ـــ سینما سرزمین من است نه شغل من ـــ سینما، هنر، ادبیات، فلسفه و بیشتر Admin: @Mooso
▪️ژان-لوک کدار
ـــ دربارۀ عدم حضورش در مراسم اعطای اسکار افتخاری به او
ـــ دلیل خاصی برای توضیح رفتارم نمیبینم. آکادمی دوست دارد کارهای این چنین انجام دهد، بگذارید هر کاری دوست دارند بکنند. مطمئنم آنهایی که در آکادمی نشستهاند و تصمیم میگیرند، فیلمهای مرا ندیدهاند و سینمای مرا نمیشناسند. در کنار عنوان جایزه لفظ شهردار و هیئت رئیسه قید شده است. آیا این به آن معناست که بعد از یک عمر فعالیت هنری آرنولد شوارتزنگر قرار است جایزهام را به من اهدا کند؟
🎥 @CinemaParadisooo
▪️ژیل دلوز
ـــ از مصاحبه آنتونیو نگری با ژیل دلوز درباره جایگاه سیاست.
ـــ پریمو لوی جایی توضیح میدهد ــ و این سخنش مرا بسیار تحتتاثیر قرار داد ــ که کمپهای آلمان نازی "ما را از اینکه انسان هستیم" شرمنده میکرد. او میگوید منظور این نیست که چنانکه بعضی معتقد هستند ما همه مسئول نازیسم هستیم بلکه نازیسم همه ما را لکهدار کرده است؛ حتی بازماندههای آن کمپها، دستکم برای اینکه زنده بمانند، مجبور بودند با آنها سازش کنند. این شرمآور است که انسانهایی هستند که نازیست میشوند؛ همچنین شرم اینکه نمیتوانیم و نمیدانیم چگونه متوقفش کنیم؛ شرم سازش کردن با آن؛ همه این چیزهایی که پریمو لوی آن را «ناحیه خاکستری» مینامد وجود دارند؛ و حتی میتوانیم در شرایط واقعا پیشپاافتاده نیز از انسان بودن خود شرم داشته باشیم: در برابر تخریب فاجعهبار اندیشه، در برابر سرگرمی، در برابر سخنرانی وزیر، در برابر شایعه پراکنی آدمهای سرخوش. این یکی از محرکهای فلسفه است و همین است که فلسفه را سرتاسر سیاسی میکند.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️لوییس جانتی
ـــ لباس چارلیِ ولگرد، شاید مشهورترین لباس تاریخ سینما باشد.
لباس و گریمِ چارلی به گونۀ کاملی، القا کنندۀ آن آمیزۀ غرور و نابهنجاریست که از او شخصیتِ جهانیِ جذابی ساخته است. سبیل، کلاه لبهدارِ مخصوصش و عصایش؛ همه نشان از مردِ خوشپوش و مشکلپسندی دارند. به ویژه عصایش، آنگاه که چارلی با اعتماد به نفس و غرور، در برابرِ جهانی دشمنکام گام برمی دارد، حسی از خودبینیِ او را میرساند. ولی شلوارِ زانو انداختهاش، که سایز آن چند شماره از خودش بزرگتر است و به جای کمربند با یک تکه طناب بسته شده، کفشهای بزرگتر از اندازه، کت به شدت تنگ ــ همگی حاکی از بینوایی و فقر چارلیاند.
این لباس نشانهای از دیدگاه چاپلین به نوع بشر است: خودفریفته، خودبین، توخالی و دست آخر ــ به گونهای رقتانگیز، آسیبپذیر.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️اسلاوی ژیژک
ـــ تاريخ فلسفه، تاريخ كژفهمی بوده است؛ ارسطو افلاطون را نفهميد، دكارت ارسطو را، كانت دكارت را، هگل كانت را و غيره.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️میشل لوگران
ـــ ملودی برایم مثل محبوبی بوده که همیشه به آن وفادار ماندهام...
در ذهنم تانگوهای زیباییست که بسیار ارزشمندتر از آثار واگنرند.
— Michel Legrand (French Composer) in Agnès Varda's "Cléo from 5 to 7" (1962)
🎥 @CinemaParadisooo
▪️تئودور آدورنو
ـــ هنر جادویی است که هر گونه ادعای دروغِ حقیقتداشتن را کنار گذاشته است.
▫️Un chien andalou (1929)
— Dir. Luis Buñuel
▫️Pierrot le Fou (1965)
— Dir. Jean-Luc Godard
🎥 @CinemaParadisooo
▪️اینگمار برگمان
ـــ بعضی وقتها كه رويايى میبينم، با خود فكر مىكنم، اين را به ياد خواهم سپرد و از روى آن فيلمى خواهم ساخت؛ و اين نوعی بيمارى شغلیست!
▫️Wild Strawberries (1957)
▫️Dir. Ingmar Bergman
🎥 @CinemaParadisooo
▪️پل گوگن
ـــ برای اینکه ببینم... چشمانم را میبندم.
▪️ژانلوک گدار
ـــ در فیلم اسم کوچک: کارمن
ـــ ما باید چشمهایمان را ببندیم نه اینکه بازشان کنیم.
▪️روبر برسون
ـــ یادداشتهایی درباره سینما توگراف
ـــ فیلم تو باید همانند چیزی باشد که با بستن چشمهایت میبینی. باید در هر آن، قادر به دیدن و شنیدن تمام و کمال آن باشی.
▫️Close Your Eyes (2023)
▫️Dir. Víctor Erice
🎥 @CinemaParadisooo
▪️سهراب شهیدثالث
ـــ نوستالژی جای دیگر (سهراب شهیدثالث، گفتهها، نامهها، یادداشتها) ــ رضا حائری
ـــ دانلود نسخه ترمیمشده فیلم در غربت
❍ وقتی از کشورم خارج شدم این حس را داشتم که انگار در آنجا نیز مهمان بودم. حتی در کشورم حس غربت داشتم.
❍ وقتی از بیرون به خانه برمیگردم حس میکنم در خانۀ خودم هم مهمانم. حتی در آپارتمان خودم هم احساس غربت میکنم.
❍ دوست واقعی من تنهاییام بود که از خانهام به دلیل آمدورفتها طرد شده است.
▫️Far From Home
▫️Dir. Sohrab Shahid-Saless
🎥 @CinemaParadisooo
▪️وونگ کار-وای
ـــ ما همه عاشق چیزی میشویم که نمیتوانیم به دست آوریم، و چیزی را که نمیتوانیم به دست بیاوریم عاشقانه دوست داریم.
▫️A Bout de Souffle (1960)
— Dir. Jean-Luc Godard
▫️Chungking Express (1994)
— Dir. Wong Kar-wai
🎥 @CinemaParadisooo
▪️جوزف کانین
ـــ کتاب روبر برسون: سبک معنوی در فیلم ــ ترجمه شاپور عظیمی
ـــ روبر برسون میخواست «نشان دهد که مراحل زندگی یک الاغ، شبیه دوران زندگی انسان است؛ در بچگی او را نوازش میکنند و در بلوغ باید کار کند، وقتی آدم رشد میکند بااستعداد و خلاق است و سر انجام دورۀ غیرقابل توضیح پیش از مرگ برای او فرامیرسد.»
اندرو ساریس این را درک کرد وقتی نوشت: «اگر ما بر سرنوشت بالتازار مویه میکنیم، به این دلیل نیست که دچار احساسات رقیقه میشویم، بلکه به این دلیل است که بالتازار به واسطۀ آن که آگاهی ما را تشدید میکند، منبع الهامبخش ما میشود.»
همانطور که ژان-لوک گدار میگوید: «فیلم واقعا جهان را در یک ساعت و نیم نشان میدهد، از دوران کودکی تا مرگ.»
این فیلم که شاید زیباترین و قدرتمندانهترین اثر برسون است، مفهوم آزادی و رهایی را به شکلی مسرتبخش نشان نمیدهد یعنی همانطور که در پایان یک محکوم به مرگ گریخت و جیببر دیدهایم. در این فیلم رهایی با رنج توام است و معنایی از دلداری و تسلی را به شکلی غیرقابل توصیف بیان میکند.
▫️Au Hasard Balthazar (1966)
▫️Dir. Robert Bresson
🎥 @CinemaParadisooo
▪️سرژ دنه: خب چهچیز متعلق به تو است؟
▫️ژاک ریوت: آیا چیزی متعلق به کسی است؟ آیا بیرون از پوست خودمان چیزی به ما تعلق دارد و حتی اگر چنین باشد، آیا مطمئنیم که متعلق ماست؟ شاید چنین احساس کنیم اما نه همیشه.
▫️Jacques Rivette, le veilleur (1990)
▫️Dir. Claire Denis & Serge Daney
🎥 @CinemaParadisooo
▪️پل تامس اندرسِن
❍ جاناتان دمی، جاناتان دمی و جاناتان دمی. او قهرمان من است. او مردی بود که دنبالش میکردم. اگر میتوانستم میخواستم که فیلمهایم شبیه فیلمهای او باشند. همهچیزشان شبیه فیلمهای او باشند. لحظاتی که در تنگنا قرار گرفتهاید، باید از خود بپرسید، من همیشه میپرسم، اگر جاناتان بود چه میکرد؟ و این همیشه کمک میکند که به مسیر درست برگردید.
❍ راه خودتان را به بالا پیدا کنید. پولهای خود را ذخیره کنید و مدارس فیلمسازی را فراموش کنید. بروید روز بد در بلکراک را ببینید و به گزارش جان استرجس گوش کنید و بیشتر از چهارسال پشت سرهم رفتن به مدرسه فیلمسازی، چیز خواهید آموخت.
▪️اندرسن در سال ۱۹۸۸ یک فیلم شبه مستند (ماکیومنتری) ۳۲ دقیقهای ساخته بود درباره یک بازیگر بدنام؛ درام هجوآمیز بوگی نایتس نسخه بلند آن فیلم بود. فیلم درباره پسری بود به نام ادی (مارک والبرگ) که بعد از ترک تحصیل و کار در مشاغل پست، جذب صنعت فیلمهای پورن میشود و سر از اعتیاد و جرم و جنایت درمیآورد...
— Paul Thomas Anderson’s Ten Films Which Influenced Boogie Nights – Aug ’98 in Neon Magazine.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️کیم کی-دوک
ـــ هر چقدر که زندگی کنید، ایمانتان به کلمات همانقدر کم میشود. گفتوگو آسانترین راه برای تحریف احساسات آدمهاست. برای همین من تصویر کردن رفتار و حرکات انسانها را ترجیح میدهم. به نظر من بدن انسان بسیاری از حرفها، افکار و احساساتش را به بیرون منعکس میکند، به همین دلیل چیزی را که کلمات به ما میدهند موهبتی اضافی میدانم. شخصیتهایم ترجیح میدهند صحبت نکنند و غالباً سکوت کردنشان، از اعتماد نکردنشان به کلمات و یا کافی دانستن آن چیزی ناشی میشود که بدنشان بروز میدهد. آنها انسانهایی بدون احساس نیستند. برای من گریه کردن یا قهقهه زدن زیباترین کلمات هستند.
▫️The Isle (2000)
▫️Dir. Kim Ki-duk
🎥 @CinemaParadisooo
▪️اینگمار برگمان
❍ اگر شما به تخیّلاتِ خلّاق خود ایمان داشته باشید، و به احساسات شخصیتان اطمینان، میتوانید کاملاً با احساسات پیش بروید و عاقبتاندیش نباشید، زیرا قدرتِ ادراک نتایج احساسات خود را برای همیشه خواهید یافت.
❍ سینما لذت وصفناشدنی از تغییر آدمها و ساختن دنیایی دور از این اجتماع بد... چیزی که خودت خلق میکنی و پایانش را هر جور دوست داشته باشی عوض میکنی. بعضی وقتها فکر میکنم احساس خوبی به آدم دست میدهد در اینکه می توانیم یک سرنوشت مصنوعی خلق کنیم.
▫️Persona (1966)
— Dir. Ingmar Bergman
▫️The Double Life of Veronique (1991)
— Dir. Krzysztof Kieślowski
🎥 @CinemaParadisooo
▪️وودی آلن
ـــ دو چیز درباره آکادمی آزارم میدهد. اینکه آنها سیاسی هستند و اهل معامله و مذاکره، و کل ایده این جایزهها احمقانه است. من نمیتوانم تسلیم قضاوت دیگران شوم، زیرا اگر زمانی که میگویند تو شایستۀ جایزهای هستی آنها را بپذیری، زمانی هم که میگویند شایسته نیستی باید قبولشان کنی. وقتی که مورد قضاوت آنها قرار میگیری، خودت را در دستان آنها قرار میدهی... همچنین کمدی در بین آنها جایی ندارد و هیچ وقت نداشته است. در نتیجه هنرمندانی همچون مارکس، چاپلین و کیتِن هرگز اسکار نگرفتهاند.
آنها همیشه یکشنبه شبها برگزارش میکنند. و همیشه ــ میتوانید بررسی کنید ــ همزمان با یک بازی بسکتبال مهم است. و من طرفدار جدی بسکتبالم. در نتیجه لذت بزرگی است که به خانه بیایم، به رختخواب بروم و بسکتبال ببینم. و این دقیقا کاری است که من میکنم، تماشای بازی!
— Woody Allen as Chaplin by Irwin Penn, NY 1972.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️عباس کیارستمی
ـــ باغ بیبرگی؛ یادنامه مهدی اخوان ثالث ــ مرتضی کاخی
ـــ اشکالاتی در باب اسباب و اثاثیه سفر داشت. قصد سفر به لندن داشت... به مسئول گمرک گفتم:
«این آقا، مهدی اخوان ثالث است. مواظبش باش. خیلی عزیز است.»
مسئول گمرک از من پرسید:
«کی؟ همین آدم؟»
گفتم:
«بله. همین آدم.»
به او نگاهی کرد، ولی انگار او را بهجا نیاورد. بهدادش رسیدم و گفتم:
«او شاعر است.»
اما باز هم افاقه نکرد. از پهلوی او که رد شدم، به او سلام کردم. با خضوع و تواضع روستایی، جواب سلام مرا داد. ظاهراً انتظار نداشت که کسی در چنین صحرای محشری او را بشناسد.
توی هواپیما، یک بار دیگر از کنارم رد شد. به مسافری که پهلویم نشسته بود. گفتم:
«این آقا، مهدی اخوان ثالث است.»
پرسید: «کیه؟»
گفتم: «شاعر است.»
سری تکان داد و تظاهر کرد که او را میشناسد؛ ولی نشناخته بود. چون پرسید:
«در تلویزیون کار میکند؟»
به نظرم آمد اگر بخواهی جزو مشاهیر باشی، باید صورتی آشنا داشته باشی، نه نامی آشنا.
در فرودگاه لندن، من و اخوان، هر دو پیاده شدیم. هر کدام میخواستیم بهجایی دیگر برویم. لازم بود در سالن ترانزیت، مدتی منتظر پرواز بعدیمان باشیم. اخوان منتظر بود. توی یک صندلی فرو رفته بود. نگاهش میکردم. اصلاً به کسی نمیمانست که اولین بار است بهخارج سفر میکند.
چهار ساعت انتظار را نمیشد نشست و دیدنیهای «دیوتیفری شاپ» فرودگاه را ندید. مدلهای جدید دوربین عکاسی و ساعتهای مدرن و ... چون باز آمدم، شاعر پیر را آسوده دیدم؛ هنوز همچنان ساکت. تکان نخورده بود. چه آرامشی داشت! چقدر چشم و دل سیر بود. چه تفاوت غریبی. دیدم هنوز مشغول همان «سیرِ بیدستوپا» است. با خودش است. در خودش است. غرق است. آرامش اخوان، مرا به یاد دوستی انداخت که چندی پیش، به لندن رفته بود و فروشگاه «هارودس» را از بالا تا پایین، با دقت دیده بود و وقتی از فروشگاه بیرون آمده بود، گفته بود:
«خیلی قشنگ بود. همه چیزهایی که اینجا دیدم، قشنگ بود. ولی من چه خوشبختم که بههیچکدامشان احتیاجی ندارم.»
اینجا اخوان، مثل اینکه ندیده میدانست به چیزی احتیاج ندارد و بینیاز است. یادم آمد که او گفته است «باغ بیبرگی، که میگوید که زیبا نیست؟» این شعر، که اگر او همین یک شعر را گفته بود، باز هم شاعر بزرگی بود.
🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
▪️جین هکمن
ـــ برای بازیگری آموزش دیدم، نه برای ستاره شدن. من برای ایفای نقشها آموزش دیدم، نه برای کنار آمدن با شهرت، وکلا و خبرنگاران.
▪️فرانسیس فورد کوپولا
ـــ جین هکمن بازیگری بزرگ، الهامبخش و باشکوه در کارش بود. من بابت از دست دادنش سوگوارم و به هنر و دستاوردهایش ادای احترام میکنم.
— RIP Gene Hackman (1930 — 2025)
▫️The Conversation (1974)
▫️Dir. Francis Ford Coppola
🎥 @CinemaParadisooo
▪️آندره برتون
ـــ ادبیاتْ غمانگیزترین راهی است که به هر چیزی ختم میشود.
ـــ اگر این حرف برتون را باور نمیکنید، حرفهای دم مرگ نویسندگان را بشنوید و ببینید ترکیب بلانشوییِ «ادبیات و مرگ» چه نیروی جادویی و عظیمی دارد:
❍ جان کیتس، کمی پیش از مرگ، به دوستی که کنار تختاش بود گفت: «لطفاً به سوی من تنفس نکن. نفسات مثل بادی سرد به من میخورد.»
❍ اُسکار وایلد: «یا این کاغذدیواری دارد میرود یا من.»
❍ فرانسوا رابله، پس از اتمام آخرین مناسک، گفت: «چکمههایم را برای آخرین سفر آستر کردند.» آخرین جملهاش هم این بود: «پردهها را بکشید، کمدی تمام شد.»
❍ ایوان تورگنیف هم در بستر مرگ، به معشوقهی خود، پولین ویاردو، گفت: «نزدیکتر بیا ... نزدیکتر. ساعت وداع رسیده است ... مثل یک تزار روس ... ملکهی ملکهها هم حاضر است. چه کارهای خوبی که نکرده است!»
❍ مولیر در حال مرگ فریاد زد: «ژرژ دندین، خودت خواستی!» دندین، شخصیت اصلی نمایشنامههای مولیر است.
❍ پسوآ در پایان عمر بیناییاش را از دست داده بود. زیر لب به پرستاری که از حضورش در اتاق مطمئن نبود، گفت: «عینکام را بده!» بعد از دنیا رفت.
❍ آخرین کلمات بالزاک این بود: «دکتر بیانشون را بیاورید. او زندگی مرا نجات خواهد داد.» بالزاک حواساش را از دست داده بود، بیانشون پزشک حاذقی در رمان "کمدی انسانی" او بود.
❍ والت ویتمن در پایان عمر زمینگیر شده بود. همواره این مشکل و سؤال مطرح بود که دوست دارد به سمت چپ بخوابد یا راست: «هیچ دوست ندارم بخوابم. ترجیح میدهم وقتی مردِ اسکلتی میآید، ایستاده یا نشسته باشم!»
❍ هنری جیمز گفت: «پس آن چیزِ والا این بود.»
❍ شاهدی گفته است لارنس استرن در آخرین لحظات زندگی گفت: «اینجاست.» سپس گویی قصد رد کردن ضربهای را دارد، دستش را بلند کرد.
❍ ویلیام باتلر ییتس: «کافی است.»
❍ آگوست استریندبرگ: «درست برعکس.»
❍ پوشکین: «نفس کشیدن برایم سخت است. چیزی فشارم میدهد.»
❍ گوگول: «یک نردبان. سریع یک نردبان بیاورید!»
❍ ویکتور هوگو به نوههایش گفت: «نوری سیاه میبینم.» و سپس خطاب به نوهی محبوبش: «خداحافظ جین.»
❍ گوستاو فلوبر: «بوواری پتیاره! من میمیرم و تو زنده خواهی ماند!»
ـــ کتاب «در حیاطخلوت نویسندگان» ــ راینر اشمیتس ــ ترجمه مهشید میرمعزی
— Isabelle Huppert 'Madame Bovary' (1991) Claude Chabrol.
🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
▪️آدرین مارتین
ـــ کتاب شب مجازی ــ مقاله بلیت برای سواری: کلر دنی و سینمای بدن ــ ترجمه میلاد عزیزخانی، دانیال زینالعابدینی ــ نشر رایبد
ـــ اساس سینمای دنی، پیکر است. او با بدن آغاز میکند، نه به مثابه فیگور یا هاله [همانند کاری که ریوت با کادربندیهایش از کل بدن انجام میدهد] بلکه به مثابه پوست؛ پوستی که اغلب عریان و عیان است. [گرگوار کولین در اتاق خوابش در آمریکا، به خانه برگرد و سوبور در مزاحم را به یاد بیاورید.] گوشت به مثابه یک چشمانداز است؛ چشماندازی که فیلمبردار ماهر، آنیِه گدار، از محدودۀ بسیار نزدیک و گهگاه به شکل دستپاچهکنندهای بیپرده و صمیمی روی آن پن، کاوش فریمبندی و فوکوس مجدد میکند. دنی با نمای منحرف از عشق جانگرفته و از نفرت [و خفت و حتی قتل احتمالی]، تحسین بدوی خود را از بدنام هیچکاک ابراز کرده است. خود هیچکاک تصدیق کرد که با چشم دوربین خود به مثابه یک تماشاچی نامرئی اما نزدیکشونده، این انحراف را بیشتر بررسی کرده است؛ زیبایی و لذتی که دنی به خوبی با آن آشناست و هر چند بار بتواند آن را واکاوی میکند.
▫️U.S. Go Home (1994)
▫️Dir. Claire Denis
🎥 @CinemaParadisooo
▪️لوئیس بونوئل
ـــ بونوئلیها (مجموعه نوشتههای سوررئالیستی لوئیس بونوئل) ــ ترجمه شیوا مقانلو
ـــ یکبار در حال خواندن کاغذی بودم که ناگهان فریاد بلندی را از سمت گنجه لباسها شنیدم. پیژامههای درجه یک من، که تازه هم خریده بودمشان، با پرتاب خود به کف اتاق، دستهجمعی خودکشی کرده بودند. شوک من وقتی کامل شد که دریافتم درست در همان لحظه داشتم مطلبی میخواندم مربوط به آتشسوزی عظیمی در انبار بزرگ منسوجات، همان مغازهای که آنها را از آنجا خریده بودم. شعلهها، یغماگر، کاملا نابودش کرده بودند. آیا ممکن است پیژامهها مرگ برادرانشان را خوانده، یا آن را حس کرده بودند؟ نمیدانم؛ اما حقیقت این است که عاطفه کیفیتی است مربوط به غیرجانداران.
— Carlos Saura’s 1960 photo of Luis Buñuel.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️آندری زوياگينتسف
ـــ انسان گرفتار ترس، فقر و بیهویتی، زندگی پر از تصویرهای مبهم و مهآلود، ترس از مرگ قریبالوقوع، چطور میتواند ارادۀ خود را، این گنج عظیم را، داوطلبانه در برابر تضمین خیالی امنیت، حمایت اجتماعی، یا خیال واهی اشتراک به شخصی حقوقی بدهد مگر اینکه چشم از آزادی خویش پوشیده باشد. نگاه توماس هابز به دولت به عنوان هیولایی ساختۀ خود انسان برای اجتناب از جنگ «همگانی»، و تمایلی قابل درک برای دستیابی به امنیت در ازای معاوضۀ تنها دارایی خود ــ یعنی آزادی ــ نگاهی مستقیم است در مورد سازش انسان با شیطان.
▫️Leviathan (2014)
▫️Dir. Andrey Zvyagintsev
🎥 @CinemaParadisooo
▪️ویلم ویلمنیک
ـــ شاعر و نویسندۀ هلندی ــ ترجمه مودب میرعلایی
• اين روزنامه را کناری بگذار،
آن را كه جدی نمیخوانی،
حالا کمی گریه کن.
بله، طبيعی است كه در آغوشی انسانی
بهتر خواهد بود،
حالا کمی گریه کن،
اینکه تنها تو نیستی
تسكينی است که آن را میشناسی،
حالا کمی گریه کن،
تسلی دیگری برای اندوه
نیست، نیست،
کمی گریه کن.
قوی بودن همیشه خوب نیست:
وقتی نمیدانی چه كار بايد بكنی،
کمی گریه کن.
بعد، با اشکهای جاری تا چانهات
به یکباره با خود فکر خواهی كرد:
دوباره دلم میخواهد به زندگی ادامه دهم.
— Anora (2024) – Ending Scene (Spoiler)
🎥 @CinemaParadisooo
▪️ایتالو کالوینو
ـــ درسهای آمریکایی: شش پیشنهاد برای هزاره بعدی ــ ترجمه صالح نجفی
ـــ اگر ناگزیر بودم نمادی خوشیُمن برای آغاز هزارۀ جدید برگزینم، این را برمیگزیدم: جهش جَلد و ناگهانی شاعر-فیلسوفی که بر سنگینیِ جهان فائق میآید و ثابت میکند راز سبکبودن را میتوان در سنگینیِ جهان بازجُست و حال آنکه آنچه بسیاری نشانۀ سرزندگی زمانۀ پرهایوهوی و پرخاشجوی و پر سروصدای ما میانگارند در حقیقت به قلمرو مرگ تعلق دارد، به سان گورستانِ اتوموبیلهای زنگارگرفته.
▫️The Holy Mountain (1973)
▫️Dir. Alejandro Jodorowsky
🎥 @CinemaParadisooo
▪️میخواهید بگویید تماشاگر اگر ۵٠ سال پیش ٢١ گرم را میدید احتمالا آن را درک نمیکرد؟
▫️الخاندرو گونسالس اینیاریتو: راستش با این حرف چندان موافق نیستم. از ١٩۵٠ مردم راشومون دیدهاند. فاکنر هم این کار را در داستانهایش، آن هم در دهه ١٩۴٠ انجام داده است. و همۀ آن نویسندگان آمریکای لاتین ــ با زمان بازی کردهاند. اما قبول دارم فیلمهایی که زمان را درهم شکستهاند، معمولا در شمار جریان اصلی و رایج سینما نیستند. این را هم بگویم که آن چه در سالهای اخیر از درهم شکستن زمان در بعضی از فیلمها دیدهایم اصلا نوآوری محسوب نمیشود. من خندهام میگیرد وقتی مردم میگویند این نوع سینما را تارانتینو کشف کرد. حتما آنها پیش از دهه ١٩٩٠ نه فیلمی دیدهاند و نه چیزی در مورد سینما خواندهاند.
ــــ نسخه کارگردان: رمز و رازهای کارگردانی از زبان فیلمسازان برگزیده جهان ــ استفان لیتگر ــ ترجمه شاپور عظیمی.
▫️21 grams (2003)
▫️Dir. Alejandro González Iñárritu
🎥 @CinemaParadisooo
▪️گاسپار نوئه
ـــ شخصیتهای من هرگز قهرمانانه عمل نمیکنند. آنها بیشتر گم شدهاند و سعی میکنند درِ مناسب را برای باز کردن پیدا کنند و درنهایت درهای اشتباه را باز میکنند.
▫️Carne (1991)
▫️Dir. Gaspar Noé
🎥 @CinemaParadisooo
▪️گراهام گرین
ـــ پایان رابطه ــ ١٢ فوریه ١٩۴۶
ـــ دو روز پیش چه احساس آرامش و سکوت و عشقی داشتم. زندگی داشت دوباره شادمان میشد، اما دیشب خواب دیدم که از پلکانی دراز بالا میروم تا بر بالای آن موریس را ببینم. هنوز خوشحال بودم چون وقتی به بالای پلکان میرسیدم گرم صحبت میشدیم. صدایش کردم دارم میآیم اما صدای موریس نبود که پاسخ داد، صدای بیگانهای بود که همچون بوقِ مه که به کشتیهای راه گمکرده هشدار میدهد به خروش درآمده بود، و مرا ترساند. فکر کردم آپارتمانش را ترک کرده و دور شده و نمیدانم کجاست، و باز به پایین پلکان که رفتم آب تا بالای کمرم بالا آمد و راهرو از مه آکنده شد. بعد بیدار شدم. دیگر آرامشی ندارم. فقط او را میخواهم مثل آن روزها. میخواهم با او ساندویچ بخورم. میخواهم در میخانه با او مشروب بخورم. خستهام و دیگر رنج نمیخواهم. موریس را میخواهم. عشق انسانی معمولی فاسد را میخواهم. خدای عزیز، تو میدانی که در پی رنج توام. اما حالا آن را نمیخواهم. مدتی آن را از من دور کن و وقت دیگری آن را به من بده.
— Happy Valentine’s Day.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️دیوید کراننبرگ
ـــ من یک مفهوم کلی درباره سینما در سر ندارم که با همه چیز جور در بیاید. دیالوگ وعدههای شرقی تا حد زیادی از نامههای آن افراد گرفته شده است، بنابراین ناتورئالیستی نیست. حتی اگر دوره و زمانه خود آن شخصیتها را در نظر بگیریم، بیشتر مکاتبهای است. این ایده که من باید دیالوگهایی را که ناتورئالیستی نیستند به شیوهای ناتورئالیستی عرضه کنم، چالش هیجانانگیزی برای من است. این را هم باید بدانید که هر اقتباسی با دیگری فرق دارد؛ کاری که قبلاً کردهاید در مورد بعدی به دردتان نمیخورد. قبلاً هم این را گفتهام که برای وفادار بودن به کتاب، باید به آن خیانت کرد. باید این را درک کرد که ادبیات، سینما نیست. هر کدام از یک لحاظ خوب است و از هر کدام کارهای خاصی برمیآید که از دیگری برنمیآید. من درباره حذف چیزهایی از کتاب که از لحاظ سینمایی کارایی ندارند، رحم ندارم.
▫️Eastern Promises (2007)
▫️Dir. David Cronenberg
🎥 @CinemaParadisooo
ـــ «میزانژو و میزانژست» نُهمین عنوان از مجموعه کتابهای سینمایی «کینو-آگورا» منتشر شد.
• این کتاب اثر سرگئی آیزنشتاین (۱۹۴۸ -۱۸۹۸) کارگردان و نظریهپرداز روسی سینما است. او در این نوشته، زیرمتن یک میزانسن خاص (یعنی معنای پنهان آن) را بهوضوح برجسته میکند.
• بخش اول کتاب به «میزانژست» میپردازد؛ هماهنگی حرکات و ژستهای فیزیکی بازیگران که وحدت ترکیبی به کنش میبخشد: «میزانسن در یک مقیاس شخصی.»
• در بخش دوم آیزنشتاین سراغ «میزانسن» میرود، که در اینجا میزانسن را در معنای محدود آن به عنوان چیدمان فیزیکی شخصیتها در یک مکان بازیگری درک میکنیم.
• بخش سوم به «میزانکادر» اختصاص دارد که نزد آیزنشتاین به عنوان «ترکیببندی برای قاب فیلم» و «چیدمان قابهای فیلم» یعنی مونتاژ، درک میشد.
ـــ میزانژو و میزانژست / سرگئی آیزنشتاین / حسام نصیری / ۱۲۸ صفحه / ۱۹۵ هزار تومان
علاوه بر کتابفروشیها
قابل تهیه از وبسایت لگا
➡️ @legapress
#️⃣ #ad
▪️میکل آنجلو آنتونیونی
ـــ دارم میفهمم ــ ترجمه عظیم جابری
ـــ در بیگناه بودن هیچ فضیلتی وجود ندارد. اگر تقصیر یعنی شناخت خیر و شر، بنابراین آزادیِ انتخاب و عمل ــ بیگناهی یعنی آرامش و آسودگی. اما کدام آرامش؟ کدام آسودگی؟ نبردی نیست، هیچ. و تأثیرات این هیچ چیست؟ هراس. چنین است راز عمیق بیگناهی.
▫️L'Avventura (1960)
▫️Dir. Michelangelo Antonioni
🎥 @CinemaParadisooo