زنه فیکه. خوش‌تون میاد به دیگران نشون بدید که شخصیت‌تون فیکه؟! پیشاپیش از بذل توجه شما مزید امتنان دارم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

آخر ناتاشا عقل هم خوب چیزی است. تو دختر فهمیده و تحصیل کرده‌ای هستی، هر شایعه‌ای را این ور و آن ور و تو صف مغازه‌ها شنیدی که نباید بیایی و تعریف کنی.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: یکی از معیارهای باهوش و باسوادبودن حس تشخیص منبع معتبر از نامعتبره. مخصوصن الان با حجم بالای اطلاعات و منابع متعدد تشخیص معتبر یا نامعتبر بودن یک مطلب خیلی مهم شده. جوان‌ها خیلی بهتر این تفاوت‌ها رو درک می‌کنن. من آدم‌های میانسال و سالمند زیادی رو می‌بینم که با وجود این‌که تحصیل‌کرده هستند، توانایی افتراق منابع معتبر از نامعتبر را ندارن و به سادگی به یک پست اینستاگرام یا تلگرام به عنوان یک منبع معتبر استناد می‌کنن. دیگه ذهن‌شون به اون‌جا نمی‌ره که اصالت اون پیج را ارزیابی کنن. کل اینستاگرام و تلگرام را یه کاسه می‌بینن. در زندگی مدرن دانستن اطلاعات خیلی مهم نیست. توانایی تشخیص معتبر یا نامعتبر بودن اطلاعات خیلی مهمتره.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

آن شب پروفسور چند تا مریض بیشتر نداشت و دم غروب بود که آخری را هم ویزیت کرد. روپوشش را که در می‌آورد، نگاهی انداخت به جایی که بارمن پول گذاشته بود و دید خبری از اسکناس‌ها نیست و به جایش سه برچسب بطری مشروب آبرادورسو آن‌جاست.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: یکی از اتفاق‌های عجیبی که در این کتاب چند بار تکرار شده ناپدید شدن اسکناس‌هاست. حداقل برای ما در شرایط فعلی اصلن نباید پدیده‌ی عجیبی باشه. یاد صحبت یکی از دوستانم افتادم که می‌گفت ریال مثل یخه. اگه توی گاوصندوق بذاریش و بعد از مدتی در گاوصندوق رو باز کنی می‌بینی پریده رفته. او داشت از یک واقعیت به صورت جدی حرف می‌زد و هدفش داستان‌سرایی به سبک رئال جادویی نبود. من تازه دارم با سبک رئال جادویی آشتی می‌کنم. بعضی واقعیت‌ها برای این‌که بهتر دیده بشن نیاز دارن اکستریم بشن. سبک رئال جادویی همین کارو می‌کنه.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

توصیه‌ی من به جوانان این است که زمان ماشین لباس‌شویی را روی ۳۰ دقیقه تنظیم کنید. چرا بیشتر میذارید؟! خوش‌تون میاد لباس‌هاتون خراب بشن؟!
پیشاپیش از بذل توجه شما مزید امتنان دارم.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

وسط‌های اکتبر بود و هوا گرگ میش که او رفت. من هم چراغ را خاموش کردم و افتادم روی کاناپه و خوابیدم ولی باز حس کردم اختاپوس توی اتاقم است و از خواب پریدم. بلند شدم و کورمال لامپ را روشن کردم. قبل از خواب حس کردم دارم مریض می‌شوم و بیدار که شدم مریض بودم. ناگهان حس کردم تیرگی پاییز می‌خواهد از پنجره بریزد توی اتاق و من را غرق کند. اولش داد زدم و حتا به فکرم رسید بروم بالا پیش صاحبخانه‌ام. مثل دیوانه‌ها با خودم درگیر بودم. فقط در این حد توانستم تکان بخورم که خودم را به بخاری برسانم و هیزمش را اضافه کنم. وقتی سروصدای چوب درآمد و بخاری گرم‌تر شد انگار کمی آرام گرفتم. بعد پریدم تو راهرو چراغ را روشن کردم و یک بطر شراب سفیدی را که داشتم باز کردم و با خود بطری جرعه جرعه رفتم بالا. ترسم ریخت و لااقلش این که دیگر ندویدم دم خانه‌ی صاحبخانه و به جاش رفتم کنار بخاری نشستم. در بخاری را باز کردم و حرارتش دست و صورتم را داغ کرد. با خودم زمزمه می‌کردم خدایا چه بلایی دارد سرم می‌آید؟ بیا دیگر، بیا پیشم، بیا. ولی کسی نیامد. آتش در بخاری شراره می‌کشید و باران به پنجره می‌زد.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: دردناک‌تر و سوزناک‌تر از این نمی‌شد غم فراق رو توصیف کرد.
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

یک ماه پیش دسته کلید را ازش کش رفتم و این طوری شد که توانستم بیایم رو این بالکن مشترک. چون بالکن کل این طبقه یکی است و می‌شود گاهی زد بیرون و همسایه‌ای را ببینی.
ایوان مشتاقانه پرسید: اگر می‌شود رو بالکن آمد، پس شاید می‌شد در رفت نه؟ یا خیلی ارتفاع دارد؟
مهمان قاطعانه جواب داد: نه به خاطر بلندیش نیست که در نرفتم، جایی نداشتم بروم. بعد هم تأملی کرد و گفت: همین است که این‌جاییم.
ایوان که به چشمان مضطرب و قهوه‌ای مهمانش خیره شده بود گفت: آره این‌جاییم.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
پ.ن: این یکی از بزرگ‌ترین کشفیات رازهای زندگیه. علت این‌که آدم‌ها در شرایط ناخوشایند گیر میفتن اینه که به تجربه فهمیده‌اند که جایی برای رفتن ندارن. کجا برن؟! حالا اومدیم و طلاق گرفتی یا از پارتنرت جدا شدی، بعدش چی؟! کجا می‌خواهی بری؟! حوریان بهشتی و شوالیه‌های جنتلمن برات صف کشیدن؟! اومدیم و مهاجرت کردی، جایی برات ریدن؟! اومدیم و از شغلت اومدی بیرون، رشته‌ی تحصیلیت رو عوض کردی، سربازیت تموم شد، از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدی......
@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

من یه کشفی کردم!



آدم‌ها به دو دسته تقسیم می‌شن:
چت جی‌پی‌تی دوستان،
چت جی‌پی‌تی ندوستان.

@hafezbajoghli

Читать полностью…

یادداشت‌های یک روانپزشک

من یه کشفی کردم!

چهارشنبه‌سوری به من ثابت می‌کنه که ما آدم‌ها دنبال درد سر و اعصاب خوردی هستیم. در به در دنبال راهی می‌گردیم که اعصابمون بیشتر خورد بشه. چهارشنبه سوری می‌تونست خیلی ملایم و رومانتیک پیش بره. می‌تونستیم از روی آتیش بپریم و بگیم"سرخی تو از من، زردی من از تو". بعدش هم یه شعر و آوازی بخونیم، یه چیزی بنوشیم و بریم خونه‌هامون.
ولی ما آدم‌ها دنبال این لوس‌بازی‌ها نیستیم. تا محله رو شبیه میدون جنگ نکنیم و با صدا و دود ترقه‌ها همدیگه رو نترسونیم و چشم همو کور نکنیم به دلمون نمی‌چسبه. خب ما این‌جوری‌ایم دیگه! سیم‌کشی مغز ما این‌جوریه. دست خودمون که نیست. این شکلی حال می‌کنیم. بزرگ‌ترین دروغ آدم‌ها به خودشون اینه که"من دنبال آرامشم".
@hafezbajoghli

Читать полностью…
Подписаться на канал