『﷽』 ˼ وضعے چنان کہ درخور حسنش نمیرود آشفتہ حال را نبود معتبر سخن ˹
زمان میگذرد و دلم میگوید که بازگشت تو دیگر ممکن نیست.
Читать полностью…نامه ای برایت ندارم، اما این را بدان همیشه دلتنگت خواهم ماند.
Читать полностью…حسی که گفتم شاید با کمی قدم زدن بگذرد، وسطِ خیابان مرا به گریه انداخت.
Читать полностью…باور کنید همهی ما تنهاییم ولی زمان میبره تا متوجه بشیم.
Читать полностью…روحم را میتوانم به دستان پیرمردی که سالها حمالی کرده است تشبیه کنم ، همانقدر خسته و چروکیده.
Читать полностью…دچار افسردگی بعد از زایمان شدم؛
زایمان مادرم برای به دنیا آوردن من.
جوانهی دلش را خشکاند ریشههای درخت کهنسالِ درد.
Читать полностью…چیزی خسته کننده تر از آدمِ بلند پروازی نیست که پرواز نمیکند.
Читать полностью…احساس کرد تسکین یافته ، بی رمق شده بود و آتشی در درونش پایان یافته بود که هرگز گمان نمیکرد خاموشی یابد.
Читать полностью…احتمالاً برایش دورانِ سختی بود ، دورانی که تقلا میکرد خودش را عادی نشان بدهد.
Читать полностью…خستگی اَشکال مختلفی داره؛
من به هر شکلی که میشناسید خستم.
روزگارش بوی تعفن گرفت .. در اثرِ تلنبار شدنِ جنازهی آرزوهاش ، کنجِ خلوت و تاریکِ زندگیش .!
Читать полностью…