نميدونم بهشون چی ميگن، به اون فضاهايی كه بين ثانيه ها وجود داره، ولی ميدونم كه تواون فاصله ها هم به تو فكر ميكنم.♾♡ 🎃🍂 • سفارش استیکر و تبلیغ : T.me/dewart_ad • کانال دوم : T.me/Je_ta_ime ♡
میخواهم گریه کنم. میخواهم آرامش داشته باشم. از قوی بودن خیلی خسته شده ام.
میخواهم برای یک بار هم که شده احمق و ترسیده باشم. فقط برای مدتی کوتاه، فقط یک روز، یک ساعت...
• George R.R Martin_A clash of kingsЧитать полностью…
خسته بود،
اما امید در چشم هایش فریاد میزد…
https://music.youtube.com/watch?v=BMf0rhoBH6g&si=Ii7JesELE9XXkbwk
Читать полностью…But a good day starts with coffee.
اما یه روز خوب با قهوه شروع میشه
.مدت زیادیست نای مبارزه ندارم
فقط میگذرانم
شاید چون جرعت مرگ هم ندارم
خودم را تا حد بی عاطفگی محض،
از همه کنار کشیده ام.
همه چیز را به خوبی درک میکنم
و این بلاخره مرا خواهد کشت...
T.me/dew_art ♡
گاهی وانمود می کنم که برام مهم نیست.
اما واقعاً بیش از هر کس دیگه ای برام اهمیت داره.
T.me/dew_art ♡
یه جور ترس و بی پناهی
از بودن تو فضایی که انگار هیچ جا نیست
احساس تعلق به هیچ…
صبح خواهد شد
به اين کاسهی آب
آسمان هجرت خواهد کرد
One day, baby,
We don't havе to run no more
T.me/dew_art ♡
یادمه یه شب مُردم،
صبحش بلند شدم،
دوش گرفتم، لباسامو پوشیدم،
رفتم به کارام رسیدم.
گفتم : عیبی نداره
اما عیب داشت.
کم نه
تا دلت بخواهد عیب داشت…
خسته بود،
اما امید در چشم هایش فریاد میزد…
خودکشی در هرکس منحصر به خودشه،یکی دیگه شیک نمیپوشه، یکی دیگه آرزویی نمیکنه،یکی دیگه به تحصیل ادامه نمیده، یکی دیگه به خودش نمیرسه، یکی محبت نمیکنه، یکی دیگه محبت نمیپذیره،و این گونه است که اکثر آدمها در سی سالگی میمیرند و در هشتاد سالگی دفن میشوند...
How my brain sounds when i make coffee.
صدای مغزم وقتی قهوه درست میکنم.
اگر جامعه ای که در آن زندگی میکنید بیمار است
لزومی ندارد اجتماعی باشید
T.me/dew_art ♡
https://music.youtube.com/watch?v=Y6Ww3zssvbc&si=mSndf8drEtGz-UEf
Читать полностью…پدر و مادرها همیشه فکر میکنند که فرزندان باید قدردان باشند ولی هیچ وقت نمی پرسند که چرا باید برای این زندگی نکبت بار تشکر کنند؟
- لویی فردیناند سلین
🤍 کتاب صوتی بادام
یونجه دچار اختلال نارسایی هیجانی است و نمیتواند با دیگران ارتباط برقرار کند. او لبخند نمیزند، عصبانی نمیشود و حتی مفهوم این احساسات را درک نمیکند.
پس از مرگ پدرش، مادر یونجه تصمیم گرفت پیش مادرش برگردد و یک کتابفروشی باز کند. او وقتی متوجه اختلال یونجه شد، تمام تلاشش را کرد که این موضوع را از دیگران پنهان کند. اما...
در بی رحمانه ترین دلهره هایم، همیشه جایی در اعماق قلبم فراهم میکردم؛ که تو ساکنش بودی و در آن پناه مییافتم.
خیالش راحت شده بود
آن زندگی رویایی که همیشه انتظارش را میکشید این بار آمده و قرار نبود جایی برود.
بسیار خسته بود، تمام روز سعی
کرده بود خودش را زنده نگه دارد...
Let me sleep
I am tired of my grief
And I would like you
To love me, to love me, to love me…
بزار بخوابم
از این غم عمیق خسته ام
دوس دارم که تو دوسم داشته باشی، دوسم داشته باشی، دوسم داشته باشی…
آن شب فکر میکردم میمیرم
و دیگر نمیتوانم در دنیا دوام بیاورم
اما شب های زیادی گذشت
و من هنوز زنده ام…
• پونه مقیمی
• تکه هایی از یک کل منسجم