dastanhayiziba | Неотсортированное

Telegram-канал dastanhayiziba - 🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

-

#زنده_گی_نامه📕 #داستانهای_زیبا،📝 # اقوال_مفید_وپند_آمیز 📋 #کلیپ_های_اسلامی🎥 # رادراین_کانال_مشاهده_کنید ! دوستانیکه داستانهای زیبا دارند ویا زنده گی نامه دارند به آیدی زیر مسج کنند تا داستانهای شان را درکانال همراه بانام شان قرار بدهم @mokhlas25

Подписаться на канал

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

دروﻏﻬﺎي مادرم
داﺳﺘﺎن ﻣﻦ از زﻣﺎن ﺗﻮﻟّﺪم ﺷﺮوع ﻣﯽ ﺷﻮد. ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮزﻧﺪ ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻮدم ؛ﺳﺨﺖ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﻮدﯾﻢ و
ﺗﻬﯽ دﺳﺖ و ﻫﯿﭽﮕﺎ هﻏﺬا به اﻧﺪاز هﮐﺎﻓﯽ ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ. روزي ﻗﺪري ﺑﺮﻧﺞ ﺑﻪدﺳﺖ آوردﯾﻢ ﺗﺎ
رﻓﻊ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﺎدرم ﺳﻬﻢ ﺧﻮدش را ﻫﻢ به ﻣﻦداد، ﯾﻌﻨﯽ از ﺑﺸﻘﺎب ﺧﻮدش ﺑ ﻪ
درون ﺑﺸﻘﺎب ﻣﻦ رﯾﺨﺖ و ﮔﻔﺖ :"ﻓﺮزﻧﺪم ﺑﺮﻧﺞ ﺑﺨﻮر، ﻣﻦ ﮔﺮسنه ﻧﯿﺴﺘﻢ. " و اﯾﻦ اولین
دروﻏﯽ ﺑﻮد ﮐ ﻪﺑ ﻪﻣﻦ ﮔﻔﺖ.
زﻣﺎن ﮔﺬﺷﺖ وﻗﺪري ﺑﺰرﮔﺘﺮ ﺷﺪم. ﻣﺎدرم ﮐﺎرﻫﺎي ﻣﻨﺰل را ﺗﻤﺎم ﻣﯽ ﮐﺮد و ﺑﻌﺪ ﺑﺮاي ﺻﯿﺪ
ﻣﺎﻫﯽ ﺑ ﻪﻧﻬﺮ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐ ﻪدرﮐﻨﺎ ﻣﻨﺰﻟﻤﺎن ﺑﻮد ﻣﯽ رﻓﺖ. ﻣﺎدرم دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻣﻦ ﻣﺎﻫﯽ
ﺑﺨﻮرم ﺗﺎ رﺷﺪ و ﻧﻤﻮ ﺧﻮﺑﯽ داﺷﺘ ﻪﺑﺎﺷﻢ. ﯾﮏ دﻓﻌ ﻪﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑه ﻓﻀﻞ ﺧﺪاوﻧدو ﻣﺎﻫﯽ
ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ. ﺑ ﻪﺳﺮﻋﺖ ﺑ ﻪﺧﺎﻧ ﻪﺑﺎزﮔﺸﺖ وﻏﺬا را آﻣﺎدهﮐﺮد و دو ﻣﺎﻫﯽ را ﺟﻠﻮي ﻣﻦ
ﮔﺬاﺷﺖ. ﺷﺮوع ﺑ ﻪﺧﻮردن ﻣﺎﻫﯽ ﮐﺮدم اولی را ًﺗﺪرﯾﺠﺎ ﺧﻮردم.
ﻣﺎدرم ذراتﮔﻮﺷﺘﯽ را ﮐ ﻪﺑ ﻪاﺳﺘﺨﻮان وﺗﯿﻎ ﻣﺎﻫﯽ ﭼﺴﺒﯿﺪ هﺑﻮد ﺟﺪا ﻣﯽ ﮐﺮد و ﻣﯽ ﺧﻮرد ؛دﻟﻢ ﺷﺎد ﺑﻮد ﮐ ﻪاو ﻫﻢ ﻣﺸﻐﻮل ﺧﻮردن اﺳﺖ. ﻣﺎﻫﯽ دوم را
ﺟﻠﻮي او ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﻣﯿﻞ ﮐﻨﺪ. اما آن را ًﻓﻮرا ﺑ ﻪﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪ و ﮔﻔﺖ :"ﺑﺨﻮر ﻓﺮزﻧﺪم ؛اﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ را ﻫﻢ ﺑﺨﻮر ؛ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽ داﻧﯽ ﮐ ﻪﻣﻦ ﻣﺎﻫﯽ دوﺳﺖ ﻧﺪارم"و
اﯾﻦ دروغ دوﻣﯽ ﺑﻮد ﮐ ﻪ ﻣﺎدرمﺑ ﻪﻣﻦ ﮔﻔﺖ.
ﻗﺪري ﺑﺰرﮔﺘﺮ ﺷﺪم و ﻧﺎﭼﺎر ﺑﺎﯾﺪ ﺑ ﻪﻣﺪرﺳ ﻪﻣﯽ رﻓﺘﻢ و چیزی در ﺑﺴﺎط ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ ﮐ ﻪوﺳﺎﯾﻞ درس و ﻣﺪرﺳ ﻪﺑﺨﺮﯾﻢ. ﻣﺎدرمﺑ ﻪﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺑﺎ ﻟﺒﺎس ﻓﺮوﺷﯽ ﺑ ﻪ
ﺗﻮاﻓﻖ رﺳﯿﺪ ﮐ ﻪﻗﺪري ﻟﺒﺎس ﺑﮕﯿﺮد و ﺑ ﻪدر ﻣﻨﺎزل ﻣﺮاﺟﻌ ﻪﮐﺮد هﺑخ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﺑﻔﺮوﺷﺪ و در ازاء آن ﻣﺒﻠﻐﯽ دﺳﺘﻤﺰ ﺑﮕﯿﺮد.
ﺷﺒﯽ از ﺷﺐ ﻫﺎي زﻣﺴﺘﺎن، ﺑﺎران ﻣﯽ ﺑﺎرﯾﺪ. ﻣﺎدرم دﯾﺮﮐﺮ دهﺑﻮد و ﻣﻦ در ﻣﻨﺰل ﻣﻨﺘﻈﺮش ﺑﻮدم. ازﻣﻨﺰل ﺧﺎرج ﺷﺪم و در ﺧﯿﺎﺑﺎن ﻫﺎي ﻣﺠﺎور ﺑ ﻪﺟﺴﺘﺠﻮ
ﭘﺮداﺧﺘﻢ و دﯾﺪم اﺟﻨﺎﺳ ﯽ دردﺳﺖ دار و ﺑ ﻪدر ﻣﻨﺎزل ﻣﺮاﺟﻌ ﻪﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻧﺪا در دادم ﮐﻪ، "ﻣﺎدر ﺑﯿﺎ ﺑ ﻪﻣﻨﺰل ﺑﺮﮔﺮدﯾﻢ ؛دﯾﺮ وﻗﺖ اﺳﺖ و ﻫﻮا ﺳﺮد. ﺑﻘﯿ ﻪ
ﮐﺎرﻫﺎ را ﺑﮕﺬار ﺑﺮاي ﻓﺮدا ﺻﺒﺢ. ﻟﺒﺨﻨﺪي زد و ﮔﻔﺖ :"ﭘﺴﺮم، ﻣﻦ ﺳﺮدم ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺑﺮو ﺧﺎﻧﻪ " و اﻳﻦ ﻫﻢدﻓﻌ ﻪﺳﻮﻣﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ، ﻣﺎدرمﺑﻪ ﻣﻦ دروغﮔﻔﺖ.
ﺑ ﻪروز آﺧﺮ ﺳﺎل رﺳﯿﺪﯾﻢ و ﻣﺪرﺳ ﻪﺑ ﻪاﺗﻤﺎم ﻣﯽ رﺳﯿﺪ. اﺻﺮار ﮐﺮدم ﮐ ﻪ ﻣﺎدرمﺑﺎ ﻣﻦﺑﯿﺎﯾﺪ. ﻣﻦوارد ﻣﺪرﺳ ﻪﺷﺪم و او ﺑﯿﺮون، زﯾﺮآﻓﺘﺎب ﺳﻮزان، ﻣﻨﺘﻈﺮم
اﯾﺴﺘﺎد. ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐ ﻪزﻧﮓ ﺧﻮرد و اﻣﺘﺤﺎن ﺑ ﻪﭘﺎﯾﺎن رﺳﯿﺪ، از ﻣﺪرﺳه ﺧﺎرج ﺷﺪم. ﻣﺮا در آﻏﻮش ﮔﺮﻓﺖ. در دﺳﺘﺶ ﻟﯿﻮاﻧﯽ ﺷﺮﺑﺖ دﯾﺪم ﮐ ﻪﺧﺮﯾﺪ ه ﺑﻮدﮐ ﻪ ﻣﻦ
ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮوج ﺑﻨﻮﺷﻢ. از ﺑﺲ ﺗﺸﻨ ﻪﺑﻮدم ﻣﻘﺪاري ﺳﺮﮐﺸﯿﺪم ﺗﺎ ﺳﯿﺮاب ﺷﺪم. ﻣﺎدرمﻣﺮا در ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘ ﻪ ﺑﻮدو "ﻧﻮش ﺟﺎن، ﮔﻮاراي وﺟﻮد" ﻣﯽ ﮔﻔﺖ. ﻧﮕﺎﻫﻢ
ﺑ ﻪﺻﻮرﺗﺶ اﻓﺘﺎد دﯾﺪم ﺳﺨﺖ ﻋﺮق ﮐﺮده ؛ًﻓﻮرا ﻟﯿﻮان ﺷﺮﺑﺖ را ﺑ ﻪﺳﻮﯾﺶ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ، ﻣﺎدر ﺑﻨﻮش. ﮔﻔﺖ :"ﭘﺴﺮم، ﺗﻮ ﺑﻨﻮش، ﻣﻦﺗﺸﻨ ﻪﻧﯿﺴﺘﻢ. " و
اﯾﻦ ﭼﻬﺎرﻣﯿﻦ دروﻏﯽ ﺑﻮدﮐ ﻪ ﻣﺎدرمﺑﻪ ﻣﻦﮔﻔﺖ.
ﺑﻌﺪ از درﮔﺬﺷﺖ ﭘﺪرم، ﺗﺄﻣﯿﻦ ﻣﻌﺎش ﺑ ﻪﻋﻬﺪ ه ﻣﺎدرمﺑﻮد ؛ﺑﯿﻮ ه زﻧﯽ ﮐ ﻪﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻣﻨﺰل ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ي او ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ. ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﯿﺎزﻫﺎ را
ﺑﺮآورد هﮐﻨﺪ. زﻧﺪﮔﯽ ﺳﺨﺖ دﺷﻮار ﺷﺪو ﻣﺎ ًاﮐﺜﺮ ﮔﺮﺳﻨ ﻪﺑﻮدﯾﻢ. ﻋﻤﻮي ﻣﻦﻣﺮد ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮدو ﻣﻨﺰﻟﺶ ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﻨﺰل ﻣﺎ. ﻏﺬاي ﺑﺨﻮر و ﻧﻤﯿﺮي ﺑﺮاﯾﻤﺎن
ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎد. وﻗﺘﯽ ﻣﺸﺎﻫﺪهﮐﺮد ﮐ ﻪوﺿﻌﯿﺖ ﻣﺎ روز ﺑ ﻪروز ﺑﺪﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮد، ﺑ ﻪ ﻣﺎدرمﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮد ﮐ ﻪﺑﺎ ﻣﺮدي ازدواج ﮐﻨﺪ ﻪﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺑ ﻪﻣﺎ رﺳﯿﺪﮔﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ،
اﮔﺮﭼ ﻪ ﻣﺎدرمﻫﻨﻮز ﺟﻮان ﺑﻮد.امازﯾﺮ ﺑﺎر ازدواج ﻧﺮﻓﺖ و ﮔﻔﺖ :" ﻣﻦﻧﯿﺎزي ﺑ ﻪمحبت ﮐﺴﯽ ﻧﺪارم. "، و اﯾﻦ ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ دروغ او ﺑﻮد.
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#پست #صلوات
سخن_بزرگان |#اندرزهای_قرآنی
.
     ﴿ إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴾
      [ #الأحزاب:٥٦ ]

      " بی گمان خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، بر او درود فرستید، و سلام بگویید، سلامی نیکو. "

«از اسباب رفع #اندوه و #آمرزش گناهان، #صلوات فرستادن بر پیامبر ﷺ است،
به خصوص در روز #جمعه،
زیرا اثر آن بزرگتر است،
پیامبر ﷺ به كسی كه بر ایشان صلوات فرستاد، فرمودند:

      «تُكْفَى هَمَّكَ، وَيُغْفَرُ لَكَ ذَنْبُكَ»
      "«اندوه هایت را کفایت می کند و مایه آمرزش گناهانت می شود»."»
#عبدالعزیز_الطریفی
____
📚#الترمذي:٢٤٥٧

صلوا على نبينا محمد ﷺ♥️

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

یک زن در عشق جسور میشود مرد میشود و نترس
و من هم دختر نترس بودم ولی افسوس که جای کاری لنگ بود عشق یکطرفه بود و نخواست
اینجاست که فرو ریختم
حالا از وجود هر نری متنفرم نمیتوانم خواستگار قبول کنم من خسته تر از آنم که خودم را تحویل کسی دیگه بدهم
من دلتنگم نه دلتنگ او بلکه دلتنگ دخترک شاد و خندان
دلتنگ دختر مطالعه گر دلتنگ دخترک پر انرژی که همیشه لبخند ملیح بر لبانش جاری بود
از آینه ها متنفرم که منعکس دهنده ی تصویر دخترک شکسته با قلب هزار پاره چهره ژولیده و موهای سپید
از آینه ها متنفرم عشق که کامم را تلخ کرد و چشمان اشکبار هدیه داد متنفرم از هر آنچه که مرا به نمایش میگذارد و‌بازتاب لحظات اکنون من است
متنفرم از آینه که موهای سپیدم را چین و چروک های صورتم را در جوانی پیر شدنم را نمایش میدهد
مدتی است از آینه ها و کمره ها دلگیرم
مدتیست اصلا آروز نکردم وقتی رسیدن به آرزو هایم محال است
تا حالا دیدین مرده های که راه بروند و نفس بکشند و ادامه بدهند اون منم آری منم 💔😭

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

بسم الله الرحمن الرحیم
دوست بی وفا
دو دوست که به مسافرت می رفتند، در بین راه در جنگل به خرس بزرگی برخوردند. اول خرس آنها را ندیده اما یک از مردها با سرعت تمام به طرف درختی دو ید.
دوستش را تنها گذاشت و بالای درخت رفت، مرد دیگر که سالخورده تر بود نتوانست بدود و از دوستش خواست که با او کمک کند. اما دوست او که جای خوبی نشسته بود راضی نشد که جان خود را به خطر بییندازد مردی که عقب مانده بود بهتر دید روی زمین دراز بکشد و ازخداکمک بخواهد چون نمی توانست بدود خرس به نزدیک او رسید ودر اطراف او چندین بار قدم زد و مثل اینکه نخواست کاری به او داشته باشد و بعد به طرف جنگل رفت و مرد جان سالم به در برد. مرد دیگر از درخت پایین آمد او گفت: «خرس خیلی به نزدیکی تو آمد، آیا او چیزی گفت؟» مرد دیگر جواب داد: بله، خرس به من گفت از این به  بعد هرگز با کسی که در وقت خطر تورا تنها می گذارد دوستی مکن وبه مسافرت نرو!

به نظر شما دوست واقعی چی کسی است.

در دید گاه بنویسید.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

🔴 هزاران زندانی از زندان‌های رژیم ساقط‌شده اسد آزاد شدند.

زندانى مى پرسد: چه اتفاقى افتاده است؟!
فيلمبردار مى گويد: رژيم بشار سقوط كرده است.
الحمدلله الله رب العالمین

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
احادیث

*هرگاه مردی همسرش را برای بـر آورده شدن حاجتش بخواند، بايد شتابزده بيايد، هر چند بر سر تنور هم باشد [ 1160 ترمذی _ 1202 سلسله صحیحه]

گر کسی را دستور می دادم تا به ديگری سجده کند، زن را دستور میدادم تا به شوهرش سجده کند [1853 ابن ماجه_ 7725 صحیح جامع_ 1159 ترمذی ]

*~سوگند به الله هيچ مردی نيست که همسرش را به بسترش بطلبد، و زن امتناع ورزد، مگر اينکه ذاتی کـه در آسمان است بر وی خشمگين است، تا که شوهرش را راضی سازد (1436 مسلم) ملائکه اورا تا صبح لعنت میکنند (5194 بخاری)
_
هرکس دو زن داشته باشد وبه یکی بیشتر تمایل داشته باشد روز قیامت زنده میشود درحالیکه قسمتی از صورتش نیست و قسمتی از صورتش کج است [3942 صحیح نسایی]

هـيچ زنـی شـوهرش را در دنيـا اذيت نمیکنـد، مگر اينکه همسرش از حور العـين میگويـد: خدا تو را بکشد او را اذيت مکن، او مهمـان توست و بزودی از تو جدا گشته به ما بپيوندد [2041 ابن ماجه _ 1174 ترمذی]

✅ زن , عورت است وقتی ازخانه خارج میشود شیطان اورا زینت میدهد (1173 ترمذی_)
*به پيامبر(صلي الله عليه وسلم) گفتند: حق زن يکي از ما بر شوهرش چيست؟ فرمود: "اين است که اگر

غذايي خوردي، او را نيز سهيم کني و اگر خود لباسي پوشيدي، براي او هم لباس تهيه کنی و به صورت او نزن و نگو خدا تو را زشت کند و به او حرف زشت مزن و جز در خانه، (از او) دوری نگير [2144 ابوداود]

✅ *دنيا همه اش متاع است و بهترين متاع دنيا زن صالح است [3716 مسلم]
كاملترين مؤمنين از روي ايمان ، بهترين شان دراخلاق هستند ؛ وبهترين مؤمنين ، بهترين شان بازنان شان ميباشند [7402 مسند احمد]
*هیچ یک از شما حق ندارد که همسرش را کتک بزند سپس شب که میشود در آغوش او بخوابد [4942 بخاری]

حق شوهر بر همسرش آن قدر است كه اگر زخمي بر شوهرش باشد و‌آن را با زبانش پاك‌ كند باز هم‌حق او را ادا نكرده است [3148 صحیح جامع]

بهترين زنان زني است كه وقتي به او نگاه میکني، تو را خوشحال و وقتي كه به او امر ميکني تو را اطاعت كند و در غياب تو حافظ خود و مال شما باشد [3299 صحیح جامع ]

زن نبايد از مال شوهرش مصرف كند، مگر اين‌كه شوهرش به او اجازه دهد، گفته شد حتي غذا؟ فرمود: آن بهترين اموالمان است [18/59 صحیح جامع]
*هر زني كه بدون سبب از شوهرش تقاضاي طلاق كند، بوي بهشت بر او حرام است [2055 ابن ماجه] ,, زناني كه خلع (تقاضاي طلاق) ميکنند، منافق‌اند [632 سلسله صحیحه]

*پیامبر(صلي الله عليه و سلم) با عایشه (رضي الله عنه ) مسابقه دو میداد. روزی پیامبر (صلي الله عليه و سلم) بر او سبقت گرفت، روز دیگر عایشه مسابقه رو برد، پیامبر فرمود: « این برد در مقابل آن باخت [سلسله صحیحه 131]

*مردی که برای زن و فرزندانش نفقه کند، این نفقه برایش صدقه محسوب میشود حتی لقمه ای که در دهان زنش میگذارد [بخاری 3936]

*نباید مرد مؤمن نسبت به زن مؤمنه‌اش بغض و کینه داشته باشد چون اگر یکی از عاداتش را نپسندد، عادت دیگرش را خواهد پسندید [ 3633 مسلم]

*از ورود به مکانی که زن، تنها در آنجا است، پرهیز کنید! گفتند: ای رسول خدا، آیا نزدیکان [ مثل برادر شوهر] هم اجازه ندارند؟ فرمودند: نزدیکان زن و شوهر به منزله‌ی مرگند 5232 بخاری

تا حد توان نشر کنید

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

/ هرچه کنی به خود کنی

زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…

سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد،
ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد..
نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد.
زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد،
درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد

"این داستان زندگی ماست"

گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم،
پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم،
اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..

👈🏻شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

حکایتی که یک بار انسان را متوجه می‌سازد
چوپانی عادت داشت تا در مکانی معین زیر یک درخت بزرگ بنشیند و گله‌ی گوسفندانش را در همان حوالی برای چرا نگه دارد. زیر درخت سه سنگ وجود داشت که چوپان همیشه از آن‌ها برای ساختن آتش و تهیه‌ی چای استفاده می‌کرد. اما هر بار که آتشی میان سنگ‌ها روشن می‌کرد، متوجه می‌شد که یکی از سنگ‌ها سرد باقی می‌ماند، گویی هیچ تماسی با گرما ندارد.

چوپان بارها تلاش کرد تا جای سنگ‌ها را عوض کند یا علت این پدیده را دریابد، اما بی‌فایده بود. سنگ همچنان سرد می‌ماند، هر جا که قرار می‌گرفت. یک روز، کنجکاوی چوپان به او چیره شد. تصمیم گرفت راز این سنگ عجیب را کشف کند. تیشه‌ای با خود برداشت و سنگ را به دو نیم کرد.

ناگهان آهی عمیق از سینه‌اش برآمد؛ میان سنگ، موجودی ریز و ظریف مانند کرم زندگی می‌کرد. چوپان از دیدن این منظره شگفت‌زده شد. نگاهش را به آسمان دوخت و در حالی که اشک چهره‌اش را پوشانده بود، خداوند را شکر کرد و گفت:
"ای خدای مهربان! تو برای آرامش این کرم کوچک هم چاره‌اندیشی کرده‌ای و آن را در دل سنگی سرد جای داده‌ای. پس ببین برای من، بنده‌ات، چه کرده‌ای. اما من هرگز سنگ دل خود را نشکستم تا مهر و لطف تو را در وجودم ببینم."

این داستان بازتابی از مهربانی و توجه خداوند به کوچک‌ترین مخلوقاتش است و الهامی برای درک مهر او در زندگی انسان‌ها.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#غزه 🕌!›

بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ؟

به کدامین گناه کشته شده است؟!❤️‍🩹

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

🔹بسم الله الرحمن الرحیم
📖 الله اکبر💎  و لله الحمد🤩
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴

🎥فیلم اول
📍روز اول پخش صدقات کمپین غزه

⌛️بعد از مدت ها بی قراری و انتظار
بعد از تلاش های زیاد و بی وقفه
الحمدلله کمک های شما به غزه رسید

💠یا الله با این ویدیو قلب هرکسی که در این مسیر این کمپین را یاری داده است را پر از شادی و سرور بفرما

◀️یا الله به مال و زندگیشون برکت بده و در دنیا و آخرت بی نیازشون بفرما

🟣الحمدلله ثم الحمدلله
20میلیارد در 20روز تقدیم غزه شد

☑️منتظر کلیپ های دیگر باشید....

🔹: اعضای این مرکز و تک تک زحمت کشان را در دعاهاتون سهیم بفرمایید..

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

داستان خیلی زيبا

یک پسر جوان و با تقوا همیشه به الله سبحانه و تعالی دعا میکرد كه الله یا من كه هيچ دختری راتاحال لمس نکرده ام برایم همسری نصیب کن که هيچ کسی لمسش نکرده باشد
پسرک بسیار مشکلات اقتصادی داشت کسی برایش ارزش قایل نبود
میدانست با اوکسی ازدواج نمیکند.
پسرک مجبور به ترک دیار خود شد بادوست خود به یک کشور غیر اسلامی رفت پسرک به کار آغاز کرد بعد چند مدت دوستیش برایش گفت رفیق حال پول هم داریم بیا به کشور خود برویم با هر دختری كه دوست داری ازدواج کن.
پسر گفت نخیر آن ها بامن نه بلكه باپولم ازدواج میکنند روز دیگر پسر در پارک نشسته بود که پسرها بادوست دختران شان درمستی وشادی بودند ساعت رانگاه کرد دید وقت نماز است شروع به نماز خواندن کرد
دختری ازگوشه دیگر پارک دقیق پسر رانگاه میکرد بعد نزد پسر آمد پرسید فرق ربی من وتو در چیست پسرگفت شما دست ساخته خود راعبادت میکنید و ما خالق بي نياز را الله ی من تمام دنیا را آفریده باید متفاوت باشد.
دیده نشود لمس نشود
اما حس شود.
دخترك حاضر به مسلمان شدن شد بعد به پسر پشنهاد ازدواج کرد وپسرهم قبول کرد بعد از ختم نکاه دوستش پرسید
مگر نگفته بودی باکسی ازدواج میکنی که کسی لمسش نکرده باشد
پسرگفت من هم چنین کارا کردم الله یم گفته است کسی كه تازه مسلمان مي شود چون کودک نوزاد پاک میگردد من هم باور دارم تقوای خانمم از من بیشتر میشود ان شاءالله

براي ان عده از مردهايي كه ميخواهند با دختراني ازدواج كنند كه او را هيچكس لمس نكرده باشد پس رو به الله سبحانه و تعالی کند و ببیند خود چى کار کرده...!

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

نامحرم های خانواده گی

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

داستان کوتاه و آموزنده !!
احترام_به_زنان....

مردی در کنار چاه زنی زیبا دید ،از او پرسید :

زیرکی زنان به چیست ؟
زن داد و فریاد کرد و مردم را. فرا خواند ؛مرد که بسیار وحشت زده بود، پرسید

چرا چنین میکنی؟ من که قصد اذیت کردن شما را نداشتم ،دیدم خانم محترم و زیبا رویی هستی ،خواستم از شما سوالی بپرسم .

در این هنگام تا قبل از اینکه مردم برسند زن سطل آبی از چاه بیرون کشید و آن را بر سر خود ریخت ،مرد با تعجب پرسید:
چرا چنین کردی ؟ زن خطاب به مردمی که برای کمک آمده بودند گفت؛ ای مردم من در چاه افتاده بودم و این مرد جان مرا نجات داد .

مردم از آن مرد تشکر کرده و متفرق شدند .در این هنگام زن خطاب به مرد گفت ؛

این است زیرکی زنان اگر اذیتشان کنی تو را به کام مرگ می‌کنند و اگر احترامشان کنی ،خوشبختت می‌کنند

پس به زنان احترام کنید تا محترم شوید……

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#مثل_بز_اخفش

اَخفَش از نظر لغوی به کسی گويند که چشمش کوچک و ضعيف و کم نور باشد. در تاريکی بهتر از روشنايی و در روز ابری و تيره بهتر از روز صاف و بی ابر ببيند

 
ميگويند چون اخفش زشت صورت و کريه المنظر بود هيچيک از طلاب مدرسه با او حشر و نشري نداشته، در ايام تحصيل و تلمذ با او مباحثه نمي کرده است. به روايت ديگر اخفش بحث و جدل را خوش نداشت و مايل بود هر چه ميگويد ديگران تصديق کنند.
 
قولي ديگر اين است که اخفش در مباحثه به قدري سماجت به خرج ميداد که طرف مخاطب را خسته مي کرد؛ به اين جهت هيچ طلبه اي حاضر نبود با وي مذاکره کند. پس با اين ملاحظات به ناچار بزي را تربيت کرد و مسايل علمي را مانند يک همدرس و همکلاس بر اين "بز" تقرير مي کرد و از آن حيوان زبان بسته تصديق مي خواست! بز موصوف طوري تربيت شده بود که در مقابل گفتار اخفش سر و ريش مي جنبانيد و حالت تصديق و تأييد به خود مي گرفت.

عقيده ديگر اين است که مي گويند اخفش براي آنکه از مذاکره با طلاب بي نياز شود بزي خريد و طنابي از قرقره سقف اتاق عبور داده، يک سر طناب را در موقع مطالعه به دو شاخ بز مي بست و آن حيوان را در مقابل خود بر پاي ميداشت و سر ديگر طناب را در دست ميگرفت. هرگاه مي خواست دنباله بحث را ادامه دهد، خطاب به آن حيوان زبان بسته ميگفت: "پس مطلب معلوم شد" و در همين حال ريسمان را مي کشيد و سر بز به علامت انکار به بالا ميرفت. اخفش مطلب را دنبال مي کرد و آنقدر دليل و برهان مي آورد تا ديگر اثبات مطلب را کافي مي دانست. آنگاه سر طناب را شل مي داد و سر بز به علامت قبول پايين مي آمد.
 
از آن تاريخ بز اخفش ضرب المثل گرديد و هر کس تصديق بلاتصور کند او را به بز اخفش تشبيه و تمثيل مي کنند.
 
همچنين ريش بز اخفش در بين اهل علم ضرب المثل شده و به قول دکتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي: «آن دانشجو را که درس را گوش مي کند و ريش مي جنباند ولي نمي فهمد و در واقع وجود حاضر غايب است به بز اخفش تشبيه کرده اند.»

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#داستان_لباس_جدید_پادشاه
در زمانهای خیلی خیلی دور ، پادشاهی بود که دلش می خواست همیشه لباس های خوب بپوشد. خیاط های مخصوص شاه، هر روز یک لباس تازه برای او می دوختند. روزی رسید که خیاط های او دیگر نتوانستند لباسی با شکل تازه برایش بدوزند. پادشاه خودخواه عصبانی شد و فریاد زد : من قبلا این لباس را پوشیده ام! مگر نمی دانید که من هیچ وقت یک لباس را دوبار نمی پوشم.
خدمتکارهای شاه، خبر مهمی را در همه جای آن سرزمین پخش کردند :
هر کس بتواند یک دست لباس جدید برای جناب پادشاه بدوزد، جایزه بزرگی خواهد گرفت.
تمام خیاط های آن سرزمین به جنب و جوش افتادند. آنها سعی کردند که لباس تازه ای برای شاه بدوزند اما هیچ لباسی شاه را راضی نکرد. شاه از خودراضی نمی توانست قبول کند که بدنش چاق و زشت است.
یک روز دو آدم حقه باز به قصر شاه آمدند و گفتند جناب شاه ، ما از راه خیلی دوری به اینجا آمده ایم تا شما را راضی کنیم. ما بافنده هایی هستیم که کار خود را خیلی خوب بلد هستیم. ما می توانیم پارچه عجیبی ببافیم. این پارچه مخصوص ، طوری است که آدم های احمق نمی توانند آن را ببینند.
پادشاه گفت : هووووم … چه جالب! این طوری می توانم بفهمم که کدام یک از وزیرانم با هوش و کدام یک احمقند.
” خیلی خوب، فوری شروع به بافتن کنید” بعد هم پول خیلی زیادی به آنها داد.
آن دو نفر پول ها را پنهان کردند و بعد این طور نشان دادند که دارند پارچه می بافند. صدای ماشین پارچه بافی نیمه شب به  گوش می رسید “کلیک،کلاک،کلیک،کلاک”
پادشاه می خواست بداند که کار بافنده ها چقدر پیش رفته است. برای همین با خودش فکر کرد: خوب است بهترین و راستگوترین وزیرم را پیش آنها بفرستم.
وزیر به اتاق کار بافنده ها رفت . او با دیدن ماشین خالی از پارچه خیلی تعجب کرد. هر چقدر که نگاه کرد چیزی ندید. وزیر که مرد با تجربه ای بود با خودش فکر کرد: خیلی بد شد! حالا اگر من راستش را بگویم پادشاه خیال می کند که آدم احمفی هستم. او به من خواهد گفت: بی عرضه احمق، از قصر من بیرون برو!
برای همین، وزیر به پادشاه گفت: تا به حال پارچه ای به این زیبایی ندیده ام. جناب شاه من مطمئن هستم که شما از آن خوشتان خواهد آمد. پادشاه از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد و به بافنده ها پول بیشتری داد.
چند روز بعد پادشاه خواست پارچه را ببیند اما با خودش گفت : اگر نتوام آنرا ببینم آبرویم می رود.
این شد که یکی دیگر از وزیرانش را پیش بافنده ها فرستاد. پادشاه خیال می کرد که این وزیر از همه باهوش تر است . اما او هم نتوانست پارچه ای ببیند.
این وزیر هم ترسید که شاه با او دعوا کند . برای همین گفت : جناب شاه ، واقعا که پارچه خیلی خیلی قشنگی است.
پادشاه خیلی خوشحال شد. با خودش فکر کرد : حالا دیگر من نباید نگران باشم چون حتما می توانم پارچه ای را که آنها دیده اند ببینم.
پادشاه مطمئن بود که وزیرانش به اندازه او باهوش نیستند. برای همین به همراه دو وزیر و عده ای از نزدیکان و خدمتگزارانش از قصر بیرون آمد.
دو وزیر گفتند جناب شاه ما امیدواریم که شما از این پارچه جالب خوشتان بیاید
پادشاه به اتاقی رفت که بافنده ها در آن کار می کردند. اما او در ماشین بافندگی چیزی ندید. با خودش فکر کرد: یعنی چه؟! چرا من نمی توانم پارچه را ببینم ؟! یعنی من یک احمقم؟ نه، من نباید بگویم که چیزی نمی بینم!
بنابراین پادشاه به بافنده ها گفت که از پارچه خیلی خوشش آمده است. هر دو وزیر توی دلشان گفتند : چقدر بد است که من نمی توانم پارچه را ببینم!
پادشاه به بافنده ها مقدار زیادی طلا داد. بافنده های ناقلا هم کارشان را ادامه دادند:
کلیک،کلاک،کلیک،کلاک
و خیلی زود خبر دادند که تمام پارچه بافته شده است. آنها این طور نشان دادند که دارند پارچه را می برند و لباس جدیدی برای شاه می دوزند.
بعد لباس تازه را به پادشاه نشان دادند و گفتند :جناب شاه با دقت به این لباس نگاه کنید. وقتی که مردم شما را با این لباس ببینند خیلی تعجب می کنند آنها حتما از شما تعریف خواهند کرد.
بافنده ها به پادشاه کمک کردند که لباس هایش را در بیاورد و لباس جدیدش را بپوشد.

#ادامه_در_پست_بعدی 👇?
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

داستان عابد و گنکهار بنی اسرائیلی
ابو هریره «رض» می گوید: شنیدم که پیامبر «ص» می فرمود: در میان بنی اسرائیل دو مرد بودند که پیمان برادری بسته بودند، یکی از آنها (مرتب) مرتکب گناه می شد (اهل گناه بود) و دیگری کوشا درعبادت مرد عابد همیشه دوستش را در گناه می دید و همیشه به او می گفت « کوتاه بیا ودست از گناه بردار (وتوبه کن او هم در جواب) می گفت: مرا با الله ام تنها بگذار، مگر تو نگهبان من قرار داده شده ای؟{شخص عابد در جواب} گفت: به الله سوگند؛ الله تو را نمی بخشد. یا (شک راوی) الله تو را وارد بهشت نمی کند؛ سپس الله جانِ آنها را گرفت (فوت کردند) و نزد الله جهانیان گرد آمدند؛ الله به فرد عابد گفت: آیا تو نسبت به {اراده من و مشیت من} آگاه بودی؟ یا بر آنچه در دست من است، توانابودی؟ و به فرد گناهکار فرمود: برو به واسطه رحمتم وارد بهشت شو وسپس به دیگری فرمود: اورا به آتش ببرید.
ابو هریره «رض» گفت: سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست، چنین فردی (فرد عابدی که در حدیث، ذکر شده است) چیزی گفت که آن کلمه، دنیا و آخرتش را از بین بد.

آنچه که از این داستان آموختیم.
الف: مؤمن همواره بکوشد تا دست برادرش را از گناه وامور حرام باز دارد.
ب: هیچگاه بر یک شخص حکم نکنیم که ت.بهشتی هستی یا جهنمی، مگر اینکه الله ورسولش «ص» در این مورد حکم کرده باشند.
ج: جواز حکایت از بنی اسرائیل در صورتی که موافق کتاب الله تعالی وسنت پیامبر اسلام باشد، مشکل ندارد.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

بین کتاب‌ها می‌چرخیدم تا منبع موثقی بیابم و بچه‌هام بطور شگفت انگیز ثروتمند شوند. بدنبال قدرت سیاست مالی بالایی بودم تا بتواند بخشی از شخصیت مومن قوی آینده‌شان را تشکیل دهد.

می‌خواستم هیچ وقت، فقر به سراغشان نباید. یا خدای نکرده ورشکست نشوند و بتوانند به سهم خودشان، به سمت توسعه مدینه فاضله قدم بگذارند.

و اتفاقا چنین کتابی سراغ داشتم. سالها پیش یکی از اساتیدم، کتاب مشهور «رویداد» را در همین مقوله معرفی کرد که تمام نکات آن، معتبر و به دور از توصیه های زرد اقتصادی روز بود.

این کتاب با نشان دادن منابع مالی تمام نشدنی و اشاره به راههای شکست، آن هم به زبان ساده و کاربردی، افق روشنی را در اختیار خواننده می‌گذاشت که هیچ نویسنده‌ی دیگری، نمی‌توانست به این وضوح، شخص را از چالش های مالی نجات بخشد.

پس همانطور که خواستم صوتی این آگاهی را در محیط خانه بپیچانم، ترجیح دادم چند جمله طلایی از مقدمه آن را نیز در اختیار شما بزرگواران همراه قرار دهم تا از فواید بی‌شمار آن بهره‌مند گردید:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان

إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ﴿۱﴾
هنگامي كه واقعه عظيم (قيامت) برپا شود،

لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ ﴿۲﴾
هيچكس نمي‏تواند آن را انكار كند.

خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ ﴿۳﴾
گروهي را پائين مي‏آورد و گروهي را بالا مي‏برد.

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

داستان من
💔عشق زخمی#💔
من دختری بودم تنها سرگرمی ام مطالعه کردن بود
بیشترین کتاب هایمه از تلگرام میگرفتم و میخواندم
دختر شاد خندان پر از انرژی مثبت هرکسی با من لحظه ی می نشست چایش سرد و دلش گرم میشد
روزی در فیسبوک با مردی مقابل شدم دیدم خیلی افسرده وقتی بامن صحبت میکرد خیلی حلاوت میبرد از گفتار و رفتارم از نگاهم من برایش فرشته ی نجات بودم که بدون بال پر ،نگاهم طرز حرف زدنم برخوردم همرایش همه اش در قالب کلمات زیبا نمیگنجید روزی از روز ها ابراز علاقه کرد ولی من به احساسات هیچ مردی ارزش قایل نبودم چون احساسات مردها زودگذر و پوچ بود برای من ، بی کسی دیار غربت واقعا خسته اش کرده بود
این مرد از حالت افسردگی روزبروز برامد و بهتر شد با شوق سر کار میرفت انگیزه برای زندگی اش شدم
او مرد آشنا بود و با تمام معنی مرا میشناخت چگونه و در چه فامیلی بزرگ شدم از بودنم افتخار میکرد از کارکردها و شخصیتم نهایت خوشحال بود چون دختر موفق با اصولی بودم
ایشان در یکی از کشور های اروپایی بود و من در افغانستان ولی از نزدیک ندیدیم درین مدت یک دیگر را ،
بلاخره سالی گذشت و من بیشتر شناختمش و به احساساتش ارج قایل شدم و احترام احساساتش داشتم
تا اینکه بعد یک سال منم احساسم را برایش گفتم
ما دو نفر چنان عاشق و معشوق هم شدیم که هر روز و شب مسج و گپ زدن از تمام برنامه هایش اطلاع میداد هرجای میرفتم حتتی لباس هایش ازمن مشوره میگرفت چی بپوشد و چه نی اینکه چی میخورد و مینویشد مشوره میگرفت و هیچ کار بدون مشوره من انجام نمیداد نه اینکه مجبور باشد چون خودش مشتاقانه میخواست و خیلی خوشحال بود در زندگی اش و من حس شادی داشتم وجودم برای یکی موجب آرامش است ومن برای اولین بار عشق در وجودم حس کردم یک زن چقدر زیبا میشود وقتی بفهمد یکی دوستش دارد ومن خوشحالترین دخترین این شهر بودم برایش مینویشتم از چشمایش از لبخند قشنگش
از تن بیمارش که سالها بود کسی نوازشش نکرده بود
ومن با دستان کوچک دخترانه ام از راه خیلی دور حس باهم بودن طعم خوش زندگی را برایش چشاندم
این دوستی و رفاقت ما پنج سال دوام کرد
روزی برایم گفت نباشی میمیرم
منم گفتم میمیرم بیتو اورا نمیدانم ولی من واقعا نمیتونستم برایش گفتم چه تصمیمی داری
گفت نمیتوانم برایت کاری کنم
اول اینکه تمویل کردنت برایم خیلی مشکل است
دوم اینکه مشکلات فامیلی خیلی زیاد دارم و فامیل نمیخواهم این پیودند را و هزار بن بست دیگر
اینجاست که جای کار میلنگید و من ناچار باید تصمیم میگرفتم
چقدر سخت است کسی برای پر کردن تنهایی اش با قلب و روحت بازی کند وقتی از طرف خود مطمین نباشید خواهشا هیچ کسی را بخودت وابسته نکن قاتل نباشید احساس هر آدمی حرمت دارد
بعد پنج سال در فکر فرورفتم و همانجا بود که شکستم
نه واقعا مرده ام ولی نفس میکشیدم
خودرا استوار گرفتم بعد چند هفته یی تصمیم گرفتم
حرف دلم را بگویم برایش کفتم تا پای جان کنارت خواهم ماند بخاطرش خیلی از خود گذری ها کردم خواستگار هایمه جواب دادم تا او تنها نماند هر ریسک را میپذیرفتم بخاطرش از جانم گذشتم درین راه ولی افسوس که ارزش نداشت
وقتی دیدم این همه بن بست و چالش ها سر راه ما بود خودم راه رو برایش واز گذاشتم گفتم اگر تمویل کرده نمیتوانی قاچاق میایم پیشت گفت نه
پس گفتم با من بوده نمیتوانی اجازه میدهم برای خودت و حق میدهم به فامیلت با هرکسی که دلت میخواهد ازدواج کن ازین بیشتر دیگه نباید وقت تلف کنی
من نخواستم وقتش تلف شود برای خوشبختی اش هر کاری از دستم آمد دریغ نکردم هرچند سخت بود برایم
گفتم برو زندگیت بساز و در لابلای لبخند هایت برای لبخند های من که ازم گرفتی دعا کن اشک تلخی از چشمان هردو جاری شد اورا نمیدانم ولی من واقعا مرده بودم گذاشتم برود کوله بار سفرش را خودم بستم
او برای ماندنم کاری نکرد برایم تب نکرد ولی برایش مرده بودم دلم میخواست نرود بماند کنارم ولی رفت
دلم میخواستم برای داشتنم بجنگد ولی نجنگید
منم مصلحت بر این دیدم که بودن مان ازین بیشتر دردی را دوا نمیکند بهتره جدا باشیم
همین بود که من دست از پیام دادن برداشتم ولی افسوس فراموش شدم اینگار در دنیا کسی اصلا نبودم
دوسال شد ازین جدایی ازین درد ازین اشک و آه پنهانی ولی من درین مدت یک بار نه بلکه هر هزار بار در یک ثانیه مرده ام ولی اینگار لبخند روی لبام هنوز است
هنوزم باورم نمیشود عشق او دروغین بود
احساسش زود گذر بود شاید دوستم داشتم ولی عاشقم نبود شاید اون همه بن بست ها بهانه بود
ولی برای منی دختر ناتوان اصلا بن بست وجود نداشت

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

داستان کوتاه آموزنده

شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را جدا کرد، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن. اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست.

📌داستان زندگی هم مثل همین کلم است. ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

✅️ عنوان: کینه و پینه | چرا غرب از ما متنفر است؟
🪶 نویسنده: کویستان ابراهیمی
تهیه شده توسط: مای پروجکت

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#پست_بسیار_مهم_که_اکثری_بی_خبر_هستند

حقوق خانم بالای شوهر
و حقوق شوهر بالای خانم

............................
ﺣﻘﻮﻕ خانم بالای شوهر

اخلاق - رفتار - کردار - شوهر باید چنین باشد
1. دوستی با زنان از اخلاق انبیا بود

2. اظهار دوستی با زنان، هرگز از یاد آنان نمی‌رود.
3. گذشت و بخشش نسبت به زنان، اگر رفتار بدی را مرتکب شدند.

4. خوش‌ رویی و خوش‌ رفتاری با زنان.
5. پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید
کاملترین مومنان ازجهت ایمان خوش اخلاق ترین آنان است و بهترین شما کسانی اند که در رفتار و برخورد با همسران شان بهتر باشند (صحیح ترمذی 1162-1163)

6. محبوب‌ ترین مردان، کسی است که بیشترین نیکی را نسبت به زن خود نماید.
7. ترس از ذات حق تعالی که مبادا، حق زن خود را بجا نیآورد.

8. نگاه به زن به عنوان گل باشد نه خدمت کار، تا طراوت و شادابی آن حفظ شود و کاری فراتر از حد متعارف، از زن خواسته نشود.
9. تهیه وسایل بیشتر و بهتر زندگی تزئینی،

پوشاکی، خوراکی، به ویژه در ایام عید.
10. مشورت با زن در امور مهمه زندگی.
11. رعایت اخلاق و حقوق هم بستری با زن
12. تهیه خوراک، پوشاک، مسکن، تهیه لوازم منزل، تداوی درصورت مریض بودن زن، استخدام خدمتگار (اگر اقتصاد خوب دارد)

13. حق زن بر شوهر این است که اگر زن باکره است، پس از عروسی، ‌هفت شب را نزد او بماند و اگر بیوه باشد سه شب و پس از آن اگر دارای یک زن است،‌ باید هر چهار شب یک شب نزد او بماند و سه

شب دیگر آزاد است و هر گاه دارای چند زن است، باید نزد هر یک شبی را از چهار شب بگذراند
14. نفقۀ خانمت را بعهده داشته باش.
16. تأمین رفاه و راحتی خانواده را از راه مسالمت آمیز بدوش گیر.

15. تکالیف زندگی را از برای خانمت سپری کن.
16.از دست مزدت در مقابل خانم و فرزندانت سخاوت نشان ده.
17. در مقابل خانم و فرزندانت گشاده روی باش.
18. بر خانم و خانواده ات سخت نگیر.
19. هرگاه بازار میروی برای خانمت هدیه‌ ایی خریداری کن.

20. از بخل در مقابل خانواده ات دوری کن.
22. بدون علت در رسیدن به خانه تأخیر نکن تا باعث نگرانی و اضطراب خانمت نشوی.
23. وقتی به خانه بر میگردی تمام مشکلات بیرونی را کنار بگذار و جبین خود را گشاده گیر.
27. در شهری که خانواده ات زندگی میکند لازم نیست جای دیگری به استراحت بپردازی.

25. با خانمت دوست و دلسوز باش.
26. زنت امانت خدا برای توست، از او به بهترین وجه مواظبت کن.
27. نياز زن به عشق و علاقه بيشتر است و تو بايد محبت قلبي خود را بيرون بريزی.

28. زنت وقتی دوستت دارد كه ارزش او را درك كرده باشی و اظهار محبت کنی.
29. وقتی دست پُختش را خوردی بگو: "واقعاً غذای لذیذی پخته بودی".

30. واژه هاي عاشقانه و دلنشين، به طور شگفت انگيزي ميتواند آفريننده‌ي لذت‌هاي كوچك باشد، همیشه آفرینندۀ این لذت های کوچک باش.
31. هيچگاه نبايد غرورت مانع ابراز عشق و علاقه به همسرت شود.

32. با خانمت صادق باش.
33. در طول زمان مشكلات زندگي و گاه مشاجرات و درگيريها، طوري رفتار كن كه فضاي عاطفي از بين نرود و جايي براي گفتن جملات عاشقانه و صادقانه بماند.

34. فامیل خانمت را مانند فامیل خود گرامی دار.
35. از خواهشات بیجا حذر کن.
36. هیچ‌گاهی در ذهنت در مورد خانم خود "شک" را جای نده.
37. بالای خانم خود اعتماد کامل داشته باش.
.......--------------------------«««««««««««««
👥حقوق شوهر بر همسر...!!

✅رسول اللّه
(صلی اللّه علیه وآله وسلم)
میفرماید:
«اگر زن نمازهای پنجگانه را بجا آورد و روزة رمضان را بگیرد و از زنا دوری کرده و از شوهرش اطاعت کند به او گفته می‌شود از هر دری از درهای بهشت که می‌خواهی داخل شو».

»پس بنابراین:
ای زن مسلمان دقت کن که چگونه پیامبر(صلی اللّه علیه وسلم)اطاعت از شوهر را از موجبات دخول به بهشت دانسته و آنرا در ردیف نماز و روزه قرار داده است،پس از او اطاعت کن و اَ نافرمانی او بپرهیز،چون نافرمانی از او، خشم اللّه سبحان را به همراه دارد».

۱- در هر کار از شوهر اطاعت کند بشرط اینکه آن کار گناه و معصیت نباشد.
۲- نان و نفقه خود را باید مطابق قدرت و توان شوهر از او بخواهد.
۳- بدون اجازه شوهر به کسی اجازه ورود به خانه ندهد.
۴- بدون اجازه شوهر از خانه خارج نشود.
۵- بدون اجازه شوهر از مال او به کس چیزی ندهد.
۷- اگر شوهر او را به بستر فرا خواند بدون عذر شرعی "حیض و نفاس" از پاسخ به درخواست او انکار نورزد.
۸- شوهر را بخاطر اینکه مال زیادی ندارد یا اینکه صورت و قیافه خوبی ندارد حقیر نشمارد.
۹- اگر در شوهر هر کار بر خلاف شریعت ببیند با رعایت ادب و احترام شوهر خود را از این کار منع کنید و مؤدبانه به او تذکر دهد.
۱۰- در جلو کسی از شوهر شکایت نکند.
۱۱- روی در روی شوهر قرار نگیرد و زبان درازی نکند.
۱۲- با بستگان شوهر جنگ و جدال نکند.

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

شعائر نگاره‌ای چشم‌نواز همراه با کاروان صالحان

•برسکوت خودت ودیگران بنویس
•چون پیمان خدا را گسستیم
•راز برتری جامعه ی مدینه‌ی پیامبر
•هدف وسیله را توجیه نمی کند
•آزادی ،برتری است.
•اولین مرحله ی شکست
•نجات بشریت از غرق شدن
•به پایان بسیاری از سوره‌ها فکر کرده‌اید؟
.آباد کردن زندگی ٫راه توست به سوی آخرت
*آیه گرافی*
توصیه ی پدرمان ابراهیم چه بود؟
.معاوضه دریا با نقش ناخن
چون رستگاری تو در آن است
می دانی کوه سبز من
قرآن باقلب زنده سخن دارد
تابا هستی برخورد نکنیم
تقوی وخارهای راه
بهشت اندیشی
به شکوه لحظه باز شدن دروازه‌ها فکر کن
به‌کانال خوب شعائر بپیوندید.
🩵نشر صدقه جاریه🩵

/channel/shaaer_is
/channel/shaaer_is

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#استوری
#پست
#دوستدار_رسول_الله
#صلوات
#جمعه_مبارک
#عصر_مستجاب_دعا
#خواندن_سوره_کهف

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#حتماً_بخوانین

#روزی_مادری_به_فرزندش_وصیت_کرد:
فرزندعزیزم،
روزی بیاید که مرا پیر وناتوان خواهی دید در کارها یم غیر منطقی!!
در آنوقت جان مادر به من کمی وقت بده و صبر کن تا مرا خوب بفهمی.
هنگامی که دستم می لرزد و غذایم بر روی لباسم می ریزد؛
هنگامیکه از پوشیدن لباسم ناتوانم؛
صبر کن و سالهایی را به یاد بیاور که کارهایی که امروز نمیتوانم انجام دهم، به تو یاد میدادم.
اگر دیگر جوان و زیبا نیستم؛
مرا ملامت نکن و کودکی ات را به یاد آور، که تلاش میکردم تو را زیبا و خوشبو کنم.
اگر دیگر نسل شما را نمی فهمم به من نخند، ولی تو گوش و چشم من ؛ برای آنچه نمی فهمم باش.
من بودم که ادب را به تو آموختم.
من بودم که به تو آموختم چگونه با زندگی روبه رو شوی.پس چگونه امروز به من می گویی چه کنم و چه نکنم.؟
فرزند عزیزم از کُند شدن ذهن و آرام صحبت کردن و فکر کردنم هنگام صحبت با تو خسته نشو ، چون خوشبختی من اکنون این است که باتو باشم.تو اکنون تمام زندگی من هستی.
من همچنان می دانم که چه میخواهم، فقط برای انجام کارهایم به من کمک کن.
هنگامی که پاهایم مرا برای رسیدن به مقصد یاری نمی کند، با من مهربان باش.
از گرفتن دستم هنگام راه رفتن خجالت نکش؛ که در کودکی ات که ناتوان بودی من دست تو را می گرفتم.
من دیگر مثل تو جوان نیستم و به سادگی، مرگ در انتظار من است.
در کنار من باش و مرا تنها نگذار.
هنگامی که از خطای من چیزی به یاد آوردی بدان که من جز مصلحت تو چیزی نمی خواستم.
خطا های مرا ببخش تا خدا تو را بیامرزد.
هنوز هم خنده و بازی های تو مرا خوشحال میکند.
مرا از همصحبتی خودت محروم نکن.
هنگام تولدت با تو بودم ؛ پست تاهنگام مرگم با من باش.!!
بوسه زن جایکه آنجا نقش پای مادر است
هــــــر رضای کبریارا در رضای مادر است

ما به هر ویرانه از طوفان غم آسوده ایم
آن همه آســــودگی ها از دعای مادر است

بسکه ازلای لای پرمهرش نوازش دیده ایم
تاهنوز درگوش وجان ما صدای مادر است

افتخار است صبح تاشام خدمت مادر کنیم
جنت فــردوس خواهیم زیر پای مادر است

اگر مطالعه کردین بنویس مطالعه شد
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»
مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!

زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

یک پادشاه ظالم بود که شخصی را گفت : تا ده روز آینده یک جوال پر از گژدم باید آماده کنی و گر نه کشته خواهی شد.
شخص بیچاره هر جا گشت، نتوانست جز اندکی گژدم پیدا کند. روز نهم در حالیکه ناامید شده بود؛ رفت در قبرستان و در کنجی نشسته و زانوی غم در بغل گرفت.
در این اثنا ملنگ قبرستان او را دید و از احوال اش جویا شد.
مرد ماجرا را بیان کرد :
ملنگ گفت : جای پریشانی نیست من برایت یک جوال گژدم تهیه می کنم.
مرد گفت : چگونه ؟
ملنگ گفت : با من بیا.
رفتند، ملنگ سر قبری را باز کرد و جوال را پر از گژدم کرد و گفت : برو به پادشاه بگو این جوال را از قبر یک کارمند عالی رتبه دولتی حکومت پر کردم، اگر ده جوال میخواهی مشکل نیست، سر قبر قاضی را باز می کنم.
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#ادب_سخن_گفتن_در_اسلام 🌸

رسول‌الله ﷺ فرمودند:
"من کان یؤمن بالله والیوم الآخر فلیقل خیرًا أو لیصمت

هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید سخن خیر بگوید یا سکوت کند
(صحیح بخاری، حدیث 6018)

🔑 پیام کاربردی:

پیش از حرف زدن فکر کنیم: آیا این سخن باعث خیر و آرامش است یا موجب ناراحتی دیگران؟

تمرین کنیم فقط کلماتی را به زبان بیاوریم که دل‌ها را شاد کند یا دردی را بکاهد.


🌿 یادمان باشد: زبان نرم، دل‌ها را نرم می‌کند.
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#ادامه_داستان_لباس_جدید_پادشاه

شاه خودش را گول زد و در دل گفت : وای چقدر عالی است! این لباس مثل پر سبک و مثل نسیم لطیف است.
بعد دو وزیرش را صدا زد و پرسید خوشتان می آید.
آنها جواب دادند البته چه لباس زیبایی است! چقدر به شما می آید جناب شاه
در همین موقع در همه جای آن سرزمین حرف از لباس جدید پادشاه بود.
روزی رسید که نزدیکان شاه یک نمایش رژه ترتیب دادند. شاه در حالی که مثل سربازها پا می کوبید و رژه می رفت با صدای بلند گفت : اهم … فقط آدم های دانا می توانند لباس جدید مرا ببینند.
مردم فریاد زدند : همین طور است! لباس تازه پادشاه خیلی دیدنی است! این لباس چقدر به او می آید! بله … بله ….
شاه وقتی که صدای تشویق آمیز مردم را شنید خیلی خوشش آمد.
بعد یکدفعه صدای پسرکی بلند شد که با خنده گفت : نگاه کنید این مرد لباس نپوشیده. آقای شاه، شما با این بدن لخت حتما سرما می خورید.
وای … مسخره مردم شدم!…. خیلی بد شد! من لختم …. پس تا حالا گول خورده بودم! آبرویم رفت! شاه این حرف ها را با خودش زد و بعد پسرک را به قصر خودش برد.
مردم در گوش همدیگر پچ پچ کردند و گفتند که پسرک بیچاره حتما به دست پادشاه کشته می شود. اما کمی که گذشت پادشاه پدر و مادر پسرک را به قصرش دعوت کرد و به آنها گفت : شما یک پسر درستکار دارید. او آن قدر خوب بود که حقیقت را به من گفت . بعد پادشاه به پدر و مادر پسرک هدیه هایی زیاد داد.
از آن روز به بعد، پادشاه بیشتر از اینکه به فکر لباس باشد به مشکلات مردم و کارهای سرزمینش فکر می کرد.

 پ.ن :
داستان آشنایی است وقتی مردم با مشکلات مالی و روانی و گرانی ، دست و پنجه نرم می‌کنند ، پادشاه دنبال گردهمایی و رژه و سلام فرمانده و ... باشه . و دنبال به به و چه چه زدن که چقدر من خوبم که یه عده بچه رو جمع کردم که بهم بگن فرمانده ؟؟!!
وزیر اعظم هم که سواد نداره اصلا و هیچ اطلاعی از اقتصاد و بازار و وضعیت ملت نداره میگه فقط ۳ قلم از اجناس گرون شده ( جامدات،  مایعات ، گازها ) ؟!
کشورهای فرصت طلب(چین و روسیه) هم که روابط تجاری و سیاسی دارن با اون کشور حکم همون ۲ خیاط حقه باز و دارن .
سانتریفوژ و انرژی هسته ای هم داستان همون چرخ و تشکیلات توخالی بافندگیه ‌.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

این طرف دیگر شهرام بود که با خواندن هر صفحه ای قلبش را درد می‌گرفت و برای زندگی یگانه عشق خود اشک می‌ریخت تا به آخرین صفحه ای دفترچه رسید با خواندنش با عجله حرکت کرد طرف خانه مینه شان اما دیر شده بود تنها چیزی که به گوش می‌رسید صدائی گریه هانیه بود و بس...
هانیه را به آغوش گرفت و با شانه هایی خمیده دنبال جسد مینه می‌گشت تا در اتاق دیگر او را یافت هانیه را گذاشت و رفت جسد بی‌جان عشق اش را در آغوش گرفت گریه کرد اندازه تمام روزهائی که بی او گذشتانده بود گریه کرد...

بعد با هانیه رفت به خانه خودشان یگانه نشانه‌ای از عشق اش دخترش بود برایش فرق نمی‌کرد که دختر کی است؟‌ او را مثل دختر خود دوست داشت و تمام عشق پدری را تقدیم اش می‌کرد...

پایان...❤️

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…
Подписаться на канал