『﷽』 ˼ وضعے چنان کہ درخور حسنش نمیرود آشفتہ حال را نبود معتبر سخن ˹
انگار آتش فشان درونم فوران کرده و مردم شهرِ
دلم ، دارن توی مواد مذاب میسوزن و درخواست
کمک میکنن.
در آخرین خط نامهی خداحافظیاش نوشته بود:
«دلم با رفتن نبود،اما دیگر راهی نداشتم.»
در تار و پودِ تنم ، عنکبوتِ سیاه روزگار ، بغض تنیده.
Читать полностью…گزارش روز : همهی آدمها در تلاش بودند با اعصاب و روانم نزدیکی کنند.
Читать полностью…چاره چیست؟ بخوابیم ، بعد بیدار شویم و اینکار را آنقدر تکرار کنیم تا روز ضیافت مورچهها برسد.
Читать полностью…و در نهایت ، تنها آموختهای که به کارت خواهد آمد ، این است که چطور در تنهایی مطلق ، قوی بمانی.
Читать полностью…من عصا قورت داده نیستم. چوب سادگیمو خوردم، تو گلوم گیر کرده.
Читать полностью…دردم سر میکنه ،
اونقدری که همه چیز رو، جابجا مینویسه.
چنان تمام باورهایم را فرو ریختی
که من را بیمن
من را بیتو گذاشتی.
تلاش برای تکرارِ لحظاتِ مرده
خودکشیای بود تدریجی.
- غرق شدن را دوست داشت ، چه در دریا باشد
چه در چاه و چه در خود.
من اما غلام راههای پیچ در پیچ منتهی به هیچ بودم.
Читать полностью…بله دوستان، شما از درک این که یک آدم نکبتزده، چه رنجی میکشد تا طبیعی جلوه کند، ناتوانید.
Читать полностью…