ـــ سینما سرزمین من است نه شغل من ـــ سینما، هنر، ادبیات، فلسفه و بیشتر Admin: @Mooso
▪️آلبر کامو
ـــ در مقاومت، طغیان و مرگ ــ ترجمه صالح نجفی
ـــ آفریدن در زمانۀ ما یعنی خطرِ آفریدن را به جان خریدن. هر اثری که به نشر میرسانی، دست به کنشی میزنی. و این کنش تو را بیدفاع در معرض هیجانهای خشمآلود عصری قرار میدهد که بخشایشی در کارش نیست. پس سؤال این نیست که این وضعیت به ضرر هنر هست یا نه. تمامی کسانی که نمیتوانند بدون هنر و معناهایی که هنر میرساند زندگی کنند یک سؤال بیشتر ندارند: در میان نیروهای امنیتیِ این همه ایدئولوژی (اینهمه نهاد مذهبی، عجب خلوتی برایمان ساختهاند!) آزادی شگفتِ لازم برای آفریدن چگونه ممکن میشود؟
🎥 @CinemaParadisooo
▪️جیمز جویس
ـــ مردگان ــ ترجمه مهشید میرمعزی
ـــ روحش به منطقهای که لشگر عظیم مردگان در آنجا خانه دارند، نزدیک شد، به بیثباتی و بینظمی وجود آنان آگاه بود، اما قادر به گرفتنشان نبود، هویت خودش در دنیایی خاکستری و دور، از دست رفت؛ در تراکم خود دنیایی که ابتدا این مردگان را ساختند و در آن زندگی کردند، حل شد و از بین رفت.
دوباره برف باریدن گرفت، خوابآلود به دانههای برف نگریست که نقرهای و تیره و اریب به نور لامپ، میریخت. زمان سفر او به غرب، فرا رسیده بود...
برف روی صلیبهای کج و سنگهای گور، روی نیزههای در کوچک، روی خارهای پژمرده انباشته شده بود. روحش به آرامی ناپدید شد. ضمن اینکه در سکوت، صدای بارش برف را در کوچهباغ میشنید و برف به آهستگی، به سان رسیدن آخرین ساعت روح، روی تمام زندگان و مردگان میبارید.
▫️The Room Next Door (2024)
▫️Dir. Pedro Almodóvar
🎥 @CinemaParadisooo
▪️آندری تارکوفسکی
ـــ دفتر خاطرات ــ ١٩٧٢ ــ ترجمه صالح نجفی
ـــ البته صنعتِ فیلمِ ما در حال حاضر در بدترین وضعیت ممکن به سر میبرد. دولت فقط به این علت که پولِ پروژههای سینمایی را میپردازد به خود اجازه میدهد با افکار و عقاید نو با خشونت رفتار کند و در باتلاقِ کاسهلیسیهای بیمحتوا فرو رود.
مقامات عالیرتبۀی نظام که قطاری از القاب و امتیازت را یدک میکشند اما قادر نیستند دو کلمه را به شکلی معنادار کنار هم قرار دهند دخلِ سینمای ما را آوردهاند؛ اینجا و آنجا در میان ویرانهها میتوان پوستۀ سازههایی را دید که ریزهریزه میسوزد و دود میشود و هوا میرود. تازگی تاریخ سینمای قبل از جنگ ایتالیا را تورق میکردم. وای، خدایا، مرا به یاد سرگذشت سینمای شوروی میاندازد. تا امروز هرگز در چنین ذلتی نبودهایم. وای بر ما.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️فرانسوا تروفو
ـــ یادداشتهای فارنهایت ۴۵١ ــ ترجمه پرویز دوایی
ـــ موقعی که فیلم میسازیم، یا کتاب مینویسیم، موجوداتی غیرعادی هستیم که آدمهای عادی را مطرح میکنیم. گاهی دیوانگیهای ما را میپذیرند و گاهی نفی میکنند. از وقتی این موضوع را فهمیدهام دیگر این مساله، که آیا فلان فیلمم موفق خواهد شد، یا شکست خواهد خورد، جنبۀ نگرانکنندهاش را برایم از دست داده است. من محال است ترسی را که موقع ساختن ۴۰۰ ضربه داشتم دوباره احساس کنم.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️نشریه کایه دو سینما ــ شمارهٔ ٨١٧ ــ فوریه ٢٠٢۵
#️⃣ #Cahiersducinéma
🎥 @CinemaParadisooo
▪️جاناتان رزنبام
ـــ شماری از بنیانهای سینمای نوین ایران (٢٠٠٢) ــ ترجمه مهدی جمشیدی
ـــ در سفری که به ایران داشتم ــ به عنوان عضو هیأت داوران جشنواره فیلم فجر سال ١٣٧٩ در تهران ــ با همان سؤال تکراری که خیلی از ایرانیها از من میپرسند، مواجه شدم: «چرا شما آمریکاییها [یا غربیها] از فیلمهای ایرانی خوشتان میآید؟» و پس از شنیدن پاسخ «نه، همیشه» سؤال دوم را میپرسند: «آیا به این دلیل نیست که فیلمسازان ایرانی مردم ایران را در فیلمها فقیر نشان میدهند و این تصویر، همان ایرانی است که آمریکاییها ترجیح میدهند؟»…
«درست است که فیلمهای هنری ایرانی مردم را فقیر نشان میدهند. ولی فیلمهای تجاری آمریکایی نیز تمایل دارند مردم را بسیار ثروتمند به تصویر بکشند و اگر شما فکر میکنید که این فیلمها تصویری واقعی از شیوۀ زندگی ما آمریکاییها ارائه میدهند به اندازۀ ما سخت در اشتباهید.»…
من و مهرناز سعیدوفا منتقد ایرانی مقیم شیکاگو اخیراً کتابی را دربارۀ کیارستمی کار کردهایم که در آن اشتیاق کنونی به فیلمسازی در ایران را با اشتیاق سیاهان جوان و فقیر آمریکایی به بسکتبال مقایسه کردهایم.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️راینر ورنر فاسبیندر
ـــ بایسته است که فیلمها، سرانجام، فیلمبودن را به کناری نهاده و از رویا ماندن دست بردارند؛ باید زنده شوند و واقعیت یابند تا شخص از خود بپرسد: من کیستم؟ زندگی چیست؟
🎥 @CinemaParadisooo
▪️لیِف تالستوی
ـــ هنر در جامعه ما، تا آن حد تباه شده است که هنر بد، نه تنها هنر خوب بهشمار میرود، بلکه مفهوم خود هنر نیز از میان رفته است؛ از اینرو برای آنکه سخن از هنر جامعه خود گوییم پیش از همه لازم است که هنر حقیقی را از تقلبات هنری جدا کنیم. علامتی که هنر واقعی را از تقلبات هنری تفکیک میکند این شاخص تردیدناپذیر است: مسری بودن هنر. اگر انسانی هنگام خواندن، دیدن و شنیدن اثر انسان دیگر، بیآنکه فعالیتی از جانب خود بهخرج دهد و بیآنکه تغییری در نظرگاه و وضع فکری خویش پدید آورد، حالت روحی خاصی را دریابد که او را با سازنده اثر هنری و افراد دیگری که مانند او هنر را دریافتهاند متحد سازد، موضوعی که چنین حالتی را بهوجود میآورد، موضوع هنر است. مهم نیست که موضوعی تا چه اندازه شاعرانه و تا چه حد بهظاهر واقعی و تا چه میزان موثر و سرگرمکننده است، اگر این موضوع آن احساس مسرتی را که از همه احساسهای دیگر جداست در انسان برنینگیزد، اگر آن اتحاد روحی با انسان دیگر (سازنده اثر) و انسانهای دیگر (شنوندگان یا تماشاگران) که اثر هنری را ادراک میکنند ــ بهوجود نیاورد، این موضوع، موضوع هنر نیست.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️نشریه کایه دو سینما ــ شمارهٔ ٨١۶ ــ ژانویه ٢٠٢۵
#️⃣ #Cahiersducinéma
🎥 @CinemaParadisooo
▪️سوِتلانا بویم
ـــ «طراحی صحنۀ تئاترِ دوستی» ــ ترجمه صالح نجفی [بویم نویسنده و استاد ادبیات اسلاو و ادبیات تطبیقی در دانشگاه هاروارد بود. در سال ٢٠١۵، در ۵۶ سالگی بر اثر سرطان از دنیا رفت.]
ـــ جورجو آگامبن در مقالهای دربارۀ دوستی اشاره میکند به پارۀ اسرارآمیزی از «اخلاق نیکوماخوس» که ارسطو در آن مینویسد دوستی صرفا لذتِ حاصل از یافتنِ یک «منِ دیگر» نیست بلکه آشکارشدنِ خودِ «شورِ زیستن» است. [ارسطو میگوید، چنین مینماید که زندگی، خود، خوب و لذتبخش است زیرا همۀ آدمها خواهان آناند، خاصه آنان که خوباند و در ذروۀ نیکبختیاند: برای چنین کسان، زندگی خواستنیترین چیز است و هستی و حیات اینان در بالاترین حد نیکبختیست... اما اگر بودن، برای آنکه در اوج نیکبختیست، به ذات خود خواستنیست و اگر وجود دوستش نیز به همان اندازه خواستنیست، آنگاه باید گفت دوست برای او در زمرۀ خواستنیهاست، و او باید آنچه را برایش خواستنیست داشته باشد وگرنه کمبود خواهد داشت. ازین رو کسی که میخواهد نیکبخت و حالش خوش باشد محتاج دوستانیست بافضیلت. نگاه کنید به کتاب نهم «اخلاق نیکوماخوس» ارسطو.]
بنا به قرائت آگامبن، یافتن دوست فرق دارد با یافتن خودِ دیگرِ خویش؛ راست آنست که «دوستی عبارت است از فرایند تحلیل رفتنِ خود که درست در درونیترین لایههای احساسِ خودبودن جاری میشود». آگامبن یاد میکند از تابلویی اثر جووانّی سرودینه، نقاش عصر رنسانس، که در آن پولس رسول و پطرس رسول را در راهی میبینیم که به شهادتشان ختم میشود: در این نقاشی، آن دو «چنان به یکدیگر نزدیکاند (پیشانی دو رسول تقریبا همدیگر را لمس کرده) که به هیچ روی نمیتوانند همدیگر را ببینند». از نظر آگامبن، این نزدیکی مرزهای فضای دوستی را ترسیم میکند، برداشتی از دوستی که از بیخ و بن با برداشت هانا آرنت فرق میکند ـــ و نمیتواند چندوچون دوستی میان آرنت و مککارتی را روشن کند. این دو زن قدیس نبودند و رابطهشان زمین تا آسمان فرق میکرد با نزدیکیِ مهرآمیز و زاهدانۀ دو فرد مسیحی. دوستی آن دو وجهی تئاتری، دنیوی و سرشار از محبت داشت با سایهها و فاصلههایی که هیچ نقاشی نمیتواند ثبت کند. برای این قسم دوستی، استعارۀ متفاوتی نیاز داریم ـــ نه «فرایند تحلیل رفتنِ خود» و نزدیک هم بودن به کردار قدیسان مسیحی، بلکه نوعی بازی و نمایش دنیوی و فراخ شدن جولانگاه خود. دوستی چیزی نیست که در ناکجاآباد یا در فرجام کار باید جست؛ دوستی نه تنها تجربهای دنیوی بلکه تجربهای زنده و پویاست. تعلق به گستردهترین و غیرانتظامیترین نوع هنرهای هستی و حیات آدمی دارد.
— Giovanni Serodine, The Parting of St. Peter and St. Paul Led to Martyrdom, 1625.
🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
▪️شارل بودلر
ـــ در این روزنه تاریک یا نورانی، زندگی به زیستن است و رویا دیدن و رنج کشیدن.
— 𝘎𝘪𝘷𝘪𝘯𝘨 𝘭𝘪𝘧𝘦 𝘵𝘰 𝘌𝘥𝘸𝘢𝘳𝘥 𝘏𝘰𝘱𝘱𝘦𝘳'𝘴 𝘢𝘳𝘵.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️مجلهٔ سینما و ادبیات
▪️ویژهنامهٔ هایائو میازاکی
🎥 @CinemaParadisooo
▪️سورن کیرکگور
ـــ تکرار ــ ترجمه صالح نجفی
ـــ «امید» به جامهای نو میماند، آهار خورده و شَق و رَق و شیک، که با این همه هرگز آن را تن نکردهای و از همین روی نمیدانی آیا اندازهات هست و به تو میآید یا نه.
«تذکار» جامهای است که دور انداختهای، که هرچند زیبا، دیگر اندازهات نیست و برایت تنگ شده است.
«تکرار» جامهای است که هرگز کهنه نمیشود و از بین نمیرود، راحت است و راست بر قامتِ تو دوخته، نه تنگ و نه گشاد.
«امید» دوشیزهای است دلربا، اما ماهیِ گریز است. «تذکار» پیرزنی زیباست که در لحظه به کاری نمیآید. «تکرار» همسری محبوب است که هرگز از او سیر نمیشوی.
▫️The Other Way Around (2024)
▫️Dir. Jonás Trueba
🎥 @CinemaParadisooo
▪️"بدجوری دلم میخواست ببینمش، انقدر که دیگه حتی جرأت اینو نداشتم، تو ذهنم تصورش کنم."
— Newly released super 8 footage from Wim Wenders ‘Paris, Texas’ 1984.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️جورجو آگامبن
ـــ ایدۀ نور ــ ترجمه پویا ایمانی
ـــ در اتاقی تاریک، چراغ را روشن میکنم: طبعاً اتاق روشن دیگر اتاق تاریک نیست؛ برای همیشه آن را از دست دادهام. ولی آیا این همان اتاق نیست؟ آیا اتاق تاریک تنها محتوای اتاق روشن نیست؟ آنچه دیگر نمیتوانم داشته باشم، آنچه تا ابد پا پس میکشد و از دستام میگریزد، و در همان حال مرا به جلو هُل میدهد، صرفاً بازنمودی از زبان است؛ تاریکیای که نور آن را پیشفرض میگیرد. اما اگر دست از تلاش برای درک این پیشفرض بردارم، اگر توجهام را به خود نور معطوف کنم، اگر دریافتاش کنم ـــ آنگاه آنچه نور به من میدهد «همان» اتاق خواهد بود، تاریکیِ نامفروض. آنچه پوشیده و مستور است، آنچه در خود فروبسته است، تنها محتوای مکاشفه است ــ نور صرفاً بهخودآمدن تاریکیست.
— Bather between Light and Darkness. René Magritte, 1935.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️جورجو آگامبن
ـــ وسایل بیهدف ــ ترجمه امید مهرگان، صالح نجفی
ـــ تاکنون هیچ عصری این همه تمایل نداشته در وضعی که همهچیز را تحملناشدنی مییابد با همهچیز بسازد و سر کند. همان مردمی که هر روز چیزهایی را میبلعند که اصلاً قابل خوردن نیست، هر بار که مجبور میشوند عقیده و نظر شخصیشان را دربارۀ مشکلی بر زبان آورند این کلمه ـــ یعنی تحملناپذیر ـــ را حاضر و آماده بر لبان خویش دارند. اما همین که در عمل خطر میکنند تا تعریفی از آن به دست دهند یگانه چیزی که در پایان تحملناپذیر مییابند این است که بدن انسانی شکنجه یا مثله شود، و به جز آن با هر چه بگویید میتوان سوخت و ساخت.
— Iconic Scream Queens of Cinema.
• Mikey Madison in Anora (2024)
• Janet Leigh in Psycho (1960)
• Isabelle Adjani in Possession (1981)
• Shelley Duvall in The Shining (1980)
• Toni Collette in Hereditary (2018)
• Jamie Lee Curtis in Halloween Ends (2022)
• Drew Barrymore in Scream (1996)
• Jenna Ortega in X (2022)
🎥 @CinemaParadisooo
▪️ویلیام شکسپیر
ـــ تیمون آتنی ــ ترجمه احمد شاملو
ـــ طلا؟ طلای گرانبهایِ پرتلائلو؟
نه، اِی خدایان
من مریدی بیکاره نیستم
اندک مایهای از این طلا
سياه را سپيد میكند، زشت را زيبا، ناحق را حق میكند.
فرومايه را شريف، سالخورده را نوجوان، و بزدل را دلاور
ای خدايان اين چيست؟
شگفتا كه اين طلا
خدمتگزاران و كاهنان شما را، از كنارتان دور میكند
و بالشِ دلاوران را، زير سر ايشان به كناری میافكند
طلا؟ طلای گرانبهایِ پرتلائلو؟
اين برده زرد،
اديانی به هم میريسد و پنبه میكند [دینها به هم میبافد و میشکافد]
لعنتشدگان را آمرزش میبخشد
جذاميانِ كريه را به تختِ پرستش و سرمایه بر مینشاند،
دزدان را مورد اعتماد قرار میدهد
و به سانِ برگزيدگانِ مسندنشين
قرينِ حُرمَت و عنوان و تحسينشان میكند
اين همان است، این همان است كه بيوهزنِ فرتوت را ديگر بار به خانه بَخت میفرستد
و زنی را که بسترِ بیماری و جراحات به چرک اندر نشستهاش تهوعبرانگیز است،
همچون روزهای بهاری، دلپذیر و خوشبو میکند
بيا، بیا اِی خاک لعنتزده
تو اِی روسپیِ پستِ بشريت
که در یکپارچگی ملتها خِلَل میافکنی
و تو اِی شاهکُشِ شیرین، و تو اِی پول!
جدایی افکن دلبند میان فرزند و پدر
تو اِی آلاینده سرخوشِ بسترِ پاکِ خدایِ زناشویی
تو اِی خدای دلاورِ جنگ
تو اِی دلداده جوان و شاداب، محبوب و سرشار از لطافتِ جاودانه
که شرم و آزَرمِ تو برفِ تقدیس شده دامانِ الهه شکار را آب میکند
تو اِی پروردگار پنهان
که ناممکنهای نزدیک را به هم جوش میدهی [به هم پیوند میدهی]
و برای برآورده کردن مقاصدِ خویش
به هر زبانی سخن میگویی
اِی که در هر دلی جایی داری،
به هوش باش که بردگانات سر به طغیان بر میدارند
با هنرِ خویش، آنان را به جانِ هم انداز
تا دَدمنِشان، امپراتوریِ جهان را از آنِ خود کنند.
▪️کارل مارکس
ـــ دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ ــ ترجمه حسن مرتضوی
ـــ اگر پول زنجیریست که مرا به زندگی انسانی، جامعه را به من، من و طبیعت و آدمی را به یکدیگر پیوند میدهد، آیا زنجیرِ زنجیرها نیست؟ آیا پول نمیتواند تمامِ بندها را باز کند و از نو ببندد؟ بنابراین آیا پول عامل جهانشمول جدایی نیست؟ پول نمایندۀ راستین جدایی و نیز نمایندۀ راستین پیوندهاست ـــ قدرت (جهانشمول) الکتریکی-شیمیایی جامعه.
شکسپیر مشخصاً بر دو ویژگی پول تاکید میکند:
۱. پول الوهیتی مشهود است ـــ دگرگونی تمام ویژهگیهای انسانی و طبیعی به اضدادشان، بههمریختهگی و وارونهشدن تمام چیزها؛ پول ناممکن را ممکن میسازد.
۲. پول؛ روسپی معمولی و پااندازی عادی میانِ مردم و ملّتهاست. بههمریختهگی و وارونهشدن تمام ویژگیهای انسانی و طبیعی، اخوت ناممکنها و قدرت الهی پول ریشه در خصلت آن بهعنوان سرشت نوعی بیگانهساز آدمی دارد که با فروشِ خویش، خویشتن را بیگانه میسازد. پول توانایی از خود بیگانۀ نوع بشر است.
▫️Cabaret (1972)
▫️Dir. Bob Fosse
— Money Money – Song by Joel Grey and Liza Minnelli
🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
▪️مجلهٔ سینما و ادبیات
▪️ویژهنامهٔ فرانسوا تروفو
🎥 @CinemaParadisooo
▪️آندراس بالینت کواچ
ـــ ملودرامهای کلاسیک صرفاً از طریق بازنمایی عواطف است که میتوانند واکنشی عاطفی را در بیینده برانگیزند. اما ملودرامهای مدرن با افراط در سرباززدن از بازنمایی عواطف است که مخاطب را در وضعیتهای عاطفی قرار میدهند؛ و به همین دلیل است که عاطفۀ برانگیخته شده توسط ملودرامهای مدرن، همواره، با شکلی از اضطراب همراه است.
— 10 Films That Are The Definition Of Melodrama — Taste of Cinema
1. Imitation of Life (1959)
2. City Lights (1931)
3. The Umbrellas of Cherbourg (1964)
4. Far From Heaven (2002)
5. Autumn Sonata (1978)
6. Talk to Her (2002)
7. Breaking the Waves (1996)
8. Medea (1969)
9. The Bitter Tears of Petra von Kant (1972)
10. The Enigma of Kaspar Hauser (1974)
🎥 @CinemaParadisooo
▪️پابلو پیکاسو
ـــ در میان گناهان بسیاری که من به انجام دادنشان متهم شدهام هیچکدام بیپایهتر از این نبوده گفته شده من روحی پژوهشگر، به مثابه هدف اصلی کار خود، دارم. زمانی که من نقاشی میکنم هدفم صرفاً نشان دادن چیزی است که پیدا کردهام، نه چیزی که در جستوجویش بودهام. در هنر قصد و نیت کافی نیست، به قول ما اسپانیاییها، عشق را باید در عمل ثابت کرد نه با دلیل و علت. آنچه یک نفر در عمل انجام داده حساب است نه آنچه که قصد انجامش را داشته است.
همه میدانیم که هنر حقیقت نیست. هنر دروغی است که به ما اجازه میدهد تا {به کمک آن} حقیقت را درک کنیم. این را لااقل خود حقیقت به ما ثابت کرده است. هنرمند باید شیوهای برای چگونه متقاعد کردن دیگران با حقیقت دروغین خود بداند. اگر او در کارش فقط نشان بدهد که برای شکلدادن به دروغهایش به دنبال راه و روشی جستوجو و تحقیق کرده {و هنوز به جایی نرسیده} است به جایی نخواهد رسید.
— Evolution of Picasso’s Iconic Self-Portraits From Age 15 to 90
🎥 @CinemaParadisooo
▪️مارینا تسوِتایوا
ـــ آخرین اغواگری زمین ــ پناه بردن به هنر، شعر و کلمه ــ ترجمه الهام شوشتریزاده
ـــ آدمها در تو دنبال کسی میگردند که خودت دیگر نمیشناسیاش. دل به آن «تو»یی میبازند که خودت دیگر از او دل کندهای. به آن «تو»یی تکیه میکنند که خودت دیگر در آن نمیگنجی. شاعر و فیلسوف گوتهمنشِ روس ما، ویاچسلاوایوانف که اکنون در پادوای ایتالیا زندگی میکند، وقتی سطرهای نغزِ زیر را نوشت، مقصودش همین بود:
• آنکه نامش را در شیپور میدمی
نامی دیگر بر خود نهاده.
آنکه امروز دل بدو باختهای
از دلبرانگی باز ایستاده.
مسئله مسئلۀ سنوسال نیست. همۀ ما تغییر میکنیم. مسئله جایگزینی چیزی با چیز دیگر است، گسترش افق دید، دیدنِ فضاهایی که پیشتر از نظر پنهان بودند. مسئله شمارِ دقایق است، بیکرانگیِ کارهایی که باید کرد، مهابتِ قدرتِ کلمبوارِ آدمی. توبرۀ روی دوشش که سنگینتر و سنگینتر میشود. جاده که مدام و بیوقفه به پیش میرود. سایههایی که کشیدهتر میشوند. نه پای رفتنت سست میشود و نه راه را نهایتی هست.
— Photo by Abbas Kiarostami
🎥 @CinemaParadisooo
▪️ژان-لوک گدار
ـــ شاید این حرف درست باشد که همه فیلمهای او بدند اما به هر حال فاسبیندر بزرگترین کارگردانِ آلمان است. او وقتی در آلمان فیلم میساخت که آلمان نیازمند سینمایی بود تا تاریخ خودش را دوباره کندوکاو کند. تنها کسی که میتواند قابل مقایسه با او باشد روسلینی است چون حتی موج نوی فرانسه هم موفق نشد از تاریخ فرانسه بعد از جنگ چیزی بسازد که فاسبیندر از تاریخ آلمان ساخت.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️سوزان سانتاگ
ـــ دربارۀ عکاسی ــ ترجمه نگین شیدوش
ـــ طبق گفتۀ ویلهلم رایش, علاقۀ مازوخیستها به درد از عشقشان نشات نمیگیرد، بلکه به این امید است که بتوانند به وسیلۀ درد، احساسی نیرومند را تجربه کنند؛ آنهایی که به بیحسی عاطفی یا جسمانی دچار شدهاند، ترجیح میدهند درد بکشند به جای آن که مطلقاً چیزی احساس نکنند. اما دلیل دیگری هم برای اشتیاق مردم به درد وجود دارد که کاملاً مغایر با گفتۀ رایش است، اما شاید به همان اندازه درست باشد: آنها طالب درداند تا کمتر احساس کنند نه بیشتر.
▫️Nymphomaniac: Volume II' (2013)
▫️Dir. Lars von Trier
🎥 @CinemaParadisooo
▪️“A lonely figure talks to himself softly: Where are. you going you fucking idiot?”
— Lithograph by David Lynch, actor, filmmaker, poet, weatherman, artist, 2010.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️رابین وود
ـــ وقتی در مقالهای از «مات و مبهوت» به عنوان فیلم وحشت یاد کردم، پیغامی از ریچارد لینکلیتر، کارگردان آن، به دستم رسید که در آن به من به عنوان اولین شخصی که به مقاصد او پی بردم تبریک گفته بود!
▪️ریچارد لینکلیتر
ـــ «مات و مبهوت» فیلم سختی برای ساخت بود، هیچ راه دیگری برای انجام آن به جز سیستم استودیویی وجود نداشت. حالا استودیوها یاد گرفتهاند که هرگز به چنین سوژههایی نزدیک نشوند.
▫️Dazed And Confused (1993)
▫️Dir. Richard Linklater
🎥 @CinemaParadisooo
▪️سرجو لئونه
ـــ کارگردان واقعی شبیه یک آفتابپرست است. تصاویر مختلف را میبیند و تأثیر میپذیرد. اگر آدم بااستعدادی باشد به وسیله تصویر و تکنیک، حرفهای دلش را خواهد زد. حتی اگر بخواهد پارهای از توهمات، خیالات و ارجاعات درونی خود را پنهان کند، سرانجام تصویری که او را تحتتأثیر قرار داده و در گوشه یکی از سلولهای مغزش پنهان شده، سرانجام ظاهر خواهد شد؛ حتی اگر نداند این تصویر از کجا میآید.
— Sergio Leone by Himself.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️هایائو میازاکی
ـــ سودای دنیایی عادلانهتر در سر دارم ــ گفتوگو با اُلیویه سگوره ــ ترجمه محمدرضا شیخی
ـــ واقعیت این است که در حوزۀ سینما چندان مطالعهای نداشتهام؛ و اگر راستش را بخواهید، حتی وقتی از فیلمی خوشم میآید هیچوقت درست یادم نمیماند که چی به چی شده است. صحنهها را البته خیلی خوب به یاد میآورم اما اسم فیلمها و کارگردانها را نه. منتها وقتی میبینم مثلاً کوروساوا حرف بزرگی زده آن را یادداشت میکنم. اما در کل فقط تصاویر به یادم میماند. برای «باد برمیخیزد» خیلی از صحنههای سیاهوسفیدِ فیلمهای قدیمی از ذهنم میگذشت، مثل فیلمهای اُزو یا ناروسه که همیشه بین فیلمسازان محبوبم هستند و همیشه موقعیتهای بسیار سختی را نشان میدهند که جامعهٔ ژاپنیِ پیش از جنگ جهانی دوم از سر گذرانده است. تومو اوچیدا هم که نسبت به آنها چندان شناختهشده نیست، خیلی روی من تأثیر گذاشته. با این حال حتی در مواجهه با فیلمهایی که همیشه بیشترین ستایش را نثارشان میکنم، باز هم در ذهنم اشتباه میکنم که چه کسی چه فیلمی ساخته.
من هیچوقت خودم را کارگردان یا سینماگر نمیدانم. هزاران هزار فیلم انیمیشن در ژاپن ساخته شده و فیلمهای ما تنها قطرهای از این اقیانوس هستند. نمیدانم دیگران چه فکری دربارهٔ من میکنند یا چه تعریفی از من دارند.
— Late Spring | The Wind Rises
🎥 @CinemaParadisooo
🎥 @CinemaParadisooo
▪️عباس کیارستمی
ـــ فکر میکنم سینمای ماندگارتر سینمای شاعرانه است، نه سینمایی که صرفاً داستانگو باشد. اگر به کتابخانهای که در خانه دارم نگاه کنید رمانها و مجموعه داستانها به نظرتان نو میآیند چون یک بار میخوانم و بعد کنار میگذارمشان؛ اما کتابهای شعرم کاملاً در حال فروپاشیاند، چون آنها را بارها و بارها خواندهام! شعر همیشه از آدم میگریزد، درک کردنش خیلی سخت است و هر بار که بخوانیدش، بسته به روحیاتتان، برداشت متفاوتی خواهید داشت. در حالی که وقتی رمانی را میخوانید آن را فهمیدهاید. البته این شامل همهی رمانها نمیشود. داستانهایی هستند که سرشتی شاعرانه دارند، کما این که اشعاری هستند که بسیار شبیه به یک رمانند. شعرهایی که مجبور بودیم در مدرسه حفظ کنیم همه از این نوع بودند؛ دیالوگهایی میان یک کرم ابریشم و یک عنکبوت، و چیزهایی مانند این. سعی نمیکردند واقعا شعر را به ما بیاموزند، بلکه تلاششان بر این بود که از طریق شعر ما را تربیت کنند.
🎥 @CinemaParadisooo
▪️شان بیکر
ـــ فیلمهای بزرگسالانه برای بزرگسالان که داستانهای انسانی داشتند چه شدند، فیلمهایی که انفجار یا ابرقهرمان نداشتند یا وحشت-محور نبودند؟ کجایند آن فیلمها؟ امروز کجایند؟ «کریمر علیه کریمر»، فیلمهای «جاناتان دمی» یا «رابرت آلتمن» کجایند؟ متأسفانه وجود ندارند، یا به ندرت ساخته میشوند. من میگویم اجازه دهید مخاطب به یاد بیاورد که آن آثار به اندازه فیلمهای پرخرج و بلاکباسترها ارزش اکران روی پردههای بزرگ را دارند.
فیلم دیدن با دیگران در سالن سینما، یکی از بهترین تجربههای مشترک است. بنابراین میگویم که آیندۀ سینما همان جایی است که از آن آغاز شد: سالن سینما.
— Sean Baker, photographed at Gardena Cinema in October 2024. (Carlin Stiehl / For The Times)
🎥 @CinemaParadisooo
▪️ریچارد لینکلیتر
ـــ هالیوود همین است. سینمای این نسل است... خدای من، خوشحالم که در این سالها بچه نیستم. در کودکی و حدود ۱۰ تا ۱۳ سالگی، تنها دلیل سینما رفتن من این بود که فیلمها همگی بزرگسالانه بودند. باید راهی برای ورود به سالن پیدا میکردید. امروز، برای دوازده سالهها فیلم میسازیم. در مجاب کردن بزرگسالان به اینکه فیلمهای خوبیاند عالی عمل کردهاند. [میگویند:] برای همیشه بچه بمانید. به خواندن کتابهای مصور ادامه دهید. این سینماست. فیلمسازی برای بزرگسالان را با همه پیچیدگیهایش از جمله رابطه جنسی رها کردهاند.
🎥 @CinemaParadisooo