Telegram-канал caffetakroman2 - کافه تک رمان درخواست: Unsorted

کافه تک رمان درخواست

19 September 2025 19:52

🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊

#bd256
سلام وقت بخیر
من یه رمان خونده بودم راجب دختری بود که خون آشام بود
و پسری که گرگینه بود
اسم ها اصلا یادم نیست متاسفانه
یادمه شروع رمان لحظه ایه که دختره از خونه میره بیرون و دندون هاشو فرو میکنه تو گردن یه خرگوش و خونشو میخوره
بعدها یه مافیا دختره و میدزده
وقتی چشماشو باز میکنن میبینه اونجا مزرعه گل رز های مشکی عه
و رز مشکی برا خون آشام ها خود مرگ عه
صحنه آخر هم یادمه این دختره و پسره که گرگینه بود با دو سه تا از دوستاشون همزمان عروسی میکنن
شب عروسی مافیایی که دختره و دزدیده بود دوباره میاد و عروس رفیقاشو میدزده
اینجا پایان فصل ۱ عه
و هیچوقت فصل ۲ و پیدا نکردم
اسمشم متاسفانه یادم نیست

🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊

#bd255

یه رمان دیگه هم بود که زن داداش پسره به برادر شوهرش علاقه داشت اما چون برادر شوهرش بهش پا نداد طوری وانمود کرد برادر شوهرش میخواسته بهش تجاوز کنه که شوهر دختره اشتباه متوجه میشه فکر میکنه که داداش به بهش خیانت کرد خلاصه که شوهره میمیره همه خانواده پسره طرف عروسیشون می‌گیرند پسره رو از خونه پرت میکنند بیرون پسره هم میره یه شهر دیگه که فکر کنم دختر عموش واسه تحصیل میاد نزدیکش

🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊

#bd254
عروسی بدون داماد که نمیشه ؟
با بغض لباس عروس رو توی دستام مشت‌کردم و یک بار دیگه صداش اکو شد " حاجی من دخترتو نمیخوام ". از جام بلند شدم و گفتم: - من خستم ، میرم استراحت کنم .
با دومین قدمم پدر امیر‌گفت : صبر‌کن دخترم ، پسر احمقم قدر تو رو نمیدونه ولی میخوام تو رو برای پسرم‌ اولم‌که خارج از کشور هست انتخاب کنم خطبه رو اینترنتی برگزار میکنیم‌.
شوکه.نگاهش.کردم‌و.گفتم.نه.....نه.من‌..نمیخوام
همون لحظه اسپیکر که صدای مردونه ای بلند شد و گفت : پدر زودتر خطبه رو اجرا کنید چون میخوام زودتر...

🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊

#bd255

یه رمان بود مادرو دختر مجبور میشن خونشونو بفروشن خریدار خونه پسر دوست مامان دختر در میاد و بعد میرن خونه ی مادر پسره با هم زندگی میکنن وبرای اینکه پسر آدم معتقدی بوده مادر پسر پیشنهاد میده برای راحتی بچه ها صیغه محرمیت بخونن که محرم باشن و پسر اذیت نشه تو رفت و آمد و بقیه ماجرا

🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊

#bd254

سلام. یه رمانی بود که پسره بوکسور بود داداش دوقلو داشت دختره هم قبلا ۱۵۰ کیلو بوده بعد وزن کم کرده و دچار بیماری شده ک هرچی میخوره بالا میاره

🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊

#bd253

یه رمانی قبلا خونده بودم دختره تو یه خانواده مذهبی بود بعد تو مهمونی یه پسر همسایه رو می بینه وهمه هم پشت اون پسره بد میگن ووسط مهمونی دختره گردنبندش گم میشه همون پسره پیداش میکنه بهش میده ولی بقیه می بینتشون وفکر می کنن باهمن وپشت دختره حرف در میاد یه همچین چیزی بود

🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊🍋🍊

#bd252

سلاام خلاصه رمانه این بود که دختره نخبه بود سنش کم بود یه استاد داشت که اون یه پسر داشت، پسر استادش بسکتبال کار میکرد حرفه ایی اینا همو تو یه جشنواره میبینن بعد پسرا با دوستاش شرط میبنده که دختره رو عاشق خودش کنه و میره سمت دختره و دختره تازه میفهمه این پسر استادشه