bolbolibargegoli1397 | Неотсортированное

Telegram-канал bolbolibargegoli1397 - بلبلی برگ گلی

-

شعر، داستان، متن های ادبی و نقیضه پردازی و......

Подписаться на канал

بلبلی برگ گلی

ای ابر دل گرفتهٔ بی‌آسمان بیا
باران بی‌ملاحظهٔ ناگهان بیا

چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر
ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا

مگذار با خبر شود از مقصدت کسی
حتی به سوی میکده وقت اذان بیا

شُهرت در این مقام به گمنام بودن است
از من نشان بپرس ولی بی‌نشان بیا

ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن
بی‌آنکه دلبری کنی از این و آن بیا

قلب مرا هنوز به یغما نبرده ای!
ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا

#فاضل_نظری

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

نه لايقم به دشمنی نه آنكه دوست دارى‌‌ام…

#سیدتقی_سیدی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

دل به امید وصل تو باد به دست می‌رود
جان ز شراب شوق تو باده‌پرست می‌رود

از می عشق جان ما یافت ز دور شمه‌ای
زیر زمین به بوی آن با دل مست می‌رود

از می عشق ریختن بر دل آدم اندکی
از دل او به هر دلی دست به دست می‌رود

رخ بنمای گه گهی کز پی آرزوی تو
بر دل و جان عاشقان سخت شکست می‌رود

در ره تو رونده را در قدم نخستمین
نیست به نیست می‌فتد هست به هست می‌رود

بالغ راه کی شوی چون ندهی به دوست جان
گرچه ز سال عمر تو پنجه و شصت می‌رود

گم شده‌ای فرید تو بازکش این زمان عنان
کافر چرخ ازین سخن سر زده پست می‌رود

عطار نیشابوری
غزل ۳۳۵

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

به پسرم «کامیار» و به امید روزهای آینده

شعری برای تو

این شعر را برای تو می‌گویم
در یک غروب تشنهٔ تابستان
در نیمه‌های این ره شوم‌آغاز
در کهنه‌گور این غم بی‌پایان

این آخرین ترانهٔ لالایی‌ست
در پای گاهوارهٔ خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو

بگذار سایهٔ من سرگردان
از سایهٔ تو، دور و جدا باشد
روزی به‌هم رسیم که گر باشد
کس بین ما، نه‌غیر خدا باشد

من تکیه داده‌ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می‌سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را

آن داغ ننگ‌خورده که می‌خندید
بر طعنه‌های بیهده، من بودم
گفتم: که بانگِ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که «زن» بودم

چشمان بی‌گناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بی‌آغاز
عصیان ریشه‌دار زمانها را
بینی شکفته در دل هر آواز

اینجا، ستاره‌ها همه خاموشند
اینجا، فرشته‌ها همه گریانند
اینجا، شکوفه‌های گل مریم
بی‌قدرتر ز خار بیابانند

اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمی‌بینم
نوری ز صبح روشن بیداری

بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانهٔ شبنم‌ها
رفتم ز خود که پرده براندازم
از چهر پاک حضرت مریم‌ها

بگسسته‌ام ز ساحل خوشنامی
در سینه‌ام ستارهٔ طوفانست
پروازگاه شعلهٔ خشم من
دردا، فضای تیرهٔ زندان است

من تکیه داده‌ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می‌سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را

با این گروه زاهد ظاهرساز
دانم که این جدال نه‌آسان است
شهر من وتو، طفلک شیرینم
دیری‌ست کاشانهٔ شیطان است

روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانهٔ دردآلود
جویی مرا درون سخنهایم
گویی بخود که مادر من او بود


فروغ فرخزاد
۷ مرداد ۱۳۳۶- تهران

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

مرا عشق تو گاهی پرورد دل، گاه جان سوزد
همان آتش که دارد شمع را روشن، همان سوزد

ز بس کز دیده اشک گرم ریزم بر سر کویش
جبین آفتاب از سجده آن آستان سوزد

شکافم سینه را تا بر تو حال دل شود روشن
وگرنه چون کنم تقریر حال دل، زبان سوزد

چو فانوس آتش از پیراهنم امداد می‌خواهد
دلم از سادگی از دیده مردم نهان سوزد

چو محفل روشن است از آتشت، غمگین مشو قدسی
چو شمع امشب گرت تا روز، مغز استخوان سوزد

قدسی مشهدی
غزل ۱۶۵

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

دل نیست هر آندل که دلارام ندارد
بی روی دلارام دل آرام ندارد

هر کار ز آغاز به انجام توان برد
عشق است که آغاز وی انجام ندارد

یک خاصیت عشق همین است که عاشق
هیچ آگهی از گردش ایام ندارد

گفتند بمجنون بنما خانهٔ خود گفت
آن خانه که دیوار و در و بام ندارد

افتاد بدام سر زلفش دل و گفتم
این مرغ رهایی دگر از دام ندارد

پیغام بدان شوخ فرستاده‌ام ‌اما
ترسم که مرا گوش به پیغام ندارد

تنها نه صغیر است هوادار وصالش
آنکو که به دل این طمع خام ندارد

صغیر اصفهانی
غزل ۲۵۲

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

هرگز به مال و جاه
نگردد بزرگ نام


#سعدی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

بابا لنگ درازِ عزیزم

کسی که در زندگی ‌اش کسی را از ته قلبش دوست دارد همیشه نگران است!
نگران غذا خوردنش
نگران ماشین‌هایی ‌که به او نزدیک میشوند و بوق شان خراب است؛
نگران ویروس‌هایی که دور او میچرخند!
اما بابای عزیزم ...
این‌ها از شیرین‌ترین نگرانی‌‌های دنیا هستند!
از شیرین‌ترین های آن‌ها

📕 #بابا_لنگ_دراز
#جین_وبستر

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

بی‌تردید اندوه و اضطراب این کودکان، سببی ست برای زشت انگاری جهانی که در آن زندگی میکنیم، اما مهربانی گاهی بی‌بهانه در میزند، تا اندکی با آن زنگارهای دلمان را بزداییم...♥️

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

برای موفقیت در زندگی باید
استراتژی را با صبر ترکیب کنيد...

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

تو نگران هستی که مردم درباره‌ی من چه فکری خواهند کرد، اما من عجله دارم که تو را مطمئن کنم، که احترام من به خودم برایم بیش از هرچیزِ دیگری اهمیت دارد.

فئودور داستایفسکی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

خوشا به حال آن که دوستی می‌یابد که قلب و ذهنش با قلب و روح او هم‌نواست.
دوستی که به واسطه‌ی شباهت سلیقه، احساس و دانسته‌هایش به او می‌پیوندد، دوستی که دربند جاه‌طلبی یا منافع شخصی نیست.
موجودی که سایه‌سار درختی را به دبدبه و کبکبه‌ی دربار ترجیح میدهد!

📕 سفر به دور اتاقم
‌ #اگزویه_دو_مستر

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

چو خوابِ مردم دیوانه تعبیرم جنون دارد
به یاد من مکش زحمت، فراموشم، فراموشم


چه سازم کز بلای اضطرابِ دل شوم ایمن؟
خموشی هم نفس‌دزدیده‌فریاد است در گوشم...


#بیدل‌_دهلوی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی


زندگي جز نفسي نيست، غنيمت شمرش

نيست اميد که همواره نفس بر گردد...

      
#پروین_اعتصامی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

ز پیش‌آهنگیِ قانون حسرت‌ها چه می‌پرسی

شکست از هرچه باشد از دلم آواز می‌آید

#بیدل

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

زندگی خودش ب اندازه کافی سخته

برنده کسیه ک از لحظات خوبش لذت میبره

صبح بخیر 🌹

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

ای تیر هنر سهیل برجیس لقا
شعری فش و فرقد فر و ناهید صفا
.
پیش رخ تو ماه و سماک و جوزا
خوارند چو پیش مهر ، پروین و سها
#خاقانی
در این رباعی خاقانی نُه تا از اجرام آسمانی را به زیبایی در وصف و مدح معشوق خود آورده است . و می گوید :
ای کسی که هنر و دانش تو مانند تیر (عطارد ، دبیر فلک و ارباب قلم ) است و تو مانند ستاره ی سهیل(ستاره ای گرم و نورانی که در جنوب و بیشتر در یمن دیده می شود) نورانی و گرما بخشی و دیدار رخسار و چهره ی تو مانند برجیس (سیاره ی مشتری ، سعد اکبر ) مایه ی سعادت و خوشبختی است . تو مانند شعری (ستاره ی سحری ) روشن و درخشان هستی شکوه و عظمت فرقد (دو ستاره ی نزدیک به قطب ) را داری و مانند ناهید (خنیاگر و مطربه فلک ) با صفا و زیبایی.
در بیت دوم هم به توصیف خود از معشوق ادامه داده و می گوید:
در برابر چهره ی زیبای تو ماه (قمر) و سماک(نام دو ستاره ای در منزل چهاردهم قمر ) و جوزا ( دو پیکر ، و توامان ، یکی از برج های دوازده گانه فلکی) بسیار خوار و حقیر هستند ، همان طور که ستاره خوشه ی پروین و سها (ستاره ی کوچکی در بنات النعش ) در برابر مهر (خورشید ) بسیار خوار و ضعیف هستند .

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
نظر به حال پریشان ما نیندازی

وصال ما و شما دیر متفق گردد
که من اسیر نیازم تو صاحب نازی

کجا به صید ملخ همتت فرو آید
بدین صفت که تو باز بلندپروازی

به راستی که نه همبازی تو بودم من
تو شوخ دیده مگس بین که می‌کند بازی

ز دست ترک ختایی کسی جفا چندان
نمی‌برد که من از دست ترک شیرازی

و گر هلاک منت درخور است باکی نیست
قتیل عشق شهید است و قاتلش غازی

کدام سنگدل است آن که عیب ما گوید
گر آفتاب ببینی چو موم بگدازی

میسرت نشود سر عشق پوشیدن
که عاقبت بکند رنگ روی غمازی

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی
چه دشمنیست که با دوستان نمی‌سازی

من از فراق تو بیچاره سیل می‌رانم
مثال ابر بهار و تو خیل می‌تازی

هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
که گر به قهر برانی به لطف بنوازی

تو همچو صاحب دیوان مکن که سعدی را
به یک ره از نظر خویشتن بیندازی

سعدی
غزل ۵۷۸

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

گزیده‌ای از شعر
«گاهی اندیشم که شاید سنگ حق دارد؟
باز می‌گویم: نه!...»


زندگی گاهی
از دُرستِ مومیایی، با شکستن می‌دهد پیغام.
همچو یادایادهایی، کز چه شاداشاد
-کس نمی‌داند-
با فراموشِ چه اندوهان رسد، همگام.
من پَرِ طاووس را هم دیده‌ام، گیرم صدایش زشت چون پایش
من نه خوش‌بینم، نه بدبینم.
من شد و هست و شودبینم.
عشق را عاشق شناسد، زندگی را من.
من که عمری دیده‌ام پایین و بالایش.
که تفو بر صورتش، لعنت به معنایش!

دیده‌ای بسیار و می‌بینی
می‌وزد بادی، پَری را می‌بَرَد با خویش،
از کجا؟ از کیست؟
هرگز این پرسیده‌ای از باد؟
به کجا؟ وانگه چرا؟ زین کار مقصد چیست؟
خواه غمگین باش، خواهی شاد
باد بسیار است و پَر بسیار، یعنی این عبث جاری‌ست.

برگرفته از کتاب:
«شعر #مهدی_اخوان_ثالث/ متن کامل ده کتاب شعر»
چاپ اول، ۱۳۹۵،
تهران، انتشارات زمستان،
صفحه ۱۰۵۷- ۱۰۵۶.

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

خوش خبر باشی ای نسیمِ شِمال
که به ما می‌رسد زمانِ وصال

قصّةُ الْعِشق، لَا انْفِصامَ لَها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال

ما لِسَلمی و من بِذی سَلَمٍ
أینَ جِیرانُنا و کَیفَ الْحال

عَفَتِ الدارُ بَعدَ عافیةٍ
فَاسألوا حالَها عَنِ الاَطْلال

فی جَمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال

یا بَریدَ الْحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تَعال تَعال

عرصهٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جامِ مالامال

سایه افکند حالیا شبِ هجر
تا چه بازَند شبرُوانِ خیال

تُرکِ ما سویِ کَس نمی‌نِگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابری تا چند؟
نالهٔ عاشقان خوش است، بِنال


حافظ
غزل ۳۰۲

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

ز زیر دامن مجمر شمیم عود رسوا شد
هنرور گر شود پنهان، هنر پنهان نمی ماند

#صائب_تبریزی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

همه اسمند و تو جسمی
همه جسمند و تو جانی


#سعدی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

نیست در دشت طلب‌، باکعبه ما را احتیاج

سجده‌گاه ماست
هرجا نقش پا افتاده است

#بیدل_دهلوی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

در نبندیم به نور
در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم.
پرده از ساحت دل برگیریم،
رو به این پنجره
با شوق سلامی بکنیم...

#سهراب_سپهری

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

خوشحال شو! حتی با یک شاخه گل، با یک قدردانیِ کوچک، با یک محبت ساده، یک آغوش، یک "مواظب خودت باش"، یک "سرد است، لباس گرم بپوش" ، یک "نگرانت هستم"، یک"خوبی؟"
اینکه به کم شاد نشوی، بزرگترین ایرادی‌ست که می‌توانی داشته باشی. بیشترین چیزی که تو را از احساس خوشبختی و آرامش، محروم کند و باعث شود که تو هیچ زمانی عمیقا احساس زنده بودن نکنی.

#نرگس_صرافیان_طوفان

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

انگار که فرود آمده باشی بر دلم
و نور آورده باشی به رگ‌های من
و من سرخوشانه دیوانه باشم.

در زلالی‌ات
همه چیز قطعی‌ست:

تو بر دلم نشسته‌ای
نور در رگ‌هایم
و من‌ سرخوشانه دیوانه‌‌ام.

#آنتونیو_گاموندا

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

گیاه باش در تفکر
نور را جستجو کن
و با لطافت ِ درونت
سنگ را بشکاف.
در قلب ِ گیاه عشقی ست
سخت ها را می بوسد
سنگ ها را نوازش میکند
و میگذرد.
گیاه باش در تفکر...

#معصومه_صابر

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

چو دولت درش بر خسان واشود
پر آرد برون مور و عنقا شود

بپرهیز از اقبال دون ‌فطرتان
تنک‌روست سنگی که مینا شود

سبک‌مغز شایان اسرار نیست
خس از دوری شعله رسوا شود

چو گردد اقبال علم و عمل
ورق چیست‌، خط هم چلیپا شود

بر ارباب همت دنائت مبند
فلک خاک گردد که سرپا شود

معمای آفاق نتوان شکافت
مگر اسم عنقا مسما شود

ز اسباب نتوان به دل زد گره
بروبید تا خانه صحرا شود

نگین می‌تراشد معمای سنگ
که شاید به نام ‌کسی واشود

به صد خامشی بازدارد سخن
اگریک دمش در دلی جا شود

بناگوش دلدارم آمد به یاد
کنم ناله تا صبح‌ گویا شود

زکیفیت نسبت آن دهن
عدم تا بگویم من وما شود

در ین دشت و در گردی از غیر نیست
ترا گر نجویم که پیدا شود

به هرجا تو باشی زبانها یکیست
نه امروز دی شد نه فردا شود

جهان چشم نگشاید از خواب ناز
اگر بیدل افسانه انشا شود

#بیدل_دهلوی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

تاریکتر از شب بُوَد از هجر تو، روزم

ای روشنی دیده‌ی بیدارِ محبت...

#حزین_لاهیجی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

زِ بس‌که دیده‌ام از دلبران ستم، اکنون

به هرکه دل بدهم، اوّل استخاره کنم

#واقف_لاهوری

Читать полностью…
Подписаться на канал